Telegram Group Search
🍂🍂

🔶#رؤیا_الفتی
 
شاید پرنده
 
 
بارشِ سنگینِ باد بر کاج‌ها
خنده‌های ریزِ مادرم‌
آهنگ‌ها
گاهی تو را به مرزِ سرزمین‌ها می‌بَرَد
گاهی به سوسوی دل‌گیرِ ماه
به انزلی
 
در کور‌ترین نقطه تکان‌ات می‌دهد  
چند تکه می‌شوی
پلکی خیره به دوردست  
می‌لغزد در مکعبِ هوا
 
توودرتووی یکی از همین شاخه‌ها
خودت را بر‌‌می‌داری
شاید پرنده می‌شوی
 
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 

🍂🍂

🔶#محمود_کیفی
 
روی کانالِ یک
 
 
کنارِ درهای نیمه‌بسته
و پنجره‌های نیمه‌باز
وقتی که آهن و آجر معلق بودند
برادرِ کوچک‌ام
دماغ‌اش در اشکالِ هندسی گیر کرده بود
عروس روی قالی پیر شده بود
                    در التهابِ لب‌های داماد
عکسی تنفّر داشت از قاب‌اش
ذهن‌ام خراش برداشته بود
فریادِ دردناکِ سطری که پاک‌کن می‌خواست
سرگردانیِ بنّایی که دیوار می‌کشید به دورِ خودش
اتوی برقی نقطه‌ی حساسِ پیراهن‌ام را سوزانْد
من کوسه‌ی مهربانی بودم که احساسِ گرسنه‌گی می‌کرد
و با شیرهای دریایی کنارِ ساحل می‌خرامیدم
به قطبِ جنوب که رسیدم
هیچ پنگوئنی به استقبال‌ام نیامد
سلول‌های‌ام طرحِ دیگری می‌گرفت
خودم را در جانورِ دیگری مرور می‌کردم
پلنگِ روی پتو داشت خفه‌ام می‌کرد
و تلویزیون روی کانالِ یک بود
 
 
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
🍂🍂
🔶#کامبیز_جعفری‌نژاد
 
 
تیک‌تاکِ خنده
 
 
باز باران با ترانه
باز سرِ میز
تیک‌تاکِ خنده
 
باز لیوان‏ها پُر و خالی می‏شوند
باز نان می‏شکند
پرنده
لقمه می‏شود
و با تو
گرمِ نجوا و گل‌بانگ
باز دست‌درآغوشِ یک قوطیِ خالیِ نوش‌آبه
از دهان می‏افتم
 
باز پلو بخار خواهد کرد
باز سرِ میز
تیک تاکِ خنده
باز باران با ترانه
 
 

 
 
در یک روایتِ تکراریِ دیگر
تا تو سیگاری بگیرانی
من از لای پنجره دود می‏شوم
ویرانه‏های یک پل هم
از سیلِ شنبه‌روزی در تاریخِ بیهقی به ‌جا مانده‏اند
من از روی دست‌نوشته‏ها عقب می‏روم        
آجرها و خشت‏های ریخته را
از روی ذهن‌ام کنار می‏زنم
و تو راه را بر موجِ کلمات باز می‏کنی
 
 
و باز باران
باز تیک‌تاکِ خنده با ترانه
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
🍂🍂

🔶#جواد_کلیدری
 
 
در گودالِ سکوت
 
 
انسانِ در شلوغی خیابان، غم‌گین است
در جمله‌ی «دل‌ام تنگ است»
وقتی به پشت خوابیده
و گنجشک‌ها در تراس، جفت‌گیری می‌کنند
آدم در ساقه‌ی درخت، غم‌گین است
آدمِ بی‌چاره در سرِ شلوغِ خودش.
 
