Telegram Group & Telegram Channel
رمان #پولک_های_احساس
         
قسمت 251

دردمندی از صدایش می چکد...مثل منی که آن روزها التماسش می کردم و جوابی از درماندگی هایم نمی گرفتم... زمین به شکل احمقانه ای گرد و کروی شکل است...خیلی گرد...!
با رسیدن آقای انصاری،نگهبان مجتمع، امیدی ته دلم می تابد..جان دوباره ای می گیرم  از لای انگشت هایش جیغ می کشم و این بارهم دست کیان محکم تر دهانم را می چسبد! همان نیم صدا به قدری بلند بود که اقای انصاری را به سمت در بکشاند. با وحشت و دو و متعجب به سمتم می آید، در را باز می کند و با دیدن من و کیان در آن وضعیت چیزی به درگیری هردویشان نمانده که به سختی خودم را از زیر بازوی کیان بیرون می کشم و به غریبه ترین نگهبانی که جز چند سلام و خداحافظی شناختی از او ندارم پناه می برم. حاضر نیستم در سایه پناه کسی جای بگیرم که روزی از هر آشنایی برایم آشنا تر بود...
آقای انصاری یقه کیان را توی مشتش می گیرد واولین مشت محکم را توی صورت بی نقصش می کوبد:
انصاری- چه (....) می خوردی بی ناموس! مگه اینجا شهر هرته مرتیکــه
مشت های پشت هم انصاری روی صورت کیان فرود می آید و او حتی فرصت دفاع از خودش را ندارد... دیگر کاسه ی صبرم لبریز شده است..دیگر توان دیدن چنین صحنه هایی را ندارم...با وجود تمام بدی هایی که بهم کرد، با وجود تمام سختی هایی که بهم چشاند،بازهم طاقت دیدن کتک خوردنش را ندارم... به سختی و با دستی لرزان یقه ی آقای انصاری را از پشت می گیرم. از او می خواهم تمامش کند...بس است هرچه سیلی به خاطر من نوش جان کرد...کیان هیچ تلاشی برای دفع سیلی ها از خودش نمی کند....ضربه ها یکی پس از دیگری محکم تر توی وجب به وجب صورتش جا خوش می کند و او حتی آخ هم نمی گوید...
طی تمام این مدت، نگاه پر شده و براق از اشکش، فقط خیره منی است که با اشک و هق هق به بی قراری و التماس افتاده بودم ...  
اقای انصاری را عقب می کشم..درست نمی توانم حرف بزنم
انصاری-  دخترم چیزیت نشد؟؟ دوباره عصبانی و داغ شده از خشم به سمت کیان برمی گردد. مشت محکم دیگری توی صورتش می کوبد. بازهم کیان هیچ حرکتی نمی کند
انصاری-نشونت می دم بی شرف..اول صبح این دخترو تنها گیر آوردی چه غلطی داشتی می کـــردی
حتی محرم و نامحرم هم برایم بی اهمیت شده. دستم دست های پیر و چروکیده ی آقای انصاری را می گیرد و با هق هق و نا واضح لب می زنم:
-و...ل...ش...ک...ن
اما او بی توجه به من یقه کیان را دنبال خودش می کشاند و درحالیکه به سمت اتاقک نگهبانی اش می رود با عصبانیت داد می زند: الان تکلیفتو روشن می کنم. می دمت دست پاسگاه اوضاعت رو مشخص کنه بی همه چیز...فقط وایسا و تماشا کن..خاندانتو به عزات می نشونم...پس فطرت
در عجبم کیان تمام قدرتش را برای نگه داشتن من به کار گرفت چرا الان تلاشی برای رهایی از دست این پیرمرد بی جان اما عصبانی نمی کند؟!
تلفن که روی گوش آقای انصاری می نشیند دستم روی دکمه قطع تماس فرود می آید. اشکهایم را پاک می کنم و تلاش می کنم تا مثل آدم حرف بزنم: ول..ش کن اقای انصاری..
این بار پیرمرد به جوش می اید: ولش کنم؟؟؟دیر رسیده بودم بیچاره ات می کرد...می کشمش
لرزش آرام شانه های کیان را می بینم. سرم را بالا می برم و می بینم که در کمال تعجب یک قطره ریز اشک از روی گونه اش بی صدا سر می خورد و جایی لا به لای ریش های اصلاح نشده اش گم می شود. چانه ام به لرز می افتد. طاقت دیدن چنین صحنه هایی را ندارم..هیچ وقت نداشتم..کیان همیشه محکم بود..مثل همان قدرتی که امروز، باز هم بهم ثابت شد. ابروهایم توی هم گره می خورد و چانه ی لرزانم را کنترل می کنم.
دستش را بالا می برد تا بازهم مشتی حواله وجودش کند. این بار خودم را جلو می ا ندازم: بســه...ولش کن
دستش توی هوا خشک می شود. باهر پلک زدنم صفحه ی دیدم تار می شود. زار می زنم: ولش کن .. کشتیش!
برق روشن و نور امیدی ته نگاه کیان می بینم. اما چشم در چشمش، با بی رحمی ادامه می دهم: فقط پرتش کن بیرون..پلیس نمی خوام..هیچی نمی خوام..فقط گم شه از اینجا
برق نگاهش بی فروغ می شود و با ناباوری بهم زل می زند این بار با نفرت و اشک خیره صورتش می شوم: برو بیرون.. گورتو از این محل گم کن.دیگه هیچ وقت هم نیا..دیگه نمی خوام حتی اسمی هم ازت بشنوم،چهارسال هیچ اسمی ازت نشنیدم..دیگه هم نمی خوام تو زندگیم باشی

