group-telegram.com/sistanymogtahed/10856
Last Update:
⋆⋆⋆✶⸼⊑رُماטּیُمـטּیَمـטּ⊒⸼✶⋆⋆⋆
✦بر اساســــداستانۍواقعۍاز بانویۍ فریبـــــخوردھ
✦نقدجریـاטּاحمدالحسنــــــــــ(۸)
🔴✦قسمت(۲۰)
𖤐▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾▾𖤐
تقلید در بطلان تقلید»
احمد بصری به شدتِ هر چه تمام تر مخالف تقلید از علماست. چه در مسائل اعتقادی و چه در مسائل شرعی. بلکه اصلاً مخالف جدی شخص علماست و شدیداً بر آنها حمله می کند و همه علما را فاسق و فاجر و کافر می شمرد. ما پیروان او نیز با تمام علمای دین دشمنی سخت داشتیم و همه را از دم لعن و نفرین می کردیم. چرا که آنها به احمد ایمان نیاورده بودند بلکه به مخالفت با او بر خاسته و حتی شنیده بودیم که فتوا به قتل او داده اند. هر چند که هیچ وقت یکی از ما مدرک این ادعا را نپرسید!
بله ما شدیداً تقلید را باطل می دانستیم و شبهات زیادی در مورد آن در کانال خود می گذاشتیم، اما حالا که نگاه می کنم می بینم ما خودمان از همه مردم دنیا مقلد تر بودیم:
هر چه بالاتری ها می گفتند بی چون و چرا می پذیرفتیم.
هر ادعایی.
هر دستور العملی.
هر توصیه ای.
هر بکنی.
هر نکنی!
ما حتی در نحوه رفتارمان در خانواده و با دوستان و غیره تقلید می کردیم! سید را خواب دیدم اینطور گفته؛ سید را خواب دیدم آنطور گفته. حتی گاهی چیزهایی به ما می گفتند که یا مخالف عقل بودنش کاملاً روشن بود و یا مخالف شرع بودنش. اما همه را بی چون و چرا می پذیرفتیم هر چند در مورد بعضی مسائل دل من یکی کمی می لرزید و نمی توانست قبول کند.
به عنوان مثال: همسر من انسان با غيرتي است و روي نحوه تعامل با نامحرم حساس هست، اما طبق دستور سمیه خانم و به خاطر تحريک کردن همسرم، در جلوی او با اتباع مرد تلفني صحبت مي کردم و گاهي هم به طور عمدي شوخي مي کردم که چندين بار سر همین قضیه از همسرم کتک خوردم و حتي چند موبايل را هم همسرم شکست ولي باز دوباره يکي ديگر مي خريدم!
زندگي من جهنم شده بود ولي من هيچ چیز نمي فهميدم، يک مقلد محض و برده اي در دست سمیه خانم تا چه دستور جديدی برايم بیاورد.
زندگي من به جايی رسيد که همه با من قطع رابطه کردند و همسرم هم دم از طلاق و جدايي زد، طلاق هم هيچ اهميتي براي من نداشت اما وقتي به سمیه خانم گفتم، به من گفت: چه بهتر! در بين اتباع احمد مردهاي بسيار مومن و با وقاري هستند، خودم برایت همسر پيدا مي کنم.
اين حرف سمیه خانم براي اولين بار باعث شد کمي جا بخورم.
ترسيده بودم.
انگار تازه فهميده بودم چه اتفاقي دارد مي افتد.
يک جور عذاب وجدان در دلم سو سو می زد.
نه مي توانستم از احمد و دينم برگردم و نه مي توانستم باور کنم بايد از همسر و بچه هایم جدا شوم.
در برزخی عجیب گیر کرده بودم.
تازه داشتم متوجه می شدم که چطور من و امثال من اسير دست اين خانم هستیم. دقيقاً مثل يک برده! ديگران را تمسخر مي کرديم که مقلد هستند و تقليد باطل هست ولي خودمان غلام حلقه به گوش بالادستي ها و به اصطلاح خادم بوديم.
✎سیّـدمھدۍمجتھدسیستانے
🔴✦ادامهداستانفردا •••
⋆⋆✶•༻⃘⃕𑁍🍂●•⊹┅┄⋆⋆
BY شکست مدعی یمانی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/sistanymogtahed/10856