دست کشیدن بر دیوار
افتادن در گودالِ سکوت
پناه می‌بَرَم اکنون به شیطانِ رانده‌شده
به نقره و نورِ سیاه
 
به همین دیوارِ پابرجا قسم
روزی از جلدِ آدمی بیرون می‌آیم
و چون باد
می‌وزم بر بوته‌های وحشیِ تمشک.
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
🍂🍂

🔶#ایمان_مؤمنی
 
 
مزار من: لنجِ وارونه‌ی ارواح
 
 
 
از بلندِ تاریک‌ام
لنگر می‌اندازم
در اعماق صبح می‌شود.
 
پروانه‌ها بیدار می‌شوند
به سطح می‌رسند و
حباب می‌شکنند.
 
بر مزارِ من در می‌زنند
سُکّان رها می‌کنم و
دریچه می‌گشایم
که در هجومِ نور کورِ کور شدم.
 
دورها
در چشم‌های‌ام
پروانه‌ها
بر هیچ‌ها نشسته‌اند.
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
🍂🍂

🔶#محمد_توکلی_کوشا
 
هفت رودِ خروشان
 
 
بادها را در مشتِ خود اسیر کرده‌ام
و نشسته‌ام به تماشای چشمی کور
که ماه را چهارده قسمت می‌کرد
هفت رودِ خروشان با دست‌هایی زخمی
سر در آخورِ مرغی بی‌شوی برد‌ اند شباهنگام
هفت گیاهِ مقدس
از رازِ الف لام میم‌های کتابی آسمانی
نوشابه می‌خوردند
صدای عودِ حزینی
چهار قل می‌خوانْد
در حلقومِ داوودی لال
رو به قبله‌یی خون‌ریز
 
:این سگ را چه کسی اخته کرده است
که درخت‌های باغ
لام تا کام
حرفی نمی‌زنند
 
سپیداری عقیم
شاخه‌های‌اش را می‌کوبد بر شانه‌های کول‌بری کهن
که از کوردستانی کر
کبکِ سرش را  فرومی‌بَرَد در دفِ سینه‌یی دانه‌دانه
که زنبوری وحشی نیش تا بناگوشِ بازش را
خم کرده در کوله‌ی سری
یکی به مغربِ شمس
یکی به مشرقِ مولانا
 
دامستوسی غلیظ‌شده
فرومی‌بارد
بر زمینی که مثلِ آن نیست
و سرهایی بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت
هفتادودو شهرِ عشق می‌شوند


https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
🍂🍂

🔶مترجمِ شعر باید شاعر باشد
🔷گفت‌وگو با سودابه‌ی مهیجی (شاعر و مترجم)
 
🔹#مهرناز_رسولی
 
 
● نظرِ شما در خصوصِ وضعیتِ فعلیِ ترجمه‌ی ادبی در ایران چیست؟
 
■ در حوزه‌ی ادبیاتِ داستانی مترجم‌های خوب و قابل و وزینِبسیاری را - فارغ از رده‌ی سنی‌شان - سراغ دارم. اما درزمینه‌ی نمایش‌نامه و شعر به ‌نظرم دچارِ کم‌بود هست‌ایم. چراکه این دو حوزه‌ی ادبی تخصصی‌ترند. معتقدم مترجمِ شعرباید - خود - شاعر باشد و یا دستِ‌کم شعر را به‌ خوبی بشناسد. هم‌چنین نمایش‌نامه تا حدی به شعر شباهت دارد ازآن حیث که ایجاز و پویایی روحِ اصلی آن است.
 
● در خصوصِ ترجمه‌ی آثارِ فارسی به زبان‌های دیگر، وضعیت راچه‌گونه می‌بینید؟
 
■ در این زمینه تتبعِ چندانی نداشته‌ام. به‌ هر حال تلاش‌هایقابلِ تقدیری صورت گرفته است. مخصوصن ترجمه‌ی آثارِ بزرگانِ ادبیات مان مثلِ حافظ و مولوی و خیام. این تلاش‌ها قطعن برای جهانی شدنِ چهره‌ی ادبیاتِ ما بسیار مؤثر بوده اما این‌که آیا آن ترجمه‌ها واقعن روحِ اثر را انتقال داده‌اند یا نه؟ در اینباره باید تحقیقاتِ بیش‌تری کنیم.
 
