group-telegram.com/QuantumProgramming/610
Last Update:
روزگاری در کلاس درس، وقتی از ما میپرسیدند: «در آینده میخواهی چهکاره شوی؟» بیهیچ مکثی و با اعتماد به نفسی کودکانه میگفتم: «میخواهم معلم شوم.»
نمیدانم در آن ذهن پاک و بیآلایش چه میگذشت. شاید چهره آرام معلم، لبخندهای مهربانش یا نگاهی سرشار از مهر و دانایی، این شوق را در دل کوچک ما میکاشت. از آن روزها سالها گذشته است؛ سی سال. و امروز، در گذر یکی از همین خیابانهای شلوغ، مردی از من پرسید: «شغلت چیه؟»
با تردید، با مکثی از جنس درد، گفتم: «معلمم.» مرد که میگفت تا دیپلم بیشتر نخوانده، لبخند زد و گفت: «شغل شریفیه، اما بهتره یه کار دوم هم داشته باشی.»
و این جمله، زخمی بود بر زخمهای کهنهام. در زمانهای که دانش، رنگ باخته و زرق و برق زندگی اشرافی، جای حقیقت و آگاهی را گرفته است، سخن گفتن از معلمی، باریست گران. معلمی که وجودش را قسط و بدهی فراگرفته، چگونه فرصتی برای اندیشیدن، برای بال گشودن خواهد داشت؟
با این همه، خوشحالم... خوشحال از اینکه هنوز روزی در تقویم به نام ماست. هنوز هم، اگرچه در لابهلای استوریها و پیامها، یادمان میکنند. هنوز، ایستادهایم؛ هرچند خسته، اما استوار.
به اساتید گرانقدر، این سربازان خاموش جبهه دانایی، از صمیم دل میگویم:
روزتان مبارک، ای واژهپردازان فردا
BY Quantum Programming
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/QuantumProgramming/610