Telegram Group & Telegram Channel
Forwarded from آوازِ سنگ (JAVAD HOSSEINI-NEZHAD)
خانُم‌بُزُرگ

https://www.group-telegram.com/AvazeSang/511
اندیشیدن به خانم‌بزرگ، برای من انبوهِ اندوهی ژرف به هم‌راه دارد که سراسرِ جانم را فرامی‌گیرد. خانم‌بزرگ با آن بلندی بالا و تنِ استخوانی کشیده، گرفته و پوشیده در چادرِ سیاه را همیشه می‌شد در خیابان دید؛ سرگردان و دَرخود. خودش می‌گفت: هر روز، یک‌بار به این سر و یک‌بار به آن سرِ شهر می‌روم. سر می‌زنم. می‌ایستم...

خانم‌بزرگ درنگ می‌کرد. راه را با چشمانش از فرازِ بلندای پیکرِ استخوانی‌اش پی می‌گرفت.

می‌ایستم. شاید بیاید. شاید برسد و من ببینمش. به پیش‌وازش آمده باشم...

آغازِ روز و خیابان‌گردی‌اش با دیدنِ دوردست‌های راهِ استهبان به شیراز بود و پسینش با راهِ نی‌ریز. هر روز این راه را باید می‌رفت، وگرنه همین آرامِ نابوده‌اش هم نابودتر می‌شد. تند می‌رفت، با گام‌هایی کوتاه در برابرِ آن بلندی و کشیدگی که داشت.

در میانِ مردمِ کوچه‌وبازار، میانِ جوان‌ها، همین‌ها که تازه ریششان درآمده، به دنبالش می‌گردم...

انگار نه انگار که ده سال، بیست سال یا بیش‌تر گذشته. جنگ سال‌هاست پایان یافته و آنان که گرفتارِ صدامیان بوده‌اند هم بازگشته. امید با آدمی‌زاد چه‌ها که نمی‌کند. میانِ همین نوریشان دنبالش می‌گشت. تا کجا و کی بیابد آن پاره‌ی گم‌شده‌ی تنش را که اگر بود، دستِ‌کم می‌بایست چهل‌پنجاه سالش باشد با سر و رویی که کمابیش سفید شده است!

پاره‌های استخوان و پلاک و پیراهنش را که آوردند و پس از بیست‌وچندسال به خاک سپردیم، دیگر دانستم که نمی‌آید. انگار که دلم آرام گرفت. که پاره‌ی تنِ پاره‌پاره‌ام را به من بازگردانده بودند. می‌دانستم کجا باید به دیدارش بروم. خیابان و راه‌ها هم از گام و نگاهِ من رها شدند. مگر خریدی یا کاری داشته باشم که از خانه بیرون بروم. پیر شدم...

سخت بود و تلخ، بااین‌همه پایانی بود بر رنجی کش‌آمده به اندازه‌ی جانِ یک مادر. رنجی که این‌بار جوری دیگر، خودش را به رُخ کشید. واژه‌ای که در این سالیان، بسیار و بسیار به گوشمان خورده است؛ بیماری خودایمنی! بیماری‌ای که روزبه‌روز از او کاست و مچاله‌اش کرد تا جایی که دیگر نگذاشت کمی آب هم از گلویش پایین برود. آبِ خوش نه -که سال‌ها از گلویش پایین نرفته بود- آبی که تنها کام و گلویش را تَر کند؛ همین.

این سرنوشتِ شگفت و دردناکی است که همیشه به جانم چنگ می‌اندازد. شگفتا؛ چه‌ها که برای این آب و خاک نداده‌ایم و چه‌ها که نمی‌بینیم. تاوان این خون‌ها و این جوانان و جان‌ها، این ایران و این چشم‌اندازِ باژگون و گجسته نیست. مگر مردم برای کشورشان چه می‌توانستند بکنند و بدهند که انجام نداده باشند؟ بدتر از همه، رو در روی هم گذاشتنِ همین مردم است در میدان‌های گوناگون با نام‌های گوناگون؛ سیاست، دین، هنر، فرهنگ و ورزش و این فهرستی که بسیار می‌توان به آن افزود. دیگری هم راندن و گریزاندن مردم؛ هر کسی به گوشه‌ای از زمین گریخته است که سرزمینش نیست، زبانش نیست، خویشش نیست، دوست‌دارش نیست و...

*نگاره را هم دوستی فرستاده است و نوشته که دیدم و یادت کردم.

https://www.group-telegram.com/AvazeSang/511
سید جواد حسینی‌نژاد
بیرمنگام/ اروندکنار/ چهارشنبه/۶ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی

نگاره: سه‌شنبه/ ۵ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی/ ایران/ رویان/ خیابانی به نامِ شهیدی که منم/ مرمرِ میهن

👇👇👇
https://instagram.com/tan.ha1981



group-telegram.com/NGObehda/34517
Create:
Last Update:

خانُم‌بُزُرگ

https://www.group-telegram.com/AvazeSang/511
اندیشیدن به خانم‌بزرگ، برای من انبوهِ اندوهی ژرف به هم‌راه دارد که سراسرِ جانم را فرامی‌گیرد. خانم‌بزرگ با آن بلندی بالا و تنِ استخوانی کشیده، گرفته و پوشیده در چادرِ سیاه را همیشه می‌شد در خیابان دید؛ سرگردان و دَرخود. خودش می‌گفت: هر روز، یک‌بار به این سر و یک‌بار به آن سرِ شهر می‌روم. سر می‌زنم. می‌ایستم...

خانم‌بزرگ درنگ می‌کرد. راه را با چشمانش از فرازِ بلندای پیکرِ استخوانی‌اش پی می‌گرفت.

می‌ایستم. شاید بیاید. شاید برسد و من ببینمش. به پیش‌وازش آمده باشم...

آغازِ روز و خیابان‌گردی‌اش با دیدنِ دوردست‌های راهِ استهبان به شیراز بود و پسینش با راهِ نی‌ریز. هر روز این راه را باید می‌رفت، وگرنه همین آرامِ نابوده‌اش هم نابودتر می‌شد. تند می‌رفت، با گام‌هایی کوتاه در برابرِ آن بلندی و کشیدگی که داشت.

در میانِ مردمِ کوچه‌وبازار، میانِ جوان‌ها، همین‌ها که تازه ریششان درآمده، به دنبالش می‌گردم...

انگار نه انگار که ده سال، بیست سال یا بیش‌تر گذشته. جنگ سال‌هاست پایان یافته و آنان که گرفتارِ صدامیان بوده‌اند هم بازگشته. امید با آدمی‌زاد چه‌ها که نمی‌کند. میانِ همین نوریشان دنبالش می‌گشت. تا کجا و کی بیابد آن پاره‌ی گم‌شده‌ی تنش را که اگر بود، دستِ‌کم می‌بایست چهل‌پنجاه سالش باشد با سر و رویی که کمابیش سفید شده است!

پاره‌های استخوان و پلاک و پیراهنش را که آوردند و پس از بیست‌وچندسال به خاک سپردیم، دیگر دانستم که نمی‌آید. انگار که دلم آرام گرفت. که پاره‌ی تنِ پاره‌پاره‌ام را به من بازگردانده بودند. می‌دانستم کجا باید به دیدارش بروم. خیابان و راه‌ها هم از گام و نگاهِ من رها شدند. مگر خریدی یا کاری داشته باشم که از خانه بیرون بروم. پیر شدم...

سخت بود و تلخ، بااین‌همه پایانی بود بر رنجی کش‌آمده به اندازه‌ی جانِ یک مادر. رنجی که این‌بار جوری دیگر، خودش را به رُخ کشید. واژه‌ای که در این سالیان، بسیار و بسیار به گوشمان خورده است؛ بیماری خودایمنی! بیماری‌ای که روزبه‌روز از او کاست و مچاله‌اش کرد تا جایی که دیگر نگذاشت کمی آب هم از گلویش پایین برود. آبِ خوش نه -که سال‌ها از گلویش پایین نرفته بود- آبی که تنها کام و گلویش را تَر کند؛ همین.

این سرنوشتِ شگفت و دردناکی است که همیشه به جانم چنگ می‌اندازد. شگفتا؛ چه‌ها که برای این آب و خاک نداده‌ایم و چه‌ها که نمی‌بینیم. تاوان این خون‌ها و این جوانان و جان‌ها، این ایران و این چشم‌اندازِ باژگون و گجسته نیست. مگر مردم برای کشورشان چه می‌توانستند بکنند و بدهند که انجام نداده باشند؟ بدتر از همه، رو در روی هم گذاشتنِ همین مردم است در میدان‌های گوناگون با نام‌های گوناگون؛ سیاست، دین، هنر، فرهنگ و ورزش و این فهرستی که بسیار می‌توان به آن افزود. دیگری هم راندن و گریزاندن مردم؛ هر کسی به گوشه‌ای از زمین گریخته است که سرزمینش نیست، زبانش نیست، خویشش نیست، دوست‌دارش نیست و...

*نگاره را هم دوستی فرستاده است و نوشته که دیدم و یادت کردم.

https://www.group-telegram.com/AvazeSang/511
سید جواد حسینی‌نژاد
بیرمنگام/ اروندکنار/ چهارشنبه/۶ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی

نگاره: سه‌شنبه/ ۵ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی/ ایران/ رویان/ خیابانی به نامِ شهیدی که منم/ مرمرِ میهن

👇👇👇
https://instagram.com/tan.ha1981

BY مشارکت‌های اجتماعی و خیرین سلامت




Share with your friend now:
group-telegram.com/NGObehda/34517

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

But the Ukraine Crisis Media Center's Tsekhanovska points out that communications are often down in zones most affected by the war, making this sort of cross-referencing a luxury many cannot afford. On February 27th, Durov posted that Channels were becoming a source of unverified information and that the company lacks the ability to check on their veracity. He urged users to be mistrustful of the things shared on Channels, and initially threatened to block the feature in the countries involved for the length of the war, saying that he didn’t want Telegram to be used to aggravate conflict or incite ethnic hatred. He did, however, walk back this plan when it became clear that they had also become a vital communications tool for Ukrainian officials and citizens to help coordinate their resistance and evacuations. Oh no. There’s a certain degree of myth-making around what exactly went on, so take everything that follows lightly. Telegram was originally launched as a side project by the Durov brothers, with Nikolai handling the coding and Pavel as CEO, while both were at VK. Markets continued to grapple with the economic and corporate earnings implications relating to the Russia-Ukraine conflict. “We have a ton of uncertainty right now,” said Stephanie Link, chief investment strategist and portfolio manager at Hightower Advisors. “We’re dealing with a war, we’re dealing with inflation. We don’t know what it means to earnings.” Artem Kliuchnikov and his family fled Ukraine just days before the Russian invasion.
from ca


Telegram مشارکت‌های اجتماعی و خیرین سلامت
FROM American