به نقل از جلد نوزدهم کتاب داروگ، کتاب هرمز، بهار ۱۴۰۴


https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
🍂🍂

🔶#بهزاد_خواجات
 
باز هم
 
باز هم مرده به دنیا آمدم
با یک جفتِ سلیکونی در بغل
و یک سبیلِ تا بعد در جعبه.‏
بالای سرم در هوا
پیرمردی مدادی به من داد و یک‌باره خشک شد
و دستی در لباده ‏
که اشاره می‌کرد به ناخن‌های نرگسی‌ام
نمی‌خواست در نور دیده شود.‏
مسأله این بود
که مرده‌یی جای‌اش را عوض می‌کرد با مرده‌یی دیگر
و این را زمین نمی‌پذیرفت.‏
دست بردم و در تاریکی
‏از لیموهای سنگی ترسیدم
دست بردم و در نور، از آینه‌ها ترسیدم
و همین‌که فوت می‌کردم به شمعِ هیچ‌ساله‌گی‌ام
درنایی می‌آموخت به جفت
که چه‌گونه برای یک چارشنبه خدایی مجزا بسازد.‏
باز هم زنده از دنیا رفته‌ام
و خدعه می‌کنم تا تو لب‌های‌ام را نبینی
که ردِ شیر و شراب دارد.
 
 
 https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
 
🍂🍂
🔶ژورنالیستِ ادبی بودن مشکل است
🔷گفت‌وگو با یاسین نمک‌چیان (شاعر، روزنامه‌نگار و پژوهش‌گرِ ادبیاتِ اقلیمی)
 
🔹#سمیه‌_امینی‌راد
 
 
● ژورنالیسم با تکاملِ حیرت‌آوری که طیِ سال‌های اخیر داشته و با گسترده‌گی و ژرفایی که ام‌روزه کسب کرده است، علمِ تأمینِ ارتباط با مردم در آگاهی دادن وتفریح بخشیدنِ آنان به شمار می‌آید. از نظرِ شماژورنالیسمِ ادبی در ادامه‌ی حیاتِ امروزی شعر چه‌قدرمؤثر واقع شده است؟
 
■ در روزگاری چاپِ چند شعر در نشریه‌یی می‌توانست در سرنوشتِ یک شاعر بسیار تعیین‌کننده به حساب بیاید. مجلات و روزنامه‌هاتأثیرگذار بودند و جریانِ ادبی در بدنه‌ی رسانه‌ها پویا بود. تقریبن تمامِ شاعران مطرحِ روزگارِ ما توسطِ نشریات به جامعه معرفی شده‌اند. حالاولی این‌طور نیست. جریان‌های ادبی در رسانه‌ها به دلایلِ مختلفی مرده اند و فضا به شدت راکد و منفعل است و در چنین موقعیتی حتا چاپِ کتاب در نشرهای اسم و رسم‌دار هم کمکی به شاعر نمی‌کند. وضعیتِ غم انگیزی‌ست که سالانه هزاران کتابِ شعر در این مملکت، مُرده به دنیامی‌آیند و حتا به عنوانِ کاغذِ باطله هم مورد استفاده قرار نمی‌گیرند. عواملِ متعددی در این میان تأثیر‌گذار است و قطعن مرگِ جریان‌های ادبی دررسانه‌ها یکی از مهم‌ترین دلایلِ آن است. در واقع مرجعِ مناسب و قابلِ اعتمادی برای مخاطبانِ شعر وجود ندارد. آن‌چه من به چشمِ خودم دیدم تکاپوی شعر در رسانه‌ها در دهه‌ی ۷۰ بود. در آن دوره شعر به مددِ رسانه‌هابه شکلِ عجیبی پوست انداخت. البته نمی‌توان تحولاتِ سیاسی واقتصادیِ جامعه‌ی ایرانی را در آن سال‌ها نادیده گرفت. در کل امید به زندگی در آن دوره خیلی بیش‌تر از حالا بود و طبیعی‌ست که شعر هم توانست در بهترین موقعیت سهمِ خودش از تحولات را صید کند. حالا درهمه‌ی زمینه‌ها انگار در یک بن‌بست به سر می‌بَریم. از جامعه‌یی که باهزارویک مشکل دست‌وپنجه نرم می‌کند نمی‌توان توقع داشت که مثلن جریانِ ادبی اش پویا باشد. وضعیت طوری‌ست که اگر در شعرِ ایران بمب هم بترکد صدای‌اش به گوشِ کسی نمی‌رسد.

