Telegram Group Search
۹_ پایان سخن
داد و دهش جشن ها و خورشید و مهر

شب یلدا / چله شو ،پایان پاییز و آغاز زمستان است ،
زمستانی که با چله بزرگ ( یکم دی ماه تا دهم بهمن)  آغاز می شود
و تا جشن سده راه می پیماید چله ای که سرما در بلندای توانایی خود است
پس از چله بزرگ ،چله کوچک آغاز می گردد
که تا آغاز اسفند و جشن سپندارمذگان راه می سپارد و بیست روز می باشد
که از توانایی سرما کم می شود ، در چله بزرگ و چله کوچک  ایرانیان در جشن های شان کماکان آتش افروزی می کنند و خورشيد و مهر را گرما می بخشند.

برف کوهساران آرام آرام آب می شوند
از سپندارمذگان تا جشن های سوری در پنج روز پایانی،
  این کشور این فرهنگ پیوسته در جشن بود
بهار دارد آهسته می آید
زمین دارد جان تازه ای می یابد
شکوفه می شکوفند
و سرما ناپدید می گردد،
روز می تازد و شب می کاهد
در آستانه نوروز شب و روز برابر می گردند
اعتدال بهاری است ،خورشید نیرومند است
دیگر نیازی به آتش افروزی ها و جشن های آتش  ندارد
با توانایی شگفت انگيزش 
بر زمین ،بر گیاه ،بر کشتزار ها و بر آب های روی زمین می تابد
همه را بارور می کند همه را سرشاری می بخشد
بهار و تابستان را پدید می آورد که هرمزدی اند
گیتی را شکوفه ها و شکوفتگی ها فرا می گیرد
و این گونه خورشید، با داد و دهش خود ،
مهربانی مردم را در برگذاری جشن های چله بزرگ
مهربانه پاسخ می گوید .
.
کتاب نامه
ایران باستان ،ماریان موله ،ژاله آموزگار ،توس ،چاپ سوم ،۱۳۶۵

تاریخ ایران کمبریج ،جلد سوم ،بخش پنجم ،جشن ها و... مری بویس ،تيمور قادری ،مهتاب ،چاپ یکم ،۱۳۹۰،
زرتشت سياستمدار یا جادوگر ،هنینگ ،کامران فانی ،نشر پرواز ،۱۳۶۵،
جهان فروری ،دکتر بهرام فروشی ،دانشگاه تهران ،چاپ یکم ۱۳۵۵،



.
«مصدق به روایت سفیر آمریکا»

هیچ دولتمرد خارجی به اندازۀ لوی هندرسون، سفیر آمریکا در تهران، با مصدق دیدار و گفتگو نکرده. مصدق چون کار مذاکرات نفت رو عموماً خودش شخصاً انجام می‌داد، با انگلیسی‌ها و آمریکایی‌های زیادی گفتگو کرد. در این بین، احتمالاً بیش از هر کسی با همین هندرسون دیدار و گفتگو داشت.

آمریکا بین ایران و انگلیس میانجیگری می‌کرد. اگر مذاکرات بین آمریکا و انگلیس رو پیگیری کنید، می‌بینید مرتب آمریکا سعی می‌کرد انگلیس رو راضی کنه تا به ایران سخت نگیره. اما انگلیس زیر بار نمی‌رفت ــ همون‌طور که در این طرف هم مصدق زیر بار نمی‌رفت. خود آمریکا هم موضع داشت: اول اینکه آمریکا می‌ترسید ایران کمونیستی بشه (خود مصدق هم از روز اول دائم آمریکا رو با همین خطر تهدید می‌کرد؛ مصدق ده‌ها بار آمریکایی‌ها رو با خطر کمونیستی شدن ایران تهدید کرد تا از این طریق آمریکایی‌ها رو وادار کنه به انگلیس فشار بیارن). دوم اینکه ملی شدن به اون معنای مورد نظر مصدق کلیۀ قراردادهای تجاری جهان رو به خطر می‌انداخت، به همین دلیل با خواستِ حداکثری مصدق هم نمی‌تونست همدلی کنه (ضمن اینکه همۀ شرکت‌های نفتی جهان هم محال بود به خواست مصدق تن بدن، چون آینده‌شون به خطر می‌افتاد).

خلاصه اینکه هندرسون قطعاً تا اسفند ۳۱ تلاش می‌کرد رابط خوبی بین مصدق و انگلیسی‌ها باشه. جلسات گفتگوشون با همدیگه ساعت‌ها طول می‌کشید و گاهی در یک هفته چند بار همدیگه رو می‌دیدند.

همۀ اینها رو گفتم تا تأکید کنم اگر یک شخص ثالث غیرایرانی پیدا کنیم که مصدق رو خوب می‌شناخت، همین هندرسون بود ــ چون بیش از هر خارجی (و چه بسا بیش از هر ایرانی!) با مصدق نشسته بود و صحبت کرده بود.