ادامه دارد...

💚
@audiobook_pdfbook
👍1



group-telegram.com/audiobook_pdfbook/2213
Create:
Last Update:

رمان #پولک_های_احساس
         
قسمت 251

دردمندی از صدایش می چکد...مثل منی که آن روزها التماسش می کردم و جوابی از درماندگی هایم نمی گرفتم... زمین به شکل احمقانه ای گرد و کروی شکل است...خیلی گرد...!
با رسیدن آقای انصاری،نگهبان مجتمع، امیدی ته دلم می تابد..جان دوباره ای می گیرم  از لای انگشت هایش جیغ می کشم و این بارهم دست کیان محکم تر دهانم را می چسبد! همان نیم صدا به قدری بلند بود که اقای انصاری را به سمت در بکشاند. با وحشت و دو و متعجب به سمتم می آید، در را باز می کند و با دیدن من و کیان در آن وضعیت چیزی به درگیری هردویشان نمانده که به سختی خودم را از زیر بازوی کیان بیرون می کشم و به غریبه ترین نگهبانی که جز چند سلام و خداحافظی شناختی از او ندارم پناه می برم. حاضر نیستم در سایه پناه کسی جای بگیرم که روزی از هر آشنایی برایم آشنا تر بود...
آقای انصاری یقه کیان را توی مشتش می گیرد واولین مشت محکم را توی صورت بی نقصش می کوبد:
انصاری- چه (....) می خوردی بی ناموس! مگه اینجا شهر هرته مرتیکــه
مشت های پشت هم انصاری روی صورت کیان فرود می آید و او حتی فرصت دفاع از خودش را ندارد... دیگر کاسه ی صبرم لبریز شده است..دیگر توان دیدن چنین صحنه هایی را ندارم...با وجود تمام بدی هایی که بهم کرد، با وجود تمام سختی هایی که بهم چشاند،بازهم طاقت دیدن کتک خوردنش را ندارم... به سختی و با دستی لرزان یقه ی آقای انصاری را از پشت می گیرم. از او می خواهم تمامش کند...بس است هرچه سیلی به خاطر من نوش جان کرد...کیان هیچ تلاشی برای دفع سیلی ها از خودش نمی کند....ضربه ها یکی پس از دیگری محکم تر توی وجب به وجب صورتش جا خوش می کند و او حتی آخ هم نمی گوید...
طی تمام این مدت، نگاه پر شده و براق از اشکش، فقط خیره منی است که با اشک و هق هق به بی قراری و التماس افتاده بودم ...  
اقای انصاری را عقب می کشم..درست نمی توانم حرف بزنم
انصاری-  دخترم چیزیت نشد؟؟ دوباره عصبانی و داغ شده از خشم به سمت کیان برمی گردد. مشت محکم دیگری توی صورتش می کوبد. بازهم کیان هیچ حرکتی نمی کند
انصاری-نشونت می دم بی شرف..اول صبح این دخترو تنها گیر آوردی چه غلطی داشتی می کـــردی
حتی محرم و نامحرم هم برایم بی اهمیت شده. دستم دست های پیر و چروکیده ی آقای انصاری را می گیرد و با هق هق و نا واضح لب می زنم:
-و...ل...ش...ک...ن
اما او بی توجه به من یقه کیان را دنبال خودش می کشاند و درحالیکه به سمت اتاقک نگهبانی اش می رود با عصبانیت داد می زند: الان تکلیفتو روشن می کنم. می دمت دست پاسگاه اوضاعت رو مشخص کنه بی همه چیز...فقط وایسا و تماشا کن..خاندانتو به عزات می نشونم...پس فطرت
در عجبم کیان تمام قدرتش را برای نگه داشتن من به کار گرفت چرا الان تلاشی برای رهایی از دست این پیرمرد بی جان اما عصبانی نمی کند؟!
تلفن که روی گوش آقای انصاری می نشیند دستم روی دکمه قطع تماس فرود می آید. اشکهایم را پاک می کنم و تلاش می کنم تا مثل آدم حرف بزنم: ول..ش کن اقای انصاری..
این بار پیرمرد به جوش می اید: ولش کنم؟؟؟دیر رسیده بودم بیچاره ات می کرد...می کشمش
لرزش آرام شانه های کیان را می بینم. سرم را بالا می برم و می بینم که در کمال تعجب یک قطره ریز اشک از روی گونه اش بی صدا سر می خورد و جایی لا به لای ریش های اصلاح نشده اش گم می شود. چانه ام به لرز می افتد. طاقت دیدن چنین صحنه هایی را ندارم..هیچ وقت نداشتم..کیان همیشه محکم بود..مثل همان قدرتی که امروز، باز هم بهم ثابت شد. ابروهایم توی هم گره می خورد و چانه ی لرزانم را کنترل می کنم.
دستش را بالا می برد تا بازهم مشتی حواله وجودش کند. این بار خودم را جلو می ا ندازم: بســه...ولش کن
دستش توی هوا خشک می شود. باهر پلک زدنم صفحه ی دیدم تار می شود. زار می زنم: ولش کن .. کشتیش!
برق روشن و نور امیدی ته نگاه کیان می بینم. اما چشم در چشمش، با بی رحمی ادامه می دهم: فقط پرتش کن بیرون..پلیس نمی خوام..هیچی نمی خوام..فقط گم شه از اینجا
برق نگاهش بی فروغ می شود و با ناباوری بهم زل می زند این بار با نفرت و اشک خیره صورتش می شوم: برو بیرون.. گورتو از این محل گم کن.دیگه هیچ وقت هم نیا..دیگه نمی خوام حتی اسمی هم ازت بشنوم،چهارسال هیچ اسمی ازت نشنیدم..دیگه هم نمی خوام تو زندگیم باشی

ادامه دارد...

💚
@audiobook_pdfbook

BY کتابخانه صوتی و نوشتاری


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/audiobook_pdfbook/2213

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

On December 23rd, 2020, Pavel Durov posted to his channel that the company would need to start generating revenue. In early 2021, he added that any advertising on the platform would not use user data for targeting, and that it would be focused on “large one-to-many channels.” He pledged that ads would be “non-intrusive” and that most users would simply not notice any change. Groups are also not fully encrypted, end-to-end. This includes private groups. Private groups cannot be seen by other Telegram users, but Telegram itself can see the groups and all of the communications that you have in them. All of the same risks and warnings about channels can be applied to groups. In this regard, Sebi collaborated with the Telecom Regulatory Authority of India (TRAI) to reduce the vulnerability of the securities market to manipulation through misuse of mass communication medium like bulk SMS. You may recall that, back when Facebook started changing WhatsApp’s terms of service, a number of news outlets reported on, and even recommended, switching to Telegram. Pavel Durov even said that users should delete WhatsApp “unless you are cool with all of your photos and messages becoming public one day.” But Telegram can’t be described as a more-secure version of WhatsApp. In a message on his Telegram channel recently recounting the episode, Durov wrote: "I lost my company and my home, but would do it again – without hesitation."
from hk


Telegram کتابخانه صوتی و نوشتاری
FROM American