این هفته، هفته پرتماشایی بود. چیزهایی که دیدم:
🔗 نمایش مَثلِث:
یک نمایشِ عروسکی ۴۰ دقیقهای از جنس کمدی سیاه. صداپیشگیها و فرم اجرا، جای تحسین داشت.
🔗 فیلم سینمایی پیرپسر:
بهمعنای واقعی کلمه سینما بود. با بازیهای درخشان بهویژه حسن پورشیرازی؛ اما از نظر من، در بعضی لحظههای داستان، منطق علت و معلولی پیرنگ از ریتم میافتاد. اگر اشاره نمیشد که این فیلم به سه داستان برادران کارامازوف، رستم و سهراب و ضحاک ماردوش گوشهچشمی داشته، طبیعتا مخاطب هم انتظار نداشت که باید با یک بازنمایی پخته مواجه شود. اما خب، حتی همین بازنماییهایی کوچک هم خیلی درست از آب درنیامده بود (مثلا علی که بازنمایی شکستخوردهای از آلیوشا در برادران کارامازوف بود).
🔗 فیلم سینمایی روزهای عالی:
یک فیلم ژاپنی-آلمانی تحسینبرانگیز که کلی جایزه از آنِ خودش کرده است. یک قصه زلال، تمیز و تماشایی با حالوهوای شاعرانه و معصوم درباره روزمرگی یک نظافتچی توالت در توکیو. بازی درخشان. موسیقی فیلم درخشان. همهچیز فیلم، زیادی خوب است. هنر کارگردان در این است که از روزمرگی یک مردِ تنها، چنین شاهکاری را پیشِ چشم مخاطب میگذارد.
🔗 سریال شکارگاه:
شکارگاه را از همان زمان شروع اکران تماشا کردیم. فیلم خوشساختی است با یک داستان که تکلیف مشخصی دارد. هم در زمانِ تاریخی و هم مکانی که همه حوادث داستان در آن اتفاق میافتد. فیلم در ژانر ماجراجویی است و حالوهوای فیلم بهویژه شخصیتهای زن، آدم را یاد داستانهای هزارویک شب میاندازد.
🔗 سریال سووشون:
از چهار قسمت این سریال، فعلا دو قسمت را دیدیم. موقع تماشا مدام با سریال تاسیان مقایسهاش میکنم که البته کار اشتباهی است. بهنظر سووشون اثر زنانهای است. هم در فرم از تیتراژ گرفته تا حرکتهای دوربین و هم محتوا که تا اینجا متمرکز بر خانه و خانواده و زری است. من البته این رویکرد ضداستعماری که لابهلای دیالوگها هم به آن اشاره میشود، دوست دارم. بهنظرم سووشون هویت متفاوت و مستقلی دارد و لازم نیست آن را در نسبت با کتاب، قضاوت کنیم. بههرحال همیشه کتابها بَرندهاند و آثار اقتباسی شاید خیلی هم وفادار نباشند.
#فیلم_نویسی
🔗 نمایش مَثلِث:
یک نمایشِ عروسکی ۴۰ دقیقهای از جنس کمدی سیاه. صداپیشگیها و فرم اجرا، جای تحسین داشت.
🔗 فیلم سینمایی پیرپسر:
بهمعنای واقعی کلمه سینما بود. با بازیهای درخشان بهویژه حسن پورشیرازی؛ اما از نظر من، در بعضی لحظههای داستان، منطق علت و معلولی پیرنگ از ریتم میافتاد. اگر اشاره نمیشد که این فیلم به سه داستان برادران کارامازوف، رستم و سهراب و ضحاک ماردوش گوشهچشمی داشته، طبیعتا مخاطب هم انتظار نداشت که باید با یک بازنمایی پخته مواجه شود. اما خب، حتی همین بازنماییهایی کوچک هم خیلی درست از آب درنیامده بود (مثلا علی که بازنمایی شکستخوردهای از آلیوشا در برادران کارامازوف بود).
🔗 فیلم سینمایی روزهای عالی:
یک فیلم ژاپنی-آلمانی تحسینبرانگیز که کلی جایزه از آنِ خودش کرده است. یک قصه زلال، تمیز و تماشایی با حالوهوای شاعرانه و معصوم درباره روزمرگی یک نظافتچی توالت در توکیو. بازی درخشان. موسیقی فیلم درخشان. همهچیز فیلم، زیادی خوب است. هنر کارگردان در این است که از روزمرگی یک مردِ تنها، چنین شاهکاری را پیشِ چشم مخاطب میگذارد.
🔗 سریال شکارگاه:
شکارگاه را از همان زمان شروع اکران تماشا کردیم. فیلم خوشساختی است با یک داستان که تکلیف مشخصی دارد. هم در زمانِ تاریخی و هم مکانی که همه حوادث داستان در آن اتفاق میافتد. فیلم در ژانر ماجراجویی است و حالوهوای فیلم بهویژه شخصیتهای زن، آدم را یاد داستانهای هزارویک شب میاندازد.
🔗 سریال سووشون:
از چهار قسمت این سریال، فعلا دو قسمت را دیدیم. موقع تماشا مدام با سریال تاسیان مقایسهاش میکنم که البته کار اشتباهی است. بهنظر سووشون اثر زنانهای است. هم در فرم از تیتراژ گرفته تا حرکتهای دوربین و هم محتوا که تا اینجا متمرکز بر خانه و خانواده و زری است. من البته این رویکرد ضداستعماری که لابهلای دیالوگها هم به آن اشاره میشود، دوست دارم. بهنظرم سووشون هویت متفاوت و مستقلی دارد و لازم نیست آن را در نسبت با کتاب، قضاوت کنیم. بههرحال همیشه کتابها بَرندهاند و آثار اقتباسی شاید خیلی هم وفادار نباشند.