حالا ببینید هندرسون در اسفند سی‌ویک، پس از شانزده ماه گفتگو با مصدق، چه برداشتی از مصدق داشت. از کتاب محمدعلی موحد، خواب آشفتۀ نفت، صفحات ۷۰۹ تا ۷۱۱ به طور خلاصه ذکر می‌کنم:

هندرسن مصدق را مردی مقهور احساسات و پیشداوری‌ها و بدگمانی‌های خود می‌خواند که کوشش برای تجزیه و تحلیلِ اعمال او بر پایۀ قواعدِ معمولیِ منطق و مبانی عقل راه به جایی نمی‌برد. او گاهی با شاه روی موافق نشان می‌دهد و سلطنت را برای ثبات ایران ضروری می‌شمارد، ولی مانند بسیاری از اعضای دودمان قاجار کینه‌ای پنهان در دل خود نسبت به شاه دارد و او را به چشم فرزندِ سست‌عنصرِ آن شیادِ تازه‌به‌دوران‌رسیدۀ ستمکار (رضاخان) می‌نگرد، و همواره در تضعیف قدرت و اعتبار او می‌کوشد. ما فکر نمی‌کنیم که دکتر مصدق درصدد احیای سلطنت قاجار و بر تخت نشاندن شاهی تازه باشد، ولی دوست دارد که اعتبار دودمان پهلوی چندان خرد شود که شاه اگر هم در مقام خود باقی بماند تنها نامی از سلطنت داشته باشد و هیچ‌کس از اعضای خانوادۀ شاه نتواند بعد از او به جای او بنشیند. مصدق محتملاً ترجیح می‌دهد ایران را به صورت یک نوع جمهوری تحت سلطۀ خود درآورد، ولی به نظر می‌رسد اندیشه‌هایش نسبت به آینده هنوز در بسیاری جهات شکل نگرفته و تکمیل نشده...

مصدق با صرف نظر از ملاحظاتی که دربارۀ دربار دارد، اساساً آدم منفی‌بافی است و در تمام دورۀ حیات سیاسی خود جز فعالیت‌های منفی و دادن شعار کاری نکرده و در دورۀ نخست‌وزیری هیچ اقدام سازنده‌ای صورت نداده است. او در هر قدم که با شکست مواجه می‌شود دنبال دشمنی تازه می‌گردد تا مسئولیت شکست را به گردن او بیندازد. اینک انگلیسی‌ها را بیرون رانده، مجلس شورا را فلج کرده، سنا را از میان برداشته، همۀ سیاستمداران نامدار را تارانده، صاحب‌منصبان ارشد لشکری و کشور را از کار برکنار کرده، چندین عضو خاندان سلطنتی را به تبعید فرستاده و هم‌اکنون به سراغ شاه رفته است. شاید بعد از شاه نوبت مجلس باشد که بخواهدخود را از شر آن نیز برهاند و در نهایت اگر آمریکا توقعات او را برنیاورد، کاری که با بریتانیا کرد در انتظار آمریکاست.


سه پی‌نوشت:

یک: زمانی که هندرسون این متن رو نوشته مصادف با حوادث نهم اسفند سی‌ویکه که مصدق به شاه تلقین می‌کرد از کشور بره و وقتی با تظاهرات شدید مخالفانش روبرو شد، گفت دربار قصد کشتن من رو داشته و برای همیشه با شاه قطع رابطه کرد.

دو: اگر شنیدید گفتند «خب این حرفای یه آمریکاییه!»، جواب بدید کل روایت مصدقی‌ها دربارۀ کودتا صفر تا صد استوار بر ادعاهای مأموران امنیتی و اطلاعاتی آمریکاییه. متون چهره‌های امنیتی آمریکا برای مصدق‌دوستان چیزی مثل کتاب مقدسه؛ وحی منزله. روایت آمریکایی‌ها فقط در اونجا درسته؟ اگر اون روایت‌ها بی‌کم‌وکاست درسته، پس اینم بذارید کنارش!

سه: به زودی مجموعه گفتارها دربارۀ مصدق رو ادامه خواهم داد که از گفتارهای قبل بسیار مفصل‌تر خواهد بود.

#مصدق
@Garajetadayoni | گاراژ
«چو ایران نباشد تن من مباد» سرودۀ فردوسی نیست!

  این مصرع به صورتِ
«نباشد به ایران تن من مباد»
در داستان رستم و سهراب دیده می‌شود،
مصرع دوم، یعنی
«بدین بوم و بر زنده یک تن مباد»
در هیچ جای شاهنامه نیست و سروده شخصی است که این بیت‌ها را به این شکل پشت سر هم قرار داده است ۰

ابوالفضل خطیبی

نباشد به ایران تن من مباد

چنین دارم از موبد پاک یاد

بیتی که در شاهنامه آمده چنین است

.
Forwarded from World Zoroastrian NEWS
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تندیس «سر گاو» تخت جمشید در موزه دانشگاه شیکاگو
https://www.group-telegram.com/newswz
📢هشدارِ تجزیه ایران به روایت استاد جلال خالقی مطلق:
🎙زبان قومی هیچ‌گاه نباید رقیب زبان ملی شود، وگرنه کشور «تجزیه» خواهد شد

💠 مجله نقد اندیشه، شماره ۴ و ۵، پاییز ۱۴۰۴، صص ۳۱۶-۳۱۵.