به نقل از جلد نوزدهم کتاب داروگ، کتاب هرمز، بهار ۱۴۰۴

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
🍂🍂

🔶#حمید‌رضا_مشکانی
 
 
ماندنِ من
 
 
فریاد کشیدم
پابه‌پای قطار دویدم
پنجره‌به‌پنجره از من دور شدی
نگاه دوخته بودی به خورشید
مبادا گم شود  
خورشید فرورفت
مثلِ قطار در افق...

متروک و یله
به تابوتی می‌مانست
که نه به دیر زمانی تهی شده...
ایست‌گاه
قطار رفت
دودش
تنها به چشمِ من.
خالیِ ریلِ تکرار
فِرِیم‌های مکرّرِ یک خاطره است
تا ابد
بی تو...

شناختن را، کودکی‌ام
آمدن می‌پنداشت و ماندن
من اما تو را
تو را آن‌گاه که رفتی...
 
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 

🍂🍂

🔶#سارا_محمدی_نوترکی
 
جنگ از جنازه‌ها
 
 
اسکلتِ خونینِ تو را
در دولاب گذاشتند
نه گوری پیدا شد
نه کسی گفت: از تشییع جنازه چه خبر!
 
جنگ از جنازه‌ها می‌گذرد
و از چشم‌های نازنین‌شان نمی‌پرسد
زنده‌گی چه رنگی داشت
وقتی از شلوغیِ مورچه‌ها
نمی‌فهمیدند
کسی در کسی مرده است!
 
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
🍂🍂

🔶#ابوالفضل_حکیمی
 
 
خاموش
 
 
نه تازه‌گی دارد لباس‌ها
نه از هر طرف مساوی‌ست شکلک‌هایی که درمی‌آورند
دلقک‌های مخفی‌ترم
 
در مرکزِ ثقل
شرمنده باد
بریده باد
از خواب‌زده بخارترم
 
برای شعرِ بعد
آب احتیاج دارد سرزمین‌ام
 
سرزمین‌ام نسبی است
سرزمین‌ام در عقب‌نشینیِ تعادل
به‌هم خوردنِ آه است
 
مخفی به رنگ کشیده دراز
 
مخفی تو را هم به دل می‌گیرد تمام
ای قطعه‌قطعه معشوق!
 
مرزِ بین ما اعتقادِ عجیبی به علف است
 
در بدوِ رنگ‌ها متولد نمی‌شوم روزها
تا کاغذها را دنبالِ جمجمه بگردم
 
با چشمانِ تنگِ دریغ نفس می‌کشم
با پاهایی که خیابان را مخفی می‌کند
کاغذها را وقفی
 
پرسه می‌زنم در راست کشیده شدنِ دریغ
با مردی در نهایت
که آسمان را کشنده‌تر است

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com

 
🍂🍂

🔶#عارف_معلمی
 
 
پالتی با رنگ‌های نامریی
 
 
در سریال‌های سیاه‌وسفید
از کجا معلوم
مداد‌رنگی در خود
رنگ را نکشت؟
شایعات با اجتماعی از شاید
ذهنِ کاغذ را خط‌خطی کرد
به بهانه‌ی فیلمی صامت
چند حنجره را بیرون کشیدند؟
که ماژیک‌ها به‌ دنبالِ حنجره‌ی خود
با هر جست‌و‌جو
گم‌شده‌گی را گسترش می‌بخشند
بیش‌ترین نقش همیشه از آنِ دوربینِ فیلم‌برداری‌ست
از نظرِ لنز
طرحی از روستا را آب‌رنگِ تو به سیل‌آب کشیده
گوش بر بوم می‌گذاری
گله‌مندی
چرا فریادهای نقاشی کَرَت نمی‌کند  
کوه می‌کشی شاید
پژواک‌ات بازگشت
مبادا سکانسی که قله از انگشت‌های‌ات طرح می‌چیند
میزانسن1
اکسیژن کم آوَرْد  
و فاتحانِ کوه‌ات
فاتحه‌خوانِ روح‌ات
ترسیم کردند  
مگر حنجره‌یی که بر کوه صدا‌نَوَردی می‌کند
مطّلع نیست؟
کوه‌ستان اگر چه اغراق می‌سازد از صدا
اما از سیما...
 
شریانِ نقاش
چه حد باید پمپاژ
از قلم، بوم، گواش
وقتی گروه رنگیِ o منفی2
با کاراکترِ قلم‌موهای‌اش
هم‌خوانی نداشته باشد
پس عجالتن گالر‌ی‌ها
پس می‌زنند رنگ‌هایی که تن‌ات متولد کرد
آب‌رنگ یا سرابِ رنگ؟  
تو: التذاذ
از رنگ‌بازی بر احساسِ کاغذ
من: هراسان
از خونی که رنگارنگ
بازپخش شده از شبکه‌ی بوم
 
در رنگِ روغن، مرغِ عشق‌های‌ات سرخ می‌شود
چه فایده؟
این‌همه ارزن بر بومی که غیرِبومی‌ات‌ شناخت
قاب، گردنِ نقاشی‌ات را فشار
و سه‌پایه‌ی بوم منتظرِ تلنگری از کفش
کاش کارگردان
نقشِ طناب را کات بدهد
           برای تماشاگرِ این فیلم
چه فرق بین نقشِ اول و سیاهی‌لشکر؟!
وقتی زیرِ دندانِ ایشان
پوستِ تخمه با پوستِ تو یک‌سان
 
دنبال‌کننده‌ی واقعیِ آثارِ تو
پلیس است
حال صحنه‌ی فیلم‌برداری یا صحنه‌ی جرم
همین‌که دیوار با دیدگاهِ قرمزِ اسپری‌ات آشنا
دیگر دست‌بندهای‌ات، مدلِ شب‌رنگ نداشت
پس آیا تابلو‌های نقاشان
طرح‌های پیش‌نهادی برای سنگِ قبرشان نیست؟
 
 
1. در تعریفِ کلی هر ‌آن‌ چیزی‌ست که در مقابلِ دوربینِ فیلم‌برداریقرار دارد
2. یکی از گروه‌های خونی که با همه‌ی گرو‌ه‌های خونی سازگار است
 
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
 
🍂🍂

🔶#علی_نقویان
 
 
اغلب سیاه و اغلب سفید
 
 
شناور بودم و خورشید از محلی دیگر
که هنوز در آن بودم می‌تابید‌
بدونِ حرارت و خراشی
و سیلان داشتم مثلِ آمیب در آب
اتفاقی جریان نداشت.
اتفاقی جریان داشت، غرق در دریایی که بازتاب‌اش انعکاسِ خودم بود در من
که دو تا شد
این را از چشم‌ها که می‌رقصید فهمیدم
از این پا و آن پا کردن.
 
در روی صندلی بودم که بلند شده بودم تا فردا
شناکنان و خیزان کشیده‌ شدم تا خشکی
همان‌جا که سیلان قطع شده بود و خورشید می‌سوزانْد.
 
مثلِ بقیه، پاهای‌ام را بر روی زمین گذاشتم و در آسمان شناورشدم.
حتا کوه، حتا درخت و دشت که ثابت بود و آسمان از آن می‌گذشت.
اغلب سیاه و اغلب سفید بود
هم‌رنگ و درهم  با رنگ‌هایی غیرِ هم‌رنگ.
 
سعی کردم
در آسمان جابه‌جا شوم در هر جهت
سعی در یقین که سومار نمی‌شود
فقط اهالی بودند و آن هم نمی‌توانستند
مثلِ بقیه که نمی‌توانند.
این تنها دو کوچه را شامل می‌شد.
کمی بالاتر یا پایین‌تر
کوچه‌هایی، شهرها و چه بسا سرزمین‌هایی
و این تنها یک فاصله بود از آسمان تا زمین که هر طرف رامی‌رفتم
جز درخت، کوه و دشت که ‌ثابت بودند
و ‌من در چشم‌ها، در آسمان می‌رقصیدم.
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
🍂🍂

🔶#شه‌دخت_روستایی_فارسی
 
 
آشفته‌تر از خاورمیانه
 
 
به من نزدیک نشو
این نارنجک‌ها دوباره عمل می‌کنند
سربازهای زیادی
خوابِ لمسِ آغوشِ مرا دیدند و تکه‌تکه شدند
ژنرال‌های زیادی
بوسیدند و نشان‌شان را کنار گذاشتند
به من نزدیک نشو
موهای من آشفته‌تر از خاورمیانه است
این‌جا کبوتران نامه می‌خورند
و پرچم‌های صلح کفن می‌شوند
به من نزدیک نشو
این‌جا سبلان نیست
کوهی از سیب‌های سقوط‌کرده است
تو بال هم که داشته‌ باشی پرت می‌شوی
 


https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
🍂🍂

🔶#سمیه_امینی_راد

سر بر سرما کوبیده،
پرنده ای که مجاب می کند به افتادن
و صدا کشیده می شود
از شاخه من به شاخه خودت.

نگاهم کن!
چون برگی روی برگی دیگر
عمق فاجعه را پر می کنم
صدای تمام افتادن ها یک به یک
افتادن از هر شاخه به شاخه ای دیگر
وزیدن از هر صورت به صورتی دیگر
در پاییزی که از خود شکافته می شود
چنان که برگ از برگ
از فراز خرمالوها.

صدا را برابرت شکافتم
چنان که دم از بازدم
تو از خود شب را تابیدی
و آفتاب از گوشه چشمت
صبحی که به خانه موسیقی می آورد.

هر صدا که می ریزد
فقدان ما را پر می کند
و دوربینی که در ثبت این لحظه دو تنهایی را از هم می شکافد
اما هیچ چیز جز افتادن کودکان
چون برگ خالص نیست
کودکان برگی
کودکان از ابر آمده
کودکان که اشک میان مشت پنهان کردند
و ما عریان ترین پاییز
ریخته از شاخه صدایمان هزاران برگ
صورت بی اشک را
میان برگ ها پنهان کرده ایم


https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
 
 🍂🍂

🔶#حمیدرضا_اکبری_شروه
 
در شمایلِ گرگ
 
 
از هیچ بره‌یی
نخورده باشم خوب است/ نخورده‌ایم!
در شمایلِ گرگ
این زنانِ روبه‌رو
اما تمامِ روزگار را مسخره می‌کنند
چه‌قدر
چه‌قدر
زبانِ صلیبِ عیسا شده باشم؟!
که گوشتِ تلخی داریم از ترس
جهان هم زبان‌اش دراز
ببین!
به لیسیدنِ اندام‌واره‌های مفت
شعر می‌ریزد بیرون
و شاعران همین تصورِ زنانه‌اند
آویزانِ اراده‌های هیچ!
 

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
 
 
🍂🍂
🔶#محمدرضا_اصلانی
 
از چروکِ چهره
 
 
پیراهن‌ام
خیس از اندوه
بر بندِ رخت آویخته
 
چهره‌ام
چروکیده در خجلت
به دیوار کوبیده
 
رؤیاهای‌ام
مچاله‌ی صبوری
به سطلِ زباله ریخته
 
منتظرم پیراهن‌ام تا خشک افتاده
تا بپوشم
تا ماسک بردارم و آیینه ببینم تا رو می‌گردانَد
تا بروم زباله بسپارم به سپورِ شب
تا راهِ شبانه‌ام به باد بسپرم
و برگردم
که دیوار از چروکِ چهره‌ام تا خالی نمانَد

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com
 
 
🍂🍂

#حسن_آذری
 
نیایش
 
 
الهی!
هیچ دری را به حالِ خود وا مگذار
و آب‌روی هیچ پرده‌یی را به دست باد مسپار
وگرنه پنچره‌ها دق می‌کنند
             از داغِ دختری که هر شب
             در بسترِ یک دریا می‌خوابد.
 
خدایا!
هرگز کسی را برای گریستن
 محتاجِ چشمانِ هم‌سایه‌اش نکن
 دو چشمِ زخمیِ همیشه‌گریان
 لابه‌لای روسریِ مادران
 نازل کن برای روزهای مبادا
 
پروردگارا!
به حقِ این ماه و برکه
مسیر مهاجرتِ مرغ‌آبی‌ها را
به نورِ مه‌تاب روشن کن و
غریزه‌ی ماهیِ آزاد را
مستدام بدار تا ابد
 
خدای من!
باد را از چمن‌زار
گَرده را از گُل
لقاح را از زنبور
و عشق را از آدمی باز پس نگیر
 
خدای ما!
فکرِ گلوله که به سرمان می‌زند
تیر می‌کشند قلب‌ها
سرها را با قلب‌ها مهربان‌تر کن
و سرگرم‌مان نکن جز به مهربانی
 
آفریدگارا!
کلمه را رفتاری نو بیاموز
نسل آهو را با چاقو
مرد را با درد
و زن را با تن
از قافیه‌ها ریشه‌کن بگردان و
بر عمرِ کلمات هم‌خانواده بیفزا
 
خداوندا!
سوزن‌بانان و زندان‌بانان و نگه‌بانان را
بانیانِ ملاقات و بوسه قرار بده
و به مرزبانان
آوازی مشترک عطا بفرما
 
خدایا!
مگذار گران تمام شود این شعر
پس به انبارِ غلات
گندم ارزانی فرما
و ضمانتِ چاقوها را
فقط در آش‌پزخانه‌ها بپذیر  


https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com


 
 
 
🍂🍂

🔶#حسن_سهولی
 
 
دیارِ دیگر
 
 
اشک را
که دیگر بزرگ شده
به خشکی‌اش رسیده ‌است
 
سایه‌یی که ندارد
فقط سرخیِ میوه‌های‌اش
با باران پیوند می‌خورَد
 
ما راه‌مان را کج کردیم
تا پرنده‌گانی باشیم
که بر اشک می‌نشینیم
 
چشم‌مان به اشک می‌افتد
زمستان باشد یا تابستان
و نگاه‌اش می‌کنیم
تا قصه‌های خودمان را بگوییم
 
و باد هم پیام‌اش را
این بار از اشک بُرد
تا بِبَرَد به دیارِ دیگر
یا اشکی دیگر
یا قصه‌یی دیگر...

https://www.group-telegram.com/darvagmagezine.com

 
 
2025/08/28 00:34:50
Back to Top
HTML Embed Code: