group-telegram.com/beheshtedel/1878
Last Update:
شمع دل است او (۲)
سال بعد من نتوانستم در مسابقات شعر کشوری شرکت کنم چون در اردوی المپیاد فیزیک بودم، نزدیک میدان ونک #تهران. آنجا رقابت مخربی بین بچهها در جریان بود که با روحیه من سازگار نبود. چندان خوش نمیگذشت مگر در کلاس دکتر محمد خرّمی و لحظاتی که با رضا صادقی که دومین مدال جهانیاش را گرفته بود شطرنج بازی میکردیم و شعر میخواندیم. من در آن دوره بیشتر شعر طنز میگفتم. یکی دو بار هم رضا، مرا پیش همتیمیاش خانم مریم میرزاخانی برد. مریم از شعر خوشش میآمد، نابغه ریاضی جهان، دختری افتاده و بی ادعا بود.
از قضا و از گِردی دنیا، پسرعمه عادل هم در دوره تابستانی قبول شده بود و هر ۸ ساعت یک بار عادل را به یاد من میآورد! دل، طاقت دوری نداشت. دوره المپیاد با همه خوبیها و بدیهایش گذشت. من مجبور شدم خسته و کوفته برای کنکور درس بخوانم و همه فعالیتهای ادبیام را تعطیل کنم. به این ترتیب یک سال دیگر هم گذشت و باز در مسابقات شعر کشوری شرکت نکردم. فراق ما دو ساله شد. از عادل بیخبر نبودم. خانواده او به فولادشهر اصفهان آمده بودند. عادل، سال کنکور در مسابقات شعر کشور اول شد با غزلی بسیار زیبا که هنوز هم برایم تازه است:
ای عشق شاعران تو را لال میکنند
ابلیس را ز داغ تو خوشحال میکنند
یک بار پای تلفن گفت: انگار تقدیر نمیخواهد ما همدیگر را ببینیم. گفتم: چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد. دوران دبیرستان تمام شده بود و هر دو منتظر نتایج کنکور بودیم. این فاصله بین دبیرستان و دانشگاه، آزادترین روزهای زندگی بود به گمانم!
در یک تصمیم آنی، بلیت گرفتم برای #اصفهان. در ترمینال صفه، عادل به استقبالم آمده بود اما مرا نشناخت! قیافهام عوض شده بود. صدایش زدم. برگشت ... همدیگر را محکم بغل کردیم و دو سال دوری را مچاله کردیم و دور انداختیم. دو سه روز اصفهان بودیم در خانهی گرم و بامحبت آنها و بعد با هم آمدیم به شیراز، خانه ما. خدا رحمت کند پدرم را، خیلی به عادل علاقهمند شد. یک روز عصر روی تختی که در حیاط خانه بود، کنار درخت انگور و نارنج و خرمالو نشستیم و پدر برایمان خاطره میگفت. هر دو شیراز بودیم که نتایج کنکور را اعلام کردند، من رتبه آوردم او هم مهندسی شیمی که دوست داشت قبول شد. هر دو بینهایت خوشحال شدیم. من شیراز ماندم و او به صنعتی اصفهان رفت. آن یک هفته که با هم بودیم جشن پیروزی ما بود بر تقدیر، تقدیری که دو سال فرصت شیرین دیدار را از ما گرفته بود. این پیروزی ... خجسته باد این پیروزی! (با صدای گلریز)
این آخرین دیدار ما در آن سال نبود. اسفند ۷۵ عادل برای مسابقات شعر دانشجویان کشور به #شیراز آمد، من هم که شیراز بودم و داشتم ذره ذره از درهی درس و کنکور صعود میکردم به آسمان شعر و شاعری. عادل این بار اما در عالم خودش بود و تحویل نمیگرفت. یک سری حواریون صنعتی⚙ هم داشت که همه جا دور و برش بودند و مجالی برای خلوت ما فراهم نمیشد. این غزل من حاصل آن ایام است 😔:
در من شکست، عشق زلالی که داشتم
آتش زدند بر پر و بالی که داشتم ...
قرار بود با ما بهتر از این باشد که با خلق جهان است. در همان سفر شیراز عادل یک رباعی گفت که ضربالمثل شد:
انگار خودش نبود، عاشق شده بود
بیچاره چقدر زود، عاشق شده بود
افتاد، شکست، زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود، عاشق شده بود...❤️
ادامه دارد ...
@beheshtedel
#رفیق
BY بهشت دل
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/beheshtedel/1878