🔸«زبان قوم» نباید هیچ‎گاه رقیب «زبان ملی» شود، وگرنه کشور دیر یا زود تجزیه می‌گردد. زبان فارسی با داشتن هزار و صد سال ادبیات مکتوب که مقام «ادبیات جهانی» را دارد - و اگر دوره‌های میانه و باستانی آن را هم بیافزاییم، دارای سه هزار سال ادبیات مکتوب است - در ایران، رقیب‌پذیر نیست. «فارسی» نه تنها ضامن ملیت ما، بلکه حامل فرهنگ ما است.

🔸ایران در مرزهای کنونی خود تا زمانی باقی است که ما در سراسر ایران بتوانیم به یک «زبان واحد» حرف یکدیگر را دریابیم؛ هرکس از هر نقطه ایران بتواند به هر نقطه دیگر سفر کند و در آنجا کار یابد، زندگی کند و نیز به مقامات بالای کشور برسد، چنان‌که اکنون هست، اما چرا هست؟ برای اینکه ما همه به یک زبان واحد با هم در ارتباط هستیم. این زبانِ واحد «فارسی» است. «فارسی» ضامن «ملیت ایرانی» ماست.

🔸عرب در پیشرفت خود به شمال آفریقا، هر قومی را که مسلمان کرد، زبان او را نیز عربی نمود و در نتیجه، همه «عرب» شدند. ایرانیان اسلام را پذیرفتند، اما زبان عربی را نپذیرفتند و ما «ایرانی» باقی ماندیم. 

🔸در پناه دیوار زبان فارسی، زبان‌های دیگر اقوام مسلمان در آسیا نیز جان به در بردند، زیرا هیچ‌یک از آن‌ها چون ترکی، کردی، بلوچی، گیلکی، پشتو، اردو     و... توانایی مقاومت در برابر عربی را نداشتند.

🔸ملی‌گرایی بینشی نیست که با انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده باشد.‌ در ملت‌های کهن دیگر نیز چون چین و یونان و رم، ملی‌گرایی بوده است؛ حتی برای نظام‌های قبیله‌ای نیز نمی‌توان «قبیله‌گرایی» را منکر شد. شعارهایی چونگرایی با انقلاب فرانسه آغاز می‌گردد» یا «ملت یک مفهوم مدرن است» هیچ اعتباری ندارد. این‌ها را روشنفکران غرب و شوروی سابق برای فریب مردم جهان سوم ساخته‌اند.

🔸«

🔸.


.«مصدق و حزب توده»


در مطلب پیشین نگاه ابزاری و تاکتیکیِ چپ قدیم و جدید به مصدق رو توضیح دادم. قرار بود در مطلب دیگری نگاه مصدق به چپ رو توضیح بدم.

پیش از هر چیز یادآوری می‌کنم که منظور در اینجا از چپ «حزب توده»ست، زیرا بخشی از راسخ‌ترین یاران مصدق ــ چه الیت و چه پیاده‌نظام خیابانی ــ سوسیالیست غیرتوده‌ای بودند: حزب ایران، حزبی که اکثر یاران مصدق متعلق بهش بودند، خودش رو حزبی سوسیالیست و در عین حال ملی‌گرا می‌دونست. این حزب انقدر سوسیالیست بود که در اوج بحران آذربایجان و در حالی که حزب توده از حرکت جدایی‌طلبانه در آذربایجان آشکارا حمایت کرده بود (یعنی سه سال قبل از شروع نهضت نفت)، با حزب توده ائتلاف کرد. گروه دیگرِ سوسیالیست‌های هوادار مصدق کسانی بودند که پیش‌تر از حزب توده جدا شده بودند و خلیل ملکی چهرۀ اصلی‌شان بود و در حزب زحمتکشان و بعد «نیروی سوم» حاضر بودند ــ به قول ملکی ــ «تا دروازۀ جهنم با مصدق بروند».

اما برگردیم به پرسش اصلی: مصدق چه نگاهی به حزب توده داشت. در یک کلام «نگاه ابزاری و تاکتیکی» ــ مثل همان نگاهی که در مطلب قبل توضیح دادم چپ به مصدق داشت و دارد. همه می‌دانیم که دلیل استقبال آمریکا از برکناری مصدق (و به روایت مصدقی‌ها، دلیل «کودتای آمریکا») این بود که حزب توده قدرت گرفته بود و بیم آن می‌رفت ایران با دو اهرم حزب توده و مداخلۀ شوروی به دامان کمونیسم بیفتد. عموم تاریخ‌نگاران مصدق‌دوست این روایت را شدیداً محکوم کرده‌ند و «بهانه»ای برای سرنگونی مصدق می‌دونند. خود مصدق هم چه در دادگاهش و چه در خاطراتش تأکید داشت حزب توده هیچ موقع نمی‌تونست کودتا کنه، چون «نیروی مسلح» نداشت. یعنی تنها دلیل مصدق برای اینکه توده پیروز نمی‌شد، همین بود که مسلح نبود.

