- مرسی.
از جایم جهیدم. سراسر وجودم از خشم و غضب پُر شده بود. پرسیدم: مِرسی بابت چی؟
- به خاطر پول.
‌- من که سرتان کلاه گذاشتم. غارت‌تان کردم. از شما دزدی کردم. چرا تشکر می‌کنید؟
- پیش از این، هر جا کار کردم، همین را هم به من نداده‌اند.
- هیچ جای تعجب نیست...چرا اعتراض نمی‌کنید؟ چرا سکوت می‌کنید؟
با خود فکر کردم: در دنیای ما، قوی‌بودن و زور گفتن، چه سهل و ساده است.

از داستان کوتاه بی‌دست‌وپا یا «بی‌عرضه» نوشته #آنتون_چخوف، درباره یولیا، معلم سرخانه فرزندان مردی ثروتمند که در چند دقیقه به راحتی با چند جمله محکم و قدرت‌نمایی و فریبکاری، تمام حق و حقوقش را نابود کرده و حقوق ۸۰ روبلی او را به ۱۱ روبل می‌رساند؛ شوخی ترسناکی که به جریانی واقعی ختم می‌شود و آقای خانه می‌بیند، انسانی چنین بی‌پناه چه راحت در برابر زور سر خم می‌کند و چه آسان می‌پذیرد غارتش کنند و به خاطر ظلمی که می‌بیند، سپاس‌گزار هم هست.

ویدیوها: از نمایش «به خاطر یک مشت روبل»، (پرده معلم سرخانه)
نوشته: نیل سایمون بر اساس داستان‌های کوتاه #چخوف (داستان بی‌عرضه)
همینطور فیلم کوتاه روسی که براساس داستان بی‌عرضه چخوف ساخته شده است.
@gooshe

🔗لینک یوتیوب