#فیلم_نویسی
👍29👎7
نیازِ مبرم به شنیدن اینکه بقیه آدمها هم بهاندازه من دچار نوعی خستگی مفرط هستند که هنوز اسم دقیق و روشنی برایش نداریم. همینطور شنیدن اینکه، انجامِ هر کاری به جانکَندن میماند و همهچیز از روتین اصلیاش افتاده است. نیاز مبرم به شنیدنِ «من هم همینطور... من هم همینطور...» که آدم فکر نکند توی جزیره کوچک و محدود خودش، گرفتار آمده و همسایه جزیره کناری، دارد به خوشی و سبکبالی روزگار میگذارند. نیازِ عجیبِ شنیدنِ اینکه تو در این خستگی بینهایت، بیحوصلگی و طفلکیبودن تنها نیستی و آدمهای دیگری با تو همتجربهاند.
#خویشتن_نویسی
#خویشتن_نویسی
👍78👎2
Forwarded from با حقیقت
وصیتنامهی اَنَس جمال الشریف،
راوی شهید حقیقت در غزه:
«این وصیت من است، و آخرین نوشتهام.
اگر این واژگان من به شما رسید، بدانید که اسرائیل در کشتن من و خاموش کردن صدایم توفیق یافته.
در آغاز، سلام بر شما و رحمت خدا و برکتهای او.
خداوند میداند که من آنچه از سعی و توان داشتم را بذل کردم تا پشتیبان و صدایی باشم برای فرزندان مردمم، از آن زمان که در کوچهها و خیابانهای اردوگاه پناهندگان جبالیا چشم به جهان گشودم. و آرزویم آن بود که خداوند عمرم را طولانی کند تا همراه با خانواده و عزیزانم به شهر اصلیمان، عَسقَلان اشغالی، المَجدَل، بازگردیم. اما مشیت خداوند مقدم بود و حکم او نافذ.
درد را با تمام جزییاتش زیستهام، و رنج و فقدان را بارها چشیدهام، و با این وجود هرگز در رساندن حقیقت، همانگونه که هست، بدون فریبکاری یا تحریف، کوتاهی نکردم. باشد که خداوند شاهد باشد بر کسانی که سکوت کردند و کسانی که کشتن ما را پذیرفتند، و کسانی که نَفَسهای ما را گروگان گرفتند و پارهپارههای کودکان و زنان ما هیچ تکانی در دلهایشان ایجاد نکرد و کشتاری را که بیش از یکسالونیم است که بر مردم ما روا داشته شده را متوقف نکردند.
شما را وصیت میکنم به فلسطین، که گوهر تاج مسلمانان و تپش قلب هر آزادهای در این جهان است.
شما را وصیت میکنم به مردمش، و به کودکان کوچک ستمکشیدهاش، که عمر به آنها اجازه نداد که رؤیا ببافند و در امان و در سلام زندگی کنند.
پیکرهای پاکشان با هزاران تُن بمب و موشک اسرائیل خُرد شد و پارهپارههایشان بر دیوارها متلاشی گشت و پراکنده گردید.
شما را وصیت میکنم که بَندها خاموشتان نکند، و مرزها شما را بازنایستاند، و پلهایی باشید به سوی آزادی سرزمین و بندگان ساکن آن، تا که خورشید کرامت و آزادی بر سرزمین غصبشدهی ما بتابد.
شما را وصیت میکنم به نیکی در حق خانوادهام،
شما را وصیت میکنم به نور چشمم، دختر عزیزم شام، که روزگار مهلتم نداد که چنانکه جانم میطلبید، بزرگ شدندش را تماشا کنم.
و شما را وصیت میکنم به پسر دلبندم صلاح، که دلم میخواست یاریگر و همراه راهش باشم تا آنگاه که نیرومند شود و بارِ اندوه را از من بردارد و رسالت را تکمیل کند.
شما را به مادر محبوبم سفارش میکنم، که به برکت دعای او بود که بدانچه رسیدم رسیدم، و دعاهای او دژ من بود و نور او چراغ راهم. به پیشگاه خدا دعا میکنم که دلش را استحکام بخشد و به واسطهی من بهترین اجر را به او عطا کند.
و همچنین شما را وصیت میکنم به رفیق عمرم، همسر محبوبم اُم صلاح، بیان؛ که جنگ، ما را برای روزها و ماههای طولانی از هم جدا کرد، اما او بر عهد خود ماند؛ پایدار، همچون تنهی درخت زیتونی که خم نمیشود، شکیبا و حسابکننده با خدا، که با تمام نیرو و ایمان، امانت را در غیاب من به دوش کشید.
شما را وصیت میکنم که پیرامون آنان را بگیرید، و پس از خداوند عزیز و باشکوه، پشتیبان ایشان باشید.
اگر بمیرم، به حالی میمیرم که بر اصول خود استوار بودهام، و خداوند را شاهد میگیرم که به قضای او خشنودم، به دیدارش باور دارم، و یقین دارم که آنچه نزد خداست نیکوتر و ماناتر است.
معبودا، مرا در میان شهیدان بپذیر، و گناهان گذشته و آیندهام را بیامرز، و خون مرا نوری بدار که راه آزادی را برای مردمم و خانوادهام روشن میدارد. اگر کوتاهی کردم مرا ببخشید، و برایم به دعا رحمت طلب کنید، که من بر عهد ماندم، و نه [عهدم را] تغییر دادم و نه تبدیل کردم.
غزه را فراموش نکنید...
و دعاهای نیکویتان برای آمرزش و پذیرش مرا از یاد نبرید.
06.04.2025»
راوی شهید حقیقت در غزه:
«این وصیت من است، و آخرین نوشتهام.
اگر این واژگان من به شما رسید، بدانید که اسرائیل در کشتن من و خاموش کردن صدایم توفیق یافته.
در آغاز، سلام بر شما و رحمت خدا و برکتهای او.
خداوند میداند که من آنچه از سعی و توان داشتم را بذل کردم تا پشتیبان و صدایی باشم برای فرزندان مردمم، از آن زمان که در کوچهها و خیابانهای اردوگاه پناهندگان جبالیا چشم به جهان گشودم. و آرزویم آن بود که خداوند عمرم را طولانی کند تا همراه با خانواده و عزیزانم به شهر اصلیمان، عَسقَلان اشغالی، المَجدَل، بازگردیم. اما مشیت خداوند مقدم بود و حکم او نافذ.
درد را با تمام جزییاتش زیستهام، و رنج و فقدان را بارها چشیدهام، و با این وجود هرگز در رساندن حقیقت، همانگونه که هست، بدون فریبکاری یا تحریف، کوتاهی نکردم. باشد که خداوند شاهد باشد بر کسانی که سکوت کردند و کسانی که کشتن ما را پذیرفتند، و کسانی که نَفَسهای ما را گروگان گرفتند و پارهپارههای کودکان و زنان ما هیچ تکانی در دلهایشان ایجاد نکرد و کشتاری را که بیش از یکسالونیم است که بر مردم ما روا داشته شده را متوقف نکردند.
شما را وصیت میکنم به فلسطین، که گوهر تاج مسلمانان و تپش قلب هر آزادهای در این جهان است.
شما را وصیت میکنم به مردمش، و به کودکان کوچک ستمکشیدهاش، که عمر به آنها اجازه نداد که رؤیا ببافند و در امان و در سلام زندگی کنند.
پیکرهای پاکشان با هزاران تُن بمب و موشک اسرائیل خُرد شد و پارهپارههایشان بر دیوارها متلاشی گشت و پراکنده گردید.
شما را وصیت میکنم که بَندها خاموشتان نکند، و مرزها شما را بازنایستاند، و پلهایی باشید به سوی آزادی سرزمین و بندگان ساکن آن، تا که خورشید کرامت و آزادی بر سرزمین غصبشدهی ما بتابد.
شما را وصیت میکنم به نیکی در حق خانوادهام،
شما را وصیت میکنم به نور چشمم، دختر عزیزم شام، که روزگار مهلتم نداد که چنانکه جانم میطلبید، بزرگ شدندش را تماشا کنم.
و شما را وصیت میکنم به پسر دلبندم صلاح، که دلم میخواست یاریگر و همراه راهش باشم تا آنگاه که نیرومند شود و بارِ اندوه را از من بردارد و رسالت را تکمیل کند.
شما را به مادر محبوبم سفارش میکنم، که به برکت دعای او بود که بدانچه رسیدم رسیدم، و دعاهای او دژ من بود و نور او چراغ راهم. به پیشگاه خدا دعا میکنم که دلش را استحکام بخشد و به واسطهی من بهترین اجر را به او عطا کند.
و همچنین شما را وصیت میکنم به رفیق عمرم، همسر محبوبم اُم صلاح، بیان؛ که جنگ، ما را برای روزها و ماههای طولانی از هم جدا کرد، اما او بر عهد خود ماند؛ پایدار، همچون تنهی درخت زیتونی که خم نمیشود، شکیبا و حسابکننده با خدا، که با تمام نیرو و ایمان، امانت را در غیاب من به دوش کشید.
شما را وصیت میکنم که پیرامون آنان را بگیرید، و پس از خداوند عزیز و باشکوه، پشتیبان ایشان باشید.
اگر بمیرم، به حالی میمیرم که بر اصول خود استوار بودهام، و خداوند را شاهد میگیرم که به قضای او خشنودم، به دیدارش باور دارم، و یقین دارم که آنچه نزد خداست نیکوتر و ماناتر است.
معبودا، مرا در میان شهیدان بپذیر، و گناهان گذشته و آیندهام را بیامرز، و خون مرا نوری بدار که راه آزادی را برای مردمم و خانوادهام روشن میدارد. اگر کوتاهی کردم مرا ببخشید، و برایم به دعا رحمت طلب کنید، که من بر عهد ماندم، و نه [عهدم را] تغییر دادم و نه تبدیل کردم.
غزه را فراموش نکنید...
و دعاهای نیکویتان برای آمرزش و پذیرش مرا از یاد نبرید.
06.04.2025»
👍78👎7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۱ مرداد - ساعت ۹ شب
تجمعِ کوچک و مستقل دوستان روزنامهنگار و هنرمند جلوی سفارت #فلسطین
🇵🇸 بهیادِ خبرنگاران شهید غزه و اَنَس شریف که این کلمههای عزیز را یادگار گذاشت:
«این وصیت من است، و آخرین نوشتهام.
اگر این واژگان من به شما رسید، بدانید که اسرائیل در کشتن من و خاموش کردن صدایم توفیق یافته.
در آغاز، سلام بر شما و رحمت خدا و برکتهای او.
.
.
.
غزه را فراموش نکنید.»
#علیه_فراموشی
تجمعِ کوچک و مستقل دوستان روزنامهنگار و هنرمند جلوی سفارت #فلسطین
🇵🇸 بهیادِ خبرنگاران شهید غزه و اَنَس شریف که این کلمههای عزیز را یادگار گذاشت:
«این وصیت من است، و آخرین نوشتهام.
اگر این واژگان من به شما رسید، بدانید که اسرائیل در کشتن من و خاموش کردن صدایم توفیق یافته.
در آغاز، سلام بر شما و رحمت خدا و برکتهای او.
.
.
.
غزه را فراموش نکنید.»
#علیه_فراموشی
👍76👎9
آدمی برزخ است. لبهٔ تیغ است. درحالِ تابخوردنِ همیشگیست. گاهی قدمهایش را محکم برمیدارد، اما گاهی هم از ترس تلوتلو میخورد. آدمی همیشه در نوسان است؛ بین اینسو به آنسو. بین مرز و بیمرزی. بین شوق و نفرت، بین سکون و آوارگی، بین خواستن و هیچچیز نخواستن؛ بین هیچ و هیچ...
و اگر از من پرسند که در عالم ادبیات چه کسانی این برزخیبودن آدم را نشان دادهاند، بدون معطلی میگویم: حافظ و داستایفسکی!
هیچکس جز این دو نفر نتوانسته است، آنطور که بایدوشاید آدمی را ترسیم کند که دل در گروِ خوشباشیهای دنیا دارد، اما به اخلاق هم چنگ میاندازد تا عاقبتِ بهخیرشدهای نصیبش گردد.
شاعران و نویسندگان دیگر از احوال آدمی نوشتهاند، اما هیچکس مثل حافظ و داستایفسکی نتوانسته است این احوال غریب آدمی را که دلش پی عشق زمینی است، اما جانش سیرابشدن از یک منبع ازلی را میخواهد، بهتصویر بکشد.
آدمهای غزلهای حافظ و داستانهای داستایفسکی عینِ خودِ ما هستند؛ گاهی در مسیر و گاهی در بیم جداشدن از مسیر. گاهی دل در گروِ دنیا، گاهی دلبریده از هر چیزی.
رِند حافظ، محتسب و زاهد، پیر مغان، تکتک شخصیتهای برادران کارامازوف، شبهای روشن، بیچارگان، همزاد و...، همه و همه ما هستیم؛ همان برزخیهایِ همیشگی روی لبِ تیغ که گاهی سکندری میخوریم، اما به هر ضرب و زوری ادامه میدهیم.
#ادبیات_نویسی
و اگر از من پرسند که در عالم ادبیات چه کسانی این برزخیبودن آدم را نشان دادهاند، بدون معطلی میگویم: حافظ و داستایفسکی!
هیچکس جز این دو نفر نتوانسته است، آنطور که بایدوشاید آدمی را ترسیم کند که دل در گروِ خوشباشیهای دنیا دارد، اما به اخلاق هم چنگ میاندازد تا عاقبتِ بهخیرشدهای نصیبش گردد.
شاعران و نویسندگان دیگر از احوال آدمی نوشتهاند، اما هیچکس مثل حافظ و داستایفسکی نتوانسته است این احوال غریب آدمی را که دلش پی عشق زمینی است، اما جانش سیرابشدن از یک منبع ازلی را میخواهد، بهتصویر بکشد.
آدمهای غزلهای حافظ و داستانهای داستایفسکی عینِ خودِ ما هستند؛ گاهی در مسیر و گاهی در بیم جداشدن از مسیر. گاهی دل در گروِ دنیا، گاهی دلبریده از هر چیزی.
رِند حافظ، محتسب و زاهد، پیر مغان، تکتک شخصیتهای برادران کارامازوف، شبهای روشن، بیچارگان، همزاد و...، همه و همه ما هستیم؛ همان برزخیهایِ همیشگی روی لبِ تیغ که گاهی سکندری میخوریم، اما به هر ضرب و زوری ادامه میدهیم.
#ادبیات_نویسی
👍48👎1
Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
تازه سیساله شده بودم و بیقراری درونی داشت جانم را ذرهذره میخورد. از کارم استعفا داده بودم و هیچ برنامهای برای ادامه زندگی نداشتم. دستآخر راهی افغانستان شدم و آناکارنینا را برای بارِ دوم خواندم.
این جستارِ روایی با عنوان «مرثیهای برای آن جای خالی» که در بیکاغذ اطراف منتشر شده، درباره فقدان است؛ با یادکردی از سفرم به افغانستان و ادایِ دینی به آنا؛ زنِ فراموشنشدنیِ شاهکار تولستوی.
و در آخر:
چیزهای زیادی هستند که میتوانند زندگی آدم را به دو بخشِ قبل و بعدِ خودشان تقسیم کنند؛ مثل سفر به افغانستان یا خواندن دوباره آناکارنینا...
▫️مرثیهای برای آن جای خالی
#خویشتن_نویسی
#سفر_افغانستان
این جستارِ روایی با عنوان «مرثیهای برای آن جای خالی» که در بیکاغذ اطراف منتشر شده، درباره فقدان است؛ با یادکردی از سفرم به افغانستان و ادایِ دینی به آنا؛ زنِ فراموشنشدنیِ شاهکار تولستوی.
و در آخر:
چیزهای زیادی هستند که میتوانند زندگی آدم را به دو بخشِ قبل و بعدِ خودشان تقسیم کنند؛ مثل سفر به افغانستان یا خواندن دوباره آناکارنینا...
▫️مرثیهای برای آن جای خالی
#خویشتن_نویسی
#سفر_افغانستان
👍49👎3
📌خطاب به جریان ادبیاتِ دانشگاهی
- جریان انزواگزیده بینسبت به میراث ادبی ایران و جهان -
من، به عنوان کسی که ۱۰ سال است دارد ادبیات میخواند و چند سالی هم میشود که معلمی کردهام، خودم را بخشی از جریان دانشگاهی ادبیات میدانم و همین نسبت، حق نقد را برایم مسلم میکند. این نقد نه برای تخفیف پژوهش و نقد ادبی و اهمیت فضای دانشگاهی ادبیات، بلکه برای یادآوری یک واقعیت حیاتی است: ادبیات، اگر از نسبت خود با آزادی، وطن و عدالت غافل شود، به ابزاری برای فرار از مسئولیت بدل میشود؛ آنگاه، دیگر نه حماسه میماند و نه حتی عاشقانهای که در دل مردم جایی داشته باشد.
ادبیات ما ـ در پهنه هزارسالهاش ـ چیزی جز آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و جهل نبوده است. این میراث، بنیان حافظه و شرافت ماست.
فردوسی، با شاهنامهاش، نه فقط یک حماسه، که یک هویت را بنیان نهاد و «حافظه ملی» را در برابر توفان فراموشی و هجوم بیگانگان مستحکم کرد.
نظامی، در «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، عشق را از یک احساس صرف فراتر برد و آن را در پیوند با شرافت، پایداری و اخلاق بازگفت. عشق برای او نه یک تفنن، که یک میدان بود برای اثبات انسانیت.
سعدی، در گلستان و بوستان، اخلاق را با عدالت گره زد و با زبان شیرین، ریا و تزویر را به باد انتقاد گرفت. «بنی آدم اعضای یکدیگرند» صرفاً یک شعر نیست، بلکه یک منشور اخلاقی است که مرزها را در مینوردد و مسئولیت ما را در قبال دیگران گوشزد میکند.
حافظ، که اوج غزلسرایی فارسی است، حتی در عاشقانههایش زبان اعتراض داشت و زیرکانه، ریاکاری زاهدان و قدرتطلبی حاکمان را به چالش میکشید.
در نهایت، نیما یوشیج، شعر را از انزوا بیرون کشید و به میدان ایستادگی در برابر جهل و استبداد برد؛ شعر او، «افسانه» و «ققنوس»، پژواک صدایی بود که از دل جامعهای در حال گذار برمیخاست.
🔗 ادبیات، سلاح مقاومت: درسی از فلسطین
در همین منطقه، ادبیات همیشه یکی از ستونهای اصلی مقاومت بوده است. در فلسطین، نویسندگانی چون غسان کنفانی با داستانهایش، کاریکاتوریستهایی چون ناجی العلی با خطوطش و استادانی چون رفعت العریر با کلاسهایش، نه فقط فرهنگ مقاومت را تقویت کردند، که آنقدر برای اشغالگر خطرناک شدند که به هدف مستقیم ترور بدل گشتند. چراکه اشغالگران میدانستند ادبیات، اگر راستقامت و بیتعارف باشد، میتواند بهاندازه هر سلاحی خطرناک و تعیینکننده باشد. شخصیت «حنظله» ناجی العلی یا قهرمانان داستانهای کنفانی، بیش از هر اعلامیهای توانستند روایت مقاومت را زنده نگه دارند و صدای مردم فلسطین را به گوش جهان برسانند.
اما جامعه ادبی دانشگاهی ما، بیخطر و در حاشیه است. هیچکس برای حذف فیزیکی آن عجله ندارد، چون اساساً تهدیدی ایجاد نمیکند. این ادبیات دانشگاهی حالتی تخدیری یافته است؛ پناه برده به گوشه عزلت و پُرمیل به عاشقانهها و عرفان بیدرد، تا حماسهها و بازخوانی دوبارهشان. زیرا حماسه، به زحمت میاندازد؛ حماسه، ایستادن و گفتن میخواهد، نه صرفاً تحلیلهای بیخطر و کنفرانسهای خنثی. این انزوا دلایل مختلفی دارد:
▫️رویکرد بیواسطه نسبت به نظریههای غربی: به جای آنکه تئوریهای ادبی مدرن غربی را به عنوان ابزاری برای تحلیل عمیقتر میراث خود به کار ببریم، چنان به آن متوسل شدهایم که هرگاه نخواهی از رویکردهای آنها بهره بگیری، متهمت میکنند یا نادیدهات میگیرند. این رویکرد، اغلب منجر به تحلیلهای فرمالیستی و ساختارگرایانهای میشود که ادبیات را از بستر اجتماعی و سیاسیاش جدا میکند و آن را به یک پدیده بیطرف و بیخاصیت تقلیل میدهد.
▫️رویکرد «هنر برای هنر»: این رویکرد، که بهانهای برای فرار از مسئولیت اجتماعی است، ادبیات را به یک پدیده زیباییشناسانه و مستقل از هرگونه تعهد تقلیل میدهد. درحالیکه ادبیات بزرگ ما، از شاهنامه تا غزلهای حافظ، هرگز از اجتماع و دغدغههای مردم جدا نبوده است.
به یاد دارم در جنگ ۱۲ روزه، پس از ترور شش دانشمند هستهای که از اساتید دانشگاه خودمان بودند، همراه با یکی دیگر از دانشجویان دکتری ادبیات فارسی بیانیهای نوشتیم و برای امضاء و بازنشر آن، به سراغ بقیه رفتیم. واکنش، چیزی میان بیاعتنایی و امتناع بود. هیچکسی از این بدنه آکادمیک به یاری ما نیامد.
این سرزمین، با چنین پیشینهای از حماسه و روایت رشادت، چرا حالا شاگردانش اینهمه بیصدا و خنثی هستند؟
▫️ یک از دو
.
- جریان انزواگزیده بینسبت به میراث ادبی ایران و جهان -
من، به عنوان کسی که ۱۰ سال است دارد ادبیات میخواند و چند سالی هم میشود که معلمی کردهام، خودم را بخشی از جریان دانشگاهی ادبیات میدانم و همین نسبت، حق نقد را برایم مسلم میکند. این نقد نه برای تخفیف پژوهش و نقد ادبی و اهمیت فضای دانشگاهی ادبیات، بلکه برای یادآوری یک واقعیت حیاتی است: ادبیات، اگر از نسبت خود با آزادی، وطن و عدالت غافل شود، به ابزاری برای فرار از مسئولیت بدل میشود؛ آنگاه، دیگر نه حماسه میماند و نه حتی عاشقانهای که در دل مردم جایی داشته باشد.
ادبیات ما ـ در پهنه هزارسالهاش ـ چیزی جز آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و جهل نبوده است. این میراث، بنیان حافظه و شرافت ماست.
فردوسی، با شاهنامهاش، نه فقط یک حماسه، که یک هویت را بنیان نهاد و «حافظه ملی» را در برابر توفان فراموشی و هجوم بیگانگان مستحکم کرد.
نظامی، در «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، عشق را از یک احساس صرف فراتر برد و آن را در پیوند با شرافت، پایداری و اخلاق بازگفت. عشق برای او نه یک تفنن، که یک میدان بود برای اثبات انسانیت.
سعدی، در گلستان و بوستان، اخلاق را با عدالت گره زد و با زبان شیرین، ریا و تزویر را به باد انتقاد گرفت. «بنی آدم اعضای یکدیگرند» صرفاً یک شعر نیست، بلکه یک منشور اخلاقی است که مرزها را در مینوردد و مسئولیت ما را در قبال دیگران گوشزد میکند.
حافظ، که اوج غزلسرایی فارسی است، حتی در عاشقانههایش زبان اعتراض داشت و زیرکانه، ریاکاری زاهدان و قدرتطلبی حاکمان را به چالش میکشید.
در نهایت، نیما یوشیج، شعر را از انزوا بیرون کشید و به میدان ایستادگی در برابر جهل و استبداد برد؛ شعر او، «افسانه» و «ققنوس»، پژواک صدایی بود که از دل جامعهای در حال گذار برمیخاست.
🔗 ادبیات، سلاح مقاومت: درسی از فلسطین
در همین منطقه، ادبیات همیشه یکی از ستونهای اصلی مقاومت بوده است. در فلسطین، نویسندگانی چون غسان کنفانی با داستانهایش، کاریکاتوریستهایی چون ناجی العلی با خطوطش و استادانی چون رفعت العریر با کلاسهایش، نه فقط فرهنگ مقاومت را تقویت کردند، که آنقدر برای اشغالگر خطرناک شدند که به هدف مستقیم ترور بدل گشتند. چراکه اشغالگران میدانستند ادبیات، اگر راستقامت و بیتعارف باشد، میتواند بهاندازه هر سلاحی خطرناک و تعیینکننده باشد. شخصیت «حنظله» ناجی العلی یا قهرمانان داستانهای کنفانی، بیش از هر اعلامیهای توانستند روایت مقاومت را زنده نگه دارند و صدای مردم فلسطین را به گوش جهان برسانند.
اما جامعه ادبی دانشگاهی ما، بیخطر و در حاشیه است. هیچکس برای حذف فیزیکی آن عجله ندارد، چون اساساً تهدیدی ایجاد نمیکند. این ادبیات دانشگاهی حالتی تخدیری یافته است؛ پناه برده به گوشه عزلت و پُرمیل به عاشقانهها و عرفان بیدرد، تا حماسهها و بازخوانی دوبارهشان. زیرا حماسه، به زحمت میاندازد؛ حماسه، ایستادن و گفتن میخواهد، نه صرفاً تحلیلهای بیخطر و کنفرانسهای خنثی. این انزوا دلایل مختلفی دارد:
▫️رویکرد بیواسطه نسبت به نظریههای غربی: به جای آنکه تئوریهای ادبی مدرن غربی را به عنوان ابزاری برای تحلیل عمیقتر میراث خود به کار ببریم، چنان به آن متوسل شدهایم که هرگاه نخواهی از رویکردهای آنها بهره بگیری، متهمت میکنند یا نادیدهات میگیرند. این رویکرد، اغلب منجر به تحلیلهای فرمالیستی و ساختارگرایانهای میشود که ادبیات را از بستر اجتماعی و سیاسیاش جدا میکند و آن را به یک پدیده بیطرف و بیخاصیت تقلیل میدهد.
▫️رویکرد «هنر برای هنر»: این رویکرد، که بهانهای برای فرار از مسئولیت اجتماعی است، ادبیات را به یک پدیده زیباییشناسانه و مستقل از هرگونه تعهد تقلیل میدهد. درحالیکه ادبیات بزرگ ما، از شاهنامه تا غزلهای حافظ، هرگز از اجتماع و دغدغههای مردم جدا نبوده است.
به یاد دارم در جنگ ۱۲ روزه، پس از ترور شش دانشمند هستهای که از اساتید دانشگاه خودمان بودند، همراه با یکی دیگر از دانشجویان دکتری ادبیات فارسی بیانیهای نوشتیم و برای امضاء و بازنشر آن، به سراغ بقیه رفتیم. واکنش، چیزی میان بیاعتنایی و امتناع بود. هیچکسی از این بدنه آکادمیک به یاری ما نیامد.
این سرزمین، با چنین پیشینهای از حماسه و روایت رشادت، چرا حالا شاگردانش اینهمه بیصدا و خنثی هستند؟
▫️ یک از دو
.
👍25👎7
🔗 غیبت ممتد: از فلسطین تا ایران
با اینهمه، با وجود نسلکشی در غزه یا وقتی که سرزمین ما مورد تجاوز اسرائیل قرار گرفت، جریان دانشگاهی ادبیات ـ که باید میراثدار و مفسر این سنت باشد ـ نتوانست نسبت خود را با این رویدادها تبیین کند. جامعهشناسان، فیلسوفان، پژوهشگران مطالعات زنان، روانشناسان و حتی جنبشهای کوچک فرهنگی تلاش کردند مسئله خود را با فلسطین پیوند بزنند، نوشتند، نقد کردند و واکنش نشان دادند. اما از جریان دانشگاهی ادبیات، سکوتی ممتد شنیده شد؛ سکوتی که نه نشان از تأمل طولانی، بلکه نشان از انزوا و بیتفاوتی نسبت به جریانی بود که ادبیات مقاومت یا ادبیات حماسی را از آن خود میداند. این جریان دانشگاهی حتی نتوانست خودش را بهواسطه ادبیات به جریان همبستگی با فلسطین متصل کند؛ چه رسد به آنکه خود پیشگام باشد.
🔗 ادبیات برای چه؟
اگر قرار نباشد که ادبیات، نسبت تو را با وطن، با دیگری و با همه آنچه سمت روشن تاریخ است، مشخص کند، پس قرار است به چه کار بیاید؟
ادبیات مگر روشناییبخشِ نقطههای تاریکی نبود که از عهده دیدنشان برنمیآمدیم؟ پس چطور حالا جریان آکادمیک ادبیات فارسی اینهمه خاموش است؟ شاگرد مکتب فردوسی که باید بیلکنت از حمله به وطنش سخن بگوید، چرا در این فضای دانشگاهی حتی جرئت نوشتن یک خط بیانیه ندارد؟
ادبیات، قبل از هر چیز، یک نسبت است؛ نسبتی با حقیقت و با مسئولیت. از این رو، وقتی دوستی از من پرسید چرا در شبکههای اجتماعیام، مطلبی درباره ادبیات نیست و درباره چیزهای دیگری نوشتهام، پاسخ این بود که اتفاقاً چون ادبیات خواندهام، نوشتن از اینها را واجب میدانم. ادبیات است که به من نشان میدهد باید درباره چنین موضوعاتی بنویسم.
و در آخر، اگر این نسبت گسسته شود، آنگاه ادبیات میمیرد و تنها پوسته بیجان آن باقی میماند.
#علیه_فراموشی
▫️دو از دو
با اینهمه، با وجود نسلکشی در غزه یا وقتی که سرزمین ما مورد تجاوز اسرائیل قرار گرفت، جریان دانشگاهی ادبیات ـ که باید میراثدار و مفسر این سنت باشد ـ نتوانست نسبت خود را با این رویدادها تبیین کند. جامعهشناسان، فیلسوفان، پژوهشگران مطالعات زنان، روانشناسان و حتی جنبشهای کوچک فرهنگی تلاش کردند مسئله خود را با فلسطین پیوند بزنند، نوشتند، نقد کردند و واکنش نشان دادند. اما از جریان دانشگاهی ادبیات، سکوتی ممتد شنیده شد؛ سکوتی که نه نشان از تأمل طولانی، بلکه نشان از انزوا و بیتفاوتی نسبت به جریانی بود که ادبیات مقاومت یا ادبیات حماسی را از آن خود میداند. این جریان دانشگاهی حتی نتوانست خودش را بهواسطه ادبیات به جریان همبستگی با فلسطین متصل کند؛ چه رسد به آنکه خود پیشگام باشد.
🔗 ادبیات برای چه؟
اگر قرار نباشد که ادبیات، نسبت تو را با وطن، با دیگری و با همه آنچه سمت روشن تاریخ است، مشخص کند، پس قرار است به چه کار بیاید؟
ادبیات مگر روشناییبخشِ نقطههای تاریکی نبود که از عهده دیدنشان برنمیآمدیم؟ پس چطور حالا جریان آکادمیک ادبیات فارسی اینهمه خاموش است؟ شاگرد مکتب فردوسی که باید بیلکنت از حمله به وطنش سخن بگوید، چرا در این فضای دانشگاهی حتی جرئت نوشتن یک خط بیانیه ندارد؟
ادبیات، قبل از هر چیز، یک نسبت است؛ نسبتی با حقیقت و با مسئولیت. از این رو، وقتی دوستی از من پرسید چرا در شبکههای اجتماعیام، مطلبی درباره ادبیات نیست و درباره چیزهای دیگری نوشتهام، پاسخ این بود که اتفاقاً چون ادبیات خواندهام، نوشتن از اینها را واجب میدانم. ادبیات است که به من نشان میدهد باید درباره چنین موضوعاتی بنویسم.
و در آخر، اگر این نسبت گسسته شود، آنگاه ادبیات میمیرد و تنها پوسته بیجان آن باقی میماند.
#علیه_فراموشی
▫️دو از دو
👍36👎6
Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
این شانههای گردگرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه میلرزند
اینان
هرچند
بشکسته زانوان و کمرهاشان
استادهاند فاتح و نستوه
بیهیچ خان و مان
|قیصر امینپور|
دوربین ساسان مویدی و نگاهِ عزیزش اگر نبود، آن روز اینطور بهلطافت و شکوهمندی برای ما که جنگ را ندیدیم اما قلبمان برای مردانِ جنگ میتپد، بدون هیچ نشانه و آیهای باقی میماند!
بیستوششم مردادماه، بعد از گذشت حدود دوسال و دوماه از قبولِ قطعنامه، مردانِ ما، مردانِ بسیار عزیز ما- از زندانِ رژیم بعث به خاکِ وطن بازگشتند.
بهخوشیِ این روز، همایون شجریان کنار گوشم میخواند:
ای تکیهگاه آخرین
ای کهنهسرباز زمین
جانِ جهان، ایرانزمین!
سرِ جانِ جهانِ ما سلامت!
#علیه_فراموشی
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه میلرزند
اینان
هرچند
بشکسته زانوان و کمرهاشان
استادهاند فاتح و نستوه
بیهیچ خان و مان
|قیصر امینپور|
دوربین ساسان مویدی و نگاهِ عزیزش اگر نبود، آن روز اینطور بهلطافت و شکوهمندی برای ما که جنگ را ندیدیم اما قلبمان برای مردانِ جنگ میتپد، بدون هیچ نشانه و آیهای باقی میماند!
بیستوششم مردادماه، بعد از گذشت حدود دوسال و دوماه از قبولِ قطعنامه، مردانِ ما، مردانِ بسیار عزیز ما- از زندانِ رژیم بعث به خاکِ وطن بازگشتند.
بهخوشیِ این روز، همایون شجریان کنار گوشم میخواند:
ای تکیهگاه آخرین
ای کهنهسرباز زمین
جانِ جهان، ایرانزمین!
سرِ جانِ جهانِ ما سلامت!
#علیه_فراموشی
👍65👎4
یَمن همون رفیقیه که سرِ دعوا، فقط فحش نمیده؛ بهخاطرت میاد وسط میدون.
خب! من، مقصد ایدئالم برای مهاجرت احتمالی رو انتخاب کردم: یمن! یمن! وَ مٰا أدْراکَ ما یمن!
#تحيا_اليمن
خب! من، مقصد ایدئالم برای مهاجرت احتمالی رو انتخاب کردم: یمن! یمن! وَ مٰا أدْراکَ ما یمن!
#تحيا_اليمن
👍98👎16
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کِل زنان روی سکوهای ورزشگاه
یکی از نقدهایی که عموما نسبت به حضور زنان در ورزشگاه مطرح میشد، این بود که زنانِ غیرپایتخت و شهرهای کوچک هم باید از این حق حضور در ورزشگاه و تشویق تیم محبوبشان برخوردار شوند. رفع تبعیض جنسیتی، نباید منجر به تبعیض طبقاتی میشد.
خبر خوب این است که کمکم زنان شهرهای دیگر هم از این حقِ طرفداری و تماشای بازی تیم محبوبشان در ورزشگاه برخوردار میشوند.
دیروز، درآغاز بازیهای لیگ ایران، زنان لرستانی برای اولین بار به یکی از بدیهیترین حقوق خود رسیدند و در ورزشگاه تختی خرم آباد به تماشای تیم شهرشان، خیبر، نشستند. البته دیروز، زنان فقط تماشاگر نبودند؛ آنها با «کِل» کشیدن، یعنی با صدایی که ریشه در سنتی دیرینه دارد، نخستین بار تیم شهرشان را از جایگاهی رسمی تشویق کردند.
«کِل» ـ این آواز زنانه شادی و همبستگی ـ از دل عروسیها و آیینهای محلی به قلب ورزشگاه آمد. صدایی که سالها در حاشیه مجالس خصوصی شنیده میشد، اکنون به سکوهای عمومی رسید و بدل به زبانی برای بازپسگیری حق حضور شد.
برای زنان لرستان، حضور در ورزشگاه فقط نشستن بر سکو نبود؛ این «کِل» کشیدن را میتوان نوعی تلاش برای تثبیت بدن در فضا، اتکا به سنت بومی برای بازتعریف حق مدنی و خروج از حاشیه به متن، تعبیر کرد.
بیش باد!
📍قبلتر، درباره کِل کشیدن، این یادداشت را هم نوشته بودم:
«کِل کشیدن» و «زغارید»: همصدایی زنان در مقاومت
#ما
#فوتبال_نویسی
یکی از نقدهایی که عموما نسبت به حضور زنان در ورزشگاه مطرح میشد، این بود که زنانِ غیرپایتخت و شهرهای کوچک هم باید از این حق حضور در ورزشگاه و تشویق تیم محبوبشان برخوردار شوند. رفع تبعیض جنسیتی، نباید منجر به تبعیض طبقاتی میشد.
خبر خوب این است که کمکم زنان شهرهای دیگر هم از این حقِ طرفداری و تماشای بازی تیم محبوبشان در ورزشگاه برخوردار میشوند.
دیروز، درآغاز بازیهای لیگ ایران، زنان لرستانی برای اولین بار به یکی از بدیهیترین حقوق خود رسیدند و در ورزشگاه تختی خرم آباد به تماشای تیم شهرشان، خیبر، نشستند. البته دیروز، زنان فقط تماشاگر نبودند؛ آنها با «کِل» کشیدن، یعنی با صدایی که ریشه در سنتی دیرینه دارد، نخستین بار تیم شهرشان را از جایگاهی رسمی تشویق کردند.
«کِل» ـ این آواز زنانه شادی و همبستگی ـ از دل عروسیها و آیینهای محلی به قلب ورزشگاه آمد. صدایی که سالها در حاشیه مجالس خصوصی شنیده میشد، اکنون به سکوهای عمومی رسید و بدل به زبانی برای بازپسگیری حق حضور شد.
برای زنان لرستان، حضور در ورزشگاه فقط نشستن بر سکو نبود؛ این «کِل» کشیدن را میتوان نوعی تلاش برای تثبیت بدن در فضا، اتکا به سنت بومی برای بازتعریف حق مدنی و خروج از حاشیه به متن، تعبیر کرد.
بیش باد!
📍قبلتر، درباره کِل کشیدن، این یادداشت را هم نوشته بودم:
«کِل کشیدن» و «زغارید»: همصدایی زنان در مقاومت
#ما
#فوتبال_نویسی
👍38👎7