اما اگر شما تاریخ دولت مصدق رو بخونید از یک چیز حیرت‌زده می‌شوید! هیچ‌کس، چه ایرانی و چه خارجی، به اندازۀ شخص مصدق بر خطر کمونیستی شدن ایران تأکید نمی‌کرد. یکی از ارکان سیاست خارجی مصدق همین اشتباه تاکتیکی بود. مصدق خودش هم می‌دونست حزب توده فعلاً خطر بزرگی نیست، و نیز می‌دونست اگر هم خودش سقوط کنه، همچنان جناح راست انقدر قدرت داره که حزب توده رو مهار کنه، اما در تموم ۲۷ ماه زمامداری‌ش، از روز اول تا روز آخر با هر دولتمرد خارجی مذاکره، نامه‌نگاری یا گفتگو می‌کرد، تأکید داشت ایران در خطر کمونیسمه.

در واقع، مصدق می‌خواست از حزب توده لولویی بسازه و کمونیسم‌هراسیِ آمریکا رو تحریک کنه. چرا؟ تا آمریکا یا خودش مستقیماً به ایران کمک مالی کنه تا دولت ایران بحران اقتصادی رو مهار کنه (و برای مذاکرات طولانی‌تر نفس داشته باشه)، یا اینکه آمریکا به بریتانیا فشار بیاره در توافق با ایران سختگیری نکنه.
ترجیع‌بند مذاکرات مصدق با آمریکایی این بود که «یا به ما کمک کنید یا صلح جهانی به خطر می‌افته و نمی‌شه جلوی کمونیستی شدن ایران رو گرفت». مصدق زمانی این حرف‌ها رو دائم در گوش آمریکایی‌ها می‌خوند که هنوز خود آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نگران این مسئله نبودند. حتی وقتی آمریکایی‌ها ترسیدند و خطر کمونیسم رو به انگلیسی‌ها گوشزد می‌کردند، انگلیسی‌ها که جغرافیا و تاریخ ایران رو مثل کف دستشون می‌شناختند به آمریکایی‌ها می‌گفتند نه! حتی مصدق سقوط کنه همچنان نیروهای وابسته به روحانیون و دربار قدرت می‌گیرند.

این نگاه ابزاری مصدق به حزب توده در نهایت به بهترین بهانه برای حمایت آمریکا از سرنگونی‌ش بدل شد (البته بعد از اینکه آمریکا و انگلیس تصور کردند با دولت مصدق نمی‌تونن توافق کنند). وقتی نیروهای داخلی، کسی مثل خلیل ملکی سوسیالیست، به مصدق می‌گفتند چرا حزب توده رو سر جاش نمی‌نشونی، معمولاً جواب می‌داد اینجا دموکراسیه و اونام حق ابراز وجود دارند. اما تناقضی در اینجا وجود دارد: مصدق وقتی با گرفتن اختیارات کامل از مجلس، قوۀ مقننه رو از حکمرانی حذف کرد، وقتی با بستن مجلس سنا همدلی کرد، وقتی انتخابات مجلس رو نیمه‌کاره گذاشت و وقتی برای جلوگیری از استیضاح خودش به شیوه‌ای غیرقانونی مجلس رو منحل کرد، نگران ارکان دموکراسی نبود، فقط سر برخورد با حزب توده نگران دموکراسی می‌شد. البته توضیح این تناقض همونه که گفتم: او برای پیشبرد اهدافش به لولوی حزب توده نیاز داشت؛ مابقی ادعاهای مرحوم صادقانه به نظر نمی‌رسه.

اما این تناقض رو جوابی نمی‌شه داد: چرا مصدق وقتی مطمئن بود ایران در خطر کمونیسم بود، این‌قدر در گوش آمریکایی‌ها از این خطر می‌خوند و از قضا انگشت روی نقطه‌ضعفشون می‌گذاشت؟ اگر ایران در خطر کمونیسم بود، چرا بعدها انکار کرد، اگر نبود، چرا انقدر این خطر رو بزرگ‌نمایی کرد؟

پی‌نوشت: در گفتارهای آتی دربارۀ مصدق تمام شواهد و موارد این سیاست مصدق رو مفصل برمی‌شمرم.
تبریز و مولانا

فارغ از لغزش کلامی رئیس کمیسیون آموزش مجلس درباره زبان اشعارِ جلال‌الدین بلخی، این ادعای او که می‌گوید «مولانا دست‌پروردهٔ مکتب تبریز است چراکه خود گفته من هرچه دارم از شمس تبریزی دارم»، نیازمند توضیح است.

