Telegram Group Search
غمم تب دارد و شاید تبم غم
و دارم لای این تب بیتاب شده‌ام میسوزم امشب
کاش این سوزش به اتمام برسد روزی
کاش بِبُرَد مرا و یا
کاش بِبَرَند مرا ازین شهر
کاش بمانم در هر حالتی بجز این زجرِ مداوم
خسته شده‌ام
خسته شده ام
از همه چیز و همه کس
و از اینهمه نابسامانی های طولانی و خَز
ازینهمه تحملِ صبر
ازین زنده‌گیی که
مجبورم از دل جهان
با چاقو و چنگال
شادی بریزم به چشم
با خون خوردن دل
با بیقراری با القا
با هران‌چیزی که برایم ارزشمند بوده است و‌گران
و برای دیگران و بیگانگان
چه رایگان و آسان آمده‌ست بدست
خسته ام ازین همه تلاش و تاوان
برای علافی که غلامم کرده‌است اینهمه وقت

خدایا بس هست
دیگر باور ندارم
نه به ارغوان
نه به گوشه‌ی که از دنیا بیرون است
نه به سقف آبی و دور ازین سرخ و سیاه
نه به عشقی که ندارد وجود
نه به مهری که پدرم داشت روزی
نه به رحمِ مادر خود
من بی همه چیز را برهان
که دیگر اشک تمامست در من
بگذاریدم و بمانیدم تنها
که درین داستانِ تنگ قفس
تهمت یک عده‌ی ناحقِ مست
طعمه‌ی یک روباه زیبا شد‌ه‌ام
این تن زخمیِ ‌نیمه جان از درد
به سر آمده‌ست دیگر
و آرزویش مرگ گشته‌ست زین پس
نه سروری
نه هم یاری
نه رفیقی دارم
تنهایِ تنها
به تنهایی مرگِ انسانی در لب مرز



#صوفیانا
#صفیه_ابراهیم‌خیل
🌖


باز پاییز شدُ
باد چرخیدُ
هوس چو گیاهی مرموز رویید
او رویید و درخت
ازین همه درد
چو نگاهم خشکید


🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سعدی# چند صد سال قبل چه خوب حال را گفته است!



ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم، با دل‌سِتانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم می‌رود

گفتم، به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریشِ درون
پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود

مَحمل بدار ای ساروان! تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن‌کشان، من زَهرِ تنهایی‌چشان
دیگر مپرس از من نشان‌، کز دل، نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پُرآتشم، کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او، وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین، ای دلسِتان نازنین!
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نَغنَوَم، واندرز کس می‌نَشنَوَم
وین ره نه قاصد می‌روم، کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا اِبِل، چون خَر فرو ماند به گِل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود

سعدی! فغان از دست ما, لایق نبود ای بی‌وفا!
طاقت نمی‌آرم جفا، کار از فغانم می‌رود

🤍



سپاس از سعدی
خدا بیامرزدش🍀
Forwarded from Fahas_writer (Writer)
نمی‌دانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب خوشحال نمی‌شدم، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم، برای دلخوشی در خالی‌ترین حالات ممکن جهانم، به کدامین اتفاق چنگ می‌زدم، و کدامین دلخوشی کوچک را در آغوش می‌کشیدم، تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوز هم زیباست ...
Forwarded from دلدار.
نمی‌شود با کسی که تو را فراموش کرده
دوباره دوست شَوی
تا آخر عمر همیشه نگران خواهی بود،
که باز هم مثل دفعه‌ی پیش
تو را فراموش کند!
- @Deldar | کرولی
Forwarded from دلدار.
هَمین كه میدانم
كسى شبیه تو نیست؛
چقد دلهُره‌ آورتر از
نبودنِ توست.
- @Deldar | معروفی
میان آب و آتشم و نمیدانم چه قرار است از من دربیاید
بخاری در هوا
ابری بارانی
و یک دریا اشکِ سیل آسا


#صوفیانا
#صفیه_ابراهیم‌خیل
امروز یک بار دیگر از خود پرسیدم:
" آیا او را دوست دارم؟ "
وباز یک بار دیگر نمی‌دانستم چه جوابی بدهم.



#فئودور_داستایوفسکی
#قمار_باز
📝


خاطرات!
مهم و معلوم نیست کی سراغت میاید
عطری
رنگی
کلامی
لباسی
زیوری..

خاطر ات
زنده است در خاطرم
و بخاطرت زیبا و صحیح
زندگی خواهم کرد
درست شبیه خودت!

🌱🍂
روحت شاد و یادت گرامی باد
مادرِ بزرگ و بی‌بی‌ام!



#صوفیانا
#صفیه_ابراهیم‌خیل
مرا دوباره به عشقت امیدوار مکن!
2025/10/23 02:02:46
Back to Top
HTML Embed Code: