group-telegram.com/archaeologicalanthropology/902
Last Update:
افسانه "ذات انسان" —
برای فهم انسان و چیزهایی که برای انسان شدن لازم است (انسان شدنی که پروسه ای تمام ناشدنی است و نقطه مشخص و انتهایی هم ندارد)، دکتر آگوستین فوئنتس یکی از انسان شناسان زیستی و استاد دانشگاه پرینستون درس انسان شناسی مقدماتی را به شکل زیر و با یک داستان شروع میکند:
در قدیم شاهی بود که با مشاورانش و روحانیون مناظرهای طولانی داشت. شاه بر این باور بود و اطمینان داشت که زبان اصلی انسان انگلیسی بوده ولی دیگران بر این باور بودند که زبان اصلی انسان یکی از زبانهای لاتین، عبری، یا آرامی بوده است. بحث و مناظره بین آنها بدون هیچ نتیجهای به درازا کشیده بود. عاقبت، شاه فکری به ذهنش رسید. برای اینکه کشف کنند زبان اصلی انسان چیست، برنامهاش این بود که پنج نوزاد را در انزوا نگه دارند و بزرگ کنند طوری که هیچ کلمهای نشنوند. بعد، وقتی این نوزادان زبان باز کنند، اولین کلماتی که به زبان بیاورند مشخص خواهد کرد که زبان اصلی انسان چیست. متعاقبا، شاه طوری ترتیب داد که پنج کودک از مادرانشان گرفته شدند تا هر کدام در پنج برج مجزا به دور از شهر و روستا و مردم نگهداری شوند. هر نوزاد یک پرستار لال داشت که چند بار در روز و بدون برقراری هیچ ارتباط دیگری فقط غذایشان میداد. برای اینکه این آزمایش به خوبی اجرا شود نوزادان هیچ ارتباطی با هیچ کس نداشتند تا زمانی که اولین کلمات را به زبان بیاورند.
داستان که به اینجا می رسد، دانشجویان شروع میکنند به حرف زدن درباره غیر انسانی بودن این آزمایش و شقاوت شاه. بیشتر دانشجویان می پرسند که "خب، نوزادان اولین کلماتی که به زبان آوردند به چه زبانی بود؟" استاد میگوید: به هیچ زبانی، چون همه نوزادان مردند."
نکته این است که اگر نوزاد را از ارتباط با انسان و جامعه محروم کنیم ذات انسان و یا طبیعت انسان را کشف نخواهیم کرد بلکه فقط نوزاد را خواهیم کشت. اگر هم بطور معجزهآسا نوزاد زنده بماند، از نظر زیست شناختی، فیزیکی، و روان شناختی انسانی آسیب دیده خواهد شد.
به احتمال قریب به یقین این داستان واقعیت ندارد، ولی یکی از کجفهمیهای رایج درباره "ذات اصلی انسان" را به نمایش میگذارد. به باور عمومی، انسان ذاتی دارد که در طول رشد و در معرض فرهنگ و عوامل اجتماعی دستکاری، پوشیده و یا حتی پنهان میشود (یعنی اگر کسی بخواهد باید آن را کشف کند). چنین تصوری از انسان شدن البته نادرست است. بنا به دلایل اجتماعی، زیستی/جسمانی، و روانشناختی، انسانها نیاز دارند که در کنار یکدیگر باشند. انسان شدن پروسهای است که همزمان پروسهای زیست شناختی و فرهنگی است. برای اینکه بطور کامل انسان بشویم نیاز داریم که در کنار و با انسانهای دیگر بزرگ شویم.
نگاه ذات گرایانه (essentialist) به انسان (و تقریبا به همه چیز) یکی از خصوصیات بارز فرهنگی ما ایرانیان است. از نظر علمی ذات گرایی مدتهاست منسوخ شده است. اما شعر و ادب و حرفهای بزرگان و امامان و رهبران و شاهان و گذشتگان و پدران و مادران و پهلوانان و اساطیر ما پر از حرفهایی است که دائم درک ذات گرایانه را تداوم می بخشد و دائم به ما میگوید "هی فراموش نکنید که انسانها یک ذات ثابت و لایتغیری دارند و آدم بد همیشه بد است و آدم خوب همیشه خوب است." در فرهنگ ما نه فقط انسانها بلکه گروههای انسانی را هم با نگاهی ذات گرایانه درک می کنیم و فکر میکنیم همه گروههای انسانی (اقوام) ذاتی دارند که ثابت است و در گذر زمان تغییر نمیکند. مثلا ایرانیان نجیب هستند و یا اعراب چنین و چنان هستند. اینها همه ریشه در درک ذات گرایانه دارد. علوم جدید، از جمله زیست شناسی، انسانشناسی زیستی، روانشناسی ... به ما میگویند تنها چیزی که ثابت است خود "تغییر" است. هیچ ارگانیسمی ثابت و لایتغیر نمی ماند.
BY انسانشناسیِ باستانشناختی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/archaeologicalanthropology/902