group-telegram.com/homa_law/152
Last Update:
#پرونده_خوانی
خفاش شب
غلامرضا خوشرو، معروف به «خفاش شب»، نه یک بیمار روانپریش بود، نه یک دیوانهی بیبرنامه؛ او تصویری از خشونت ساختاریافته و رهاشده در دل جامعهای بود که هم قربانیان را نادیده میگرفت و هم مجرمان را رها میکرد.
تهرانِ دهه ۷۰، ظاهرا در حال توسعهی فیزیکی بود، اما در عمق، امنیت روانی و ساختارهای حمایتی فروپاشیده بودند. زنانی که هر شب سوار تاکسی میشدند، تنها یک خواسته داشتند: «رسیدن امن به خانه». اما برای برخی، مقصد خانه نبود؛ بیابان بود، قتل بود، و حافظهای جمعی که سِر شده بود.
خوشرو در قامت یک رانندهی کاملا معمولی، با آرامش و بدون خشونت ظاهری، زنان را انتخاب میکرد، اعتمادشان را جلب میکرد، و در تاریکی شب، با الگویی دقیق، تکرارشونده و غیرهیجانی، آنها را حذف میکرد.
🚨 او یک هشدار ساختاری بود، نه یک خطای فردی
برخلاف برداشت عمومی، خوشرو حاصل جنون لحظهای نبود، محصول فروپاشی روانی ناگهانی هم نبود. او نمونهای کلاسیک از مجرم تکرارشونده با اختلال شخصیت ضد اجتماعیِ عملکرد-بالا (High-functioning ASPD) بود؛ یعنی:
• فقدان کامل احساس گناه یا ندامت،
• ناتوانی در همدلی،
• توانایی در مهار هیجان و برنامهریزی منظم خشونت،
• و نگاه ابزاری به انسانها.
اما مسئلهی اصلی، فقط اختلال شخصیت نبود؛ بلکه ناتوانی نهادهای انتظامی، قضایی و اطلاعاتی در تحلیل و مهار این نوع ریسک بود.
در پروندهی خوشرو، سابقهی تجاوز، بازداشت، فرار از زندان و مهاجرت مشکوک به پاکستان وجود داشت، اما:
• نه مراقبت پس از آزادی اعمال شد،
• نه هشدار درونسازمانی صادر شد،
• و نه حتی یک قاضی، سابقهی مکرر خشونت جنسی او را بهعنوان عامل خطر تحلیل کرد.
در دههی ۷۰، هرچند ابزارهای دیجیتال مثل پابند الکترونیکی هنوز وارد ایران نشده بود، اما ابزارهای سادهتری چون ثبت کاغذی مجرمان خطرناک، نظارت فعال کلانتریها، یا حتی مراقبت امنیتی سنتی بهکار نرفت.
پروندهی خوشرو نشان داد که در ساختار عدالت کیفری ایران، میان «واکنش پس از وقوع» و «پیشگیری از وقوع» هنوز تمایز معناداری شکل نگرفته بود.
🧠 خشونت جنسی در خوشرو؛ میل نبود، ابزار سلطه بود
یکی از تفاوتهای اساسی خوشرو با قاتلان سریالی کلاسیک (مثل تد باندی) در انگیزهی خشونت جنسیاش بود.
او نه انگیزهی جنسی سادیستی داشت، نه فانتزیهای پیچیده، نه هیجانطلبیِ بیمارگونه.
بلکه تجاوز برای خوشرو، ابزاری سرد و محاسبهگرانه یعنی برای «تحقیر کامل روانی و تسخیر و سلطه بر قربانی» بود.
از منظر روانتحلیلگری، این نوع تجاوز نه از میل، بلکه از ساختار شخصیتیای ناشی میشود که در آن «دیگری» بهطور کامل شیءسازی شده است.
او با بدن قربانی نه بهعنوان سوژهی انسانی، بلکه بهمثابه میدان اِعمال قدرت مطلق برخورد میکرد.
قتل پس از تجاوز نیز نه برای حذف شواهد، بلکه برای کامل کردن پروژهی حذف هویت و فردیت قربانی انجام میشد.
خوشرو «سادیسم بالینی» نداشت، اما سردی، بیتفاوتی و فقدان همدلیاش، خشونت را به رفتاری خونسرد و تکراری تبدیل کرده بود.
رفتار جنسی او، بازتابی از خشونت ساختاری بود که در کودکی تجربه کرده بود:
• آزار جنسی،
• طرد خانوادگی،
• بیثباتی روانی،
• و فقدان هرگونه مداخلهی حمایتی.
بر پایه نظریههای دلبستگی، این الگوها میتوانند به ساختارهای شخصیتی ضد اجتماعی و فاقد ظرفیت همدلی در بزرگسالی منجر شوند—همان چیزی که در خوشرو دیده شد.
⚖️ اعدام در ملأ عام؛ تحقق عدالت یا مدیریت خشم عمومی؟
فقط ۷۴ روز پس از بازداشت، غلامرضا خوشرو در میدان شوش، در برابر هزاران نفر، اعدام شد.
سرعت رسیدگی قضایی، ظاهراً نشانهی قاطعیت بود، اما پرسشهای عمیقتری را برانگیخت:
• آیا این اعدام، واقعاً به معنای اجرای عدالت بود؟
• آیا نهادهای قضایی و انتظامی، مسئولیت ناکامیهای خود را پذیرفتند؟
• آیا حذف مجرم، کافی بود درحالیکه ساختار تولید خشونت، همچنان فعال باقی ماند؟
مطالعات جرمشناختی معاصر نشان دادهاند که:
• اعدام در ملأ عام، اثر بازدارندگی پایدار ندارد، بلکه میتواند منجر به عادیسازی خشونت در فضای عمومی شود.
از منظر حقوق بشر، چنین نمایشهایی نه تنها عدالت را تحقق نمیبخشند، بلکه کرامت انسانی را زیر پا میگذارند و مسئولیت نهادها را پشت یک صحنهی نمایشی پنهان میکنند.
@homa_law
BY مدرسه دادگری هما
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/homa_law/152