اگر بخواهیم معنایی برای مکتب تبریز در اندیشه و تجربهٔ شمس تبیین کنیم، باید گفت که این «مکتب تبریزِ شمس» چیزی جز شعبه‌ای از فرهنگ ایرانی نبوده است. شمس زادهٔ تبریز، شهر تاریخی ایران، بود و مادرش به گویشی از زبان فارسی (پهلوی) تکلم می‌کردــ زمانی که هنوز  ترکی آذری در تبریز غالب نشده بود. خود شمس به فارسی می‌نوشت و فارسی را زبان اندیشهٔ خود می‌دانست، چه‌آنکه جز فارسی که گنجینهٔ معانی و فرهنگ ایرانی بود، زبان دیگری را یارای بیان اندیشه خود نمی‌دید.

شمس می‌گوید: «زبان پارسی را چه شده است بدین لطیفی و خوبی؟ که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده‌است و در تازی نیامده است»! (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد)

مولانا جلال‌الدین نیز به پیروی از مراد خود، معتقد بود معنای حقیقت به هر زبانی بیان می‌شود، اما انتخاب او زبان پارسی است:
پارسی گو، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
Forwarded from خوشه چین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚽️ یادآوری خاطره تاریخی ایران-استرالیا پس از ۲۷ سال

🔹۲۷ سال پیش، در بعدازظهر ۸ آذر ۱۳۷۶، دانش‌آموزان یک دبیرستان کلاس را رها کردند و جلوی تلویزیون ۲۱ اینچی نمازخانه، ایستاده بازی ایران و استرالیا را تماشا کردند. خیابان‌ها پر از هیجان شد؛ مردم هرجا تلویزیون می‌دیدند می‌ایستادند تا صعود تاریخی ایران به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه را جشن بگیرند.
Forwarded from سوشیانت
«برای جشنِ سپندِ آذرگان»

از آن گاهی که گیتی شد پدیدار/به یاریِ اَهورایِ نگهدار

و ایرانی به شادی شد سرشته/وز آن پس نیک و بد بر هم نشسته

فرستاده شدی از سوی یزدان/که پاکیزه کنی ایران ز دیوان

بسوزانی همه تاریکی و درد/به فرّ آسمانی ای ابرمرد!

تو بودی رهنمای موبدِ پیر/همان « ویرافْ » مردِ دین و پیگیر

نِمودَستی بدو آن گفت و کردار/تو ترساننده ی « ضحّاکِ » بدکار

تو بودی همرَهِ «ِاَمْشاسْپَنْدان»/به سویِ «گوشْتاسْپْ» آن شاه ایران

که تا آگه شود از دین زرتشت/همه پیدا شود چیزی که بِنهُفت

به روز و ماهِ آذر از گذشته/که سوگِ میهنِ من رخت بسته

به پا شد جشنِ « آذرگانِ » جاوید/به هر آتشکده با شور و امید

به هر جایِ گرامی میهنِ پاک/برای ایزدِ «آذر» در این خاک

سپاس و آفرین کردند مردم/بپا شد آتشی با سینه ی خُم

شهنشاهان ، کشاورزان ، دبیران/یلان ، مردان ، زنانِ پاکِ ایران

همه شادند اندر جشنِ فرّخ/در این پهنه چه شاه و اسب و چه رخ

به بخشِ «یشت ها» در نَسکِ جاوید/که بارانِ خِرد در آن ببارید

نیایش از برای ایزدِ ماست/همان «آذر» که سوزد هر چه ناراست

کنون ای پورِ ایران دخترِ گُرد/در این بازی چو خواهی یافتی بُرد

بیا این چوب و این میدان و این گوی/به راهِ راستی هر دم همی پوی

در این سرمایِ پایانیِ پاییز/و سالاریِ آن سرمای خونریز

به شادی یاد کن آن «آذرِ» گرم/که سختیها همه پیشت شود نرم

ز سوی دوستان ، یاران و خویشان/سپاسِ «آذر» و یزدان و ایران

« سوشیانت »
Forwarded from سوشیانت
نسخه‌ی ساده و روان:

از آن زمان که به یاری اهورامزدا گیتی آفریده شد و خداوند ایرانیان ، ایرانیان را آفرید و شادی را آفرید و شادی را برای ایرانیان آفرید و پس از آن از جهان فروهری و جدایی نیروهای اهورایی از نیروهای اهریمنی پای به دوران آمیختگی نیروهای نیک و بد گذاشتیم.

ای ابرمرد ! ایزد آذر تو از سوی اهورامزدا فرستاده شدی تا ایران را از دیوان و تاریکی پاک کنی و با فَرَّهِ آسمانی، درد و سیاهی را از میهنمان بسوزانی و بزدایی. 

تو ایزد آذر راهنمای موبد و دانای ایرانی ارداویراف برای پرواز به جهان پَسین بودی تا از آنجا روزگار نیکوکاران و بدکاران را ببیند و در نوشتار ارجمندش ارداویراف نامه برای ایرانیان و جهانیان به یادگار بگذارد و ایزد آذر نبردی بزرگ با ضحاک اهریمن سرشت دارد تا او نتواند فرّه ایزدی را به دست آورد و در این نبرد او پیروز شده و آن را به دریای سپند ( مقدس ) ایرانیان ، فَراخکَرت می اندازد تا ایزد آبان ( آپام نپات ) ، ایزد آبهای ایران ، فرّه ایزدی را نگاهبان باشد تا آن را به شاهنشاهی ایران دوست بسپارد .
تو ای ایزد آذر ! همراه فرشتگان جاودانه ی اهورامزدا ( امشاسپندان ) بودی که راهنمای گوشتاسپ ، شاهنشاه ایران باشید تا آیین زرتشت سِپیتمان را بپذیرد و بگستراند .


از روزگاران گذشته، در روز آذر ( نهمین روز از هر ماه ) از ماه آذر ( چون نام روز با نام ماه یکی می شد )جشن باستانی آذرگان برپا می شد و در این جشن از کردارها و دلاوریهای ایزد آذر سپاسگزاری می شد . 
در هر آتشکده، مردم با امید و شور، برای ایزد آذر نیایش کردند و با مِی آتشین درون خُم ها ساخته شده به بزم و شادی می پرداختند.

شاهان، کشاورزان، دبیران، پهلوانان، مردان و زنان ایران همه در این جشن شاد بودند. 

در یشت‌ها ( یکی از پنج بخش اوستا ) که نیایش های زندگی خواهانه و خردمندانه در آن فراوان است بخشی نیز برای نیایش ایزد آذر است؛ همان آذری که نادرستی ها را می‌سوزاند. 

و اکنون، ای فرزند ایران، ای دختر دلیر اگر می خواهی در این میدان زندگی پیروز و سرافراز باشی جز به راه راستی نرو 
در سرمای سخت پاییز، به یاد آذر گرم باش، که همه سختی‌ها را نرم می‌کند.

ستایش و نیایش و درود از سوی همه ی ایرانیان به سوی ایران اهورایی و اهورامزدا ، خداوند ایرانیان و ایزد آذر
#ایران
در کتاب اوستا از میهن اسطوره‌ای آریایی‌ها به نام «ایرانویج» یاد شده است که بسیاری از پژوهشگران، آن را جایی در آسیای میانه (شمال خاوری ایران کنونی) می‌دانند. اما نخستین‌بار در سنگ‌نوشته‌ی اردشیر بابکان (فرمانروایی 226-241 میلادی) در نقش رستم (در استان فارس) از سرزمین زیر فرمان ساسانیان با نام «ایران» یاد شده است.

  در سنگ‌نوشته‌ی دیگری که یک موبد زردشتی به نام #کرتیر در نقش رجب (در نزدیکی تخت جمشید) به جای گذاشته است، معنای ایران و انیران (غیرایرانی) برای ما روشن می‌شود.
کرتیر می‌گوید آتشکده‌های بسیاری را در ایران برپاداشته که شامل ایالت‌های زیر است: پارس، پارت، بابل، میسان، آدیابن (آشور باستان)، آذربایجان، اصفهان، ری، کرمان، سیستان و گرگان تا پیشاور. به گفته‌ی او سوریه، کلیکیه، ارمنستان، گرجستان، آلبانیا (غرب دریای کاسپی) و بالاسگان که زیر فرمان ساسانیان بودند، همگی انیران به شمار می‌رفتند. بنابراین، در آن روزگار، ایران کنونی و بخش بزرگی از سرزمین‌های پیرامون آن را به نام ایران می‌خواندند.

  در نوشته‌ی کوتاهی به نام شهرستان‌های ایران، که از دوره‌ی ساسانیان به جای مانده، از سرزمین ایران با نام «ایران‌شهر» یاد شده است. در این نوشته‌ی جغرافیایی، ایران‌شهر دایره‌ی میانی جهان است که شش دایره‌ی دیگر، یعنی شش سرزمین دیگر، آن را در برگرفته‌اند. سرچشمه‌ی این تقسیم‌بندی، جهان به هفت کشور یا هفت اقلیم را در اوستا می‌توان یافت و بازتاب آن را در نوشته‌های دوره‌ی اسلامی می‌توان دید.

  در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری آمده است: «هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهارسوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند. نخستین را ارزه خواندند، دوم را سوت خواندند، سوم را فرددفش خواندند، چهارم را راویددفش خواندند، پنجم را ووربرست خواندند، ششم را وورجرست خواندند، هفتم را که میان جهان است خونیرس‌بامی (یعنی خونیرس درخشان) و خونیرس‌بامی این است که ما بدو اندریم و شاهان آن را ایران‌شهر خواندندی.»

  ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم شهرهای اقلیم چهارم (چهارم کشور به نام ایران‌شهر) را این گونه برشمرده است: «و اقلیم چهارم آغاز از زمین چین و تبت و قتا و ختن و شهرهایی که به میان آن است و بر کوه‌های کشمیر و بلور و وخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری و بلخ و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و منج و طرسوس و حران و ثغرهای ترسایان و انطاکیه و جزیره‌های قبرس و رودس و سقلیه تا به دریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندس است و او را زقاق خوانند. »

  از دیگر نوشته‌های دوره‌ی اسلامی چنین برمی‌آید که سرزمین کنونی عراق را «دل ایران‌شهر» یعنی مرکز کشور ایران می‌دانستند. برای نمونه، ابن‌خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک(راه‌ها و سرزمین‌ها)، توصیف سرزمین‌ها را از منطقه‌ی السواد آغاز کرده است و می‌گوید: «با ذکر سواد آغاز می‌کنیم، زیرا پادشاهان ایران، آن را دل ایران‌شهر می‌نامیدند.» ابن‌خرداذبه و دیگر جغرافی‌دانان دوره‌ی اسلامی، دل ایران‌شهر را به صورت «قلب العراق» ثبت کرده‌اند و عراق در واقع، تازی‌گشته‌ی واژه‌ی ایران است. خود ابن‌خرداذبه هرجا از ایران یاد کرده، واژه‌ی عراق را به کار برده است.

  بر پایه‌ی آن‌چه گفته شد، نام ایران دست‌کم از روزگار ساسانیان بر سرزمین پهناور ایران نهاده شد و این نام در دوره‌ی اسلامی (به صورت عراق عجم) نیز به کار می‌رفت. اما بیگانگان از دیرباز این سرزمین را کشور پارس (Persia) می‌نامیدند، زیرا یونانی‌های هم‌روزگار با هخامنشیان، آن را چنین می‌نامیدند. سرانجام در سال 1935 میلادی، دولت ایران از کشورهای دیگر خواست که این کشور را به نام «ایران» بخوانند.البته طی چند صد سال گذشته نیز نام سرزمین ما ایران بوده و در بسیاری از شعرهای شعرای ایرانی بارها از نام ایران برای سرزمین ما استفاده شده و حتی در دوران قاجار هم نام ایران برای کشور ما برده می‌شد اما چون خارجی ها همچنان از نام پرشیا برای کشور ما استفاده میکردند دولت ایران در این سال از همه ی آنها خواست که از نام ایران برای مکاتبات خود بهره ببرند

  برای آگاهی بیش‌تر:

  1 . محمدی ملایری، محمد. تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد دوم: دل ایران‌شهر . تهران: توس 1375

  2 . دریایی، تورج. شاهنشاهی ساسانی . ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر. تهران: ققنوس، 1383
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی

کنون جای سختی و جای بلاست
نشستنگه شهریاران بُدی


،داستان هاماوران

.
سخن ماند اندر جهان یادگار
سخن بهتر از گوهر شاهوار





.
«... روز نهم آذر ماه جشن آذرگان


آذر به معنی آتش نماد اشا، راستی و پاکی اهورایی است. آتش تنها ماده‌ای است که آلودگی به خود نمی‌گیرد. در همه حال روبه‌بالا می‌رود. خود می‌سوزد و دیگران را گرما و نور می‌دهد. آتش یک آخشیج مینوی است که به سه آخشیج گیتوی دیگر، آب، هوا و خاک جان می‌بخشد. آتش آن‌چنان پاک و آسمانی است که آن را از گونه اندیشه و خرد می‌دانند و ارج می‌گذارند.  یک نکته مهم در اوستا آن است که هر انسان در هر زمانه و هر روز باید آتش زندگی را با خالص‌ترین عناصر روشن و فروزان نگاه دارند.



در  «بندهش»، از میان گل‌ها «آذریون» گل ویژه آذر معرفی شده: «... این را نیز گوید که هر گلی از آن امشاسپندی است؛ و باشد که گوید:... آذریون آذر را …». در متون فارسی گل آذریون را با نام‌های دیگری همچون «آذرگون»، «گل آتشی» یا «گل آتشین» نیز نامیده‌اند


یکی از نیایش‌هایی که در آذر روز هرماه و از جمله در آذر روز از آذرماه خوانده می‌شود «آتش نیایش» نام دارد که پنجمین نیایش از پنج نیایش «خرده اوستا» است. مسعود سعد سلمان، شاعر پارسی گوی، در قطعه‌هایی که برای نام ماه‌های ایرانی سروده، دربارهٔ «آذر ماه» می‌گوید:

ای ماه، رسید ماه آذر
برخیز و بده می چو آذر
آذر بفروز و خانه خوش کن
ز آذر صنما به ماه آذر
Forwarded from چیستا طاهری
۱ --- داستان نوذر

جایگاه شاه و پهلوان در اندیشه ایرانیان
چرا پهلوانان ، توس را شایسته شاهی ایران نمی دانند


پس از درگذشتِ منوچهر ،   نوذر شاه ایران می شود
و بیدادگری پیشه می سازد  ، میان نهاد پهلوانی و نهاد شاهی چالشی سخت در می گیرد ۰ پهلوانان  به سام ، جهان پهلوانِ ایرانشهر نامه می نگارند و او را به پایتخت
می خوانند ۰ پهلوانان سام را آگاه می کنند که شاه بیداگری پیشه ساخت و از بیدادِ شاه ، جهان ویران و پیر و بنیاد گشت ۰
ز بیدادیِ نوذرِ تاجور
که بر خیره گم کرد راه پدر

جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بختِ بیدار اوی

رهِ مردمی نزدِ او خوار گشت
دلش برده ی گنج و دینار گشت

کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران سزاوارِ شاهی شدند

نگردد همی بر چمِ بخردی
از او دور شد فرهِ ایزدی

چه باشد اگر سامِ یل پهلوان
نشیند بر تخت روشن روان

جهان گردد آباد با داد اوی
مر او را ست ایران و بنیاد اوی

سام نمی پذیرد که پهلوان بر اورنگ شاهی نشیند سام می کوشد فره شاهی را به نوذر باز گرداند ۰ گویی کارکردِ پهلوانان در شاهنامه پاییدنِ فره شاهی می باشد ۰

من آن ایزدی فره باز آورم
جهان را به مهرش نیاز آورم

جهان پهلوان نزدِ نوذر می رود درِ پند ها می گشاید ، از سخن های نیکو یاد می کند از فریدون ، از هوشنگ شاه ، از منوچهر نام می آورد

که گیهان به داد و دهش داشتند
به بیداد بر چشم نگماشتند

دلِ او ز کژّی به راه آورید
چنان کرد نوذر که او ( سام ) رای دید

دلِ مهتران را بر او نرم کرد
همه داد و بیداد بآزرم کرد

سام پس از باز گرانیدنِ فره ایزدی به شاه ، به مازندران و گرگساران بر می گردد ۰ پس از چندی میان دو نهادِ قدرت  باز هم شکاف می افتد و شاه راه بیداد می پوید ۰

افراسیاب از روزگارِ ایران و فره گسستگیِ نوذر آگاه می شود و  با دو سپاه به ایران می تازد ۰ یک سپاه او به  نيمروز می رود ، آن هم زمانی که سام در گذشته و زال سرگرم دخمه گذاری اوست و   سپاه دیگر را به دهستان و بیشه ی نارون می تازاند که نوذر و قارن و توس و گستهم آنجا بودند ۰ نوذر شکست می خورد و کشته می شود و توس و گستهم و قارن به سیستان و به زال پناه می برند ۰ زال سپاهی را که از توران به نيمروز آمده بود در می نوردد و سپس تر با سپاهِ نيمروز و همراهی قارن و گسهتم و توس به جنگ افراسیاب ، به دهستان و دشت تمیشه می آید ۰ ولی جنگی انجام نمی پذیرد چون ایرانیان شاه ندارند ۰

در نگاه ایرانی زمانی می توان در جنگ پیروز شد که شاه و پهلوان در دوستی باهم باشند ۰ در چنین هنگامه ای زال با یلان و دانایان ایران گفت و گو می کند که : سپاه مانند کشتی است و شاه مانند بادبان و بادی که کشتی را به پیش می راند و این گونه نگاه ایرانی را  به همبستگی شاه -- پهلوان بر روان و پیکر شاهنامه می نشاند ۰

دیگر آنکه توس فرزند نوذر که به زال پناهنده شده است امید دارد که شاه تازه ایران شود ۰ زال توس را شایسته شاهی نمی داند و می گوید که گرچه او فرهِ شاهی دارد  ولی چون از دیهیم و مغز و سر او بخردی نمی وزد او را  نباید شاه ایران ساخت ۰ این بخشی دیگر از نگاه ایرانیان به شاه شایسته است که افزون بر فره شاهی ، شهریار باید هنر شاهی و خرد وآیین شاهی بداند ۰


شبی زال بنشست هنگام خواب
سخن گفت بسیار از افراسیاب

هم از رزمزن نامدارانِ خویش
و زان پهلوانان و یارانِ خویش

همی گفت: "  هر چند کز پهلوان
بود  بخت بیدار  و روشن روان

بباید  یکی شاهِ خسرونژاد
که دارد گذشته سخن ها به یاد

بکردارِ   کشتی ست  کارِ  سپاه
همش باد و هم بادبان  تختِ شاه

اگر داردی طوس و گستهم فر
سپاهست و گردانِ بسیار مر

نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت
بباید  یکی  شاه  بیدار بخت

که  باشد  بر او  فرهِ ایزدی
بتابد   ز  دیهیمِِ   او بخردی"

و اینگونه نهادِ پهلوانی زو تهماسپ را شاهنشاهِ ایرانشهر می سازند ۰
.

📖📖📖📖
2025/12/11 21:59:42
Back to Top
HTML Embed Code: