group-telegram.com/saeidi1/5590
Last Update:
🔺 از کجا معلوم؟!
داشتم چای می خوردم که یاسر وارد اتاق شد. سرش درد می کند این پسر برای بحث ولی من که حال و حوصله بحث ندارم در دلم گفتم بسم الله باز این آمد!
گفت: حاج آقا کوروش کبیر می گوید... مارکس می گوید... این و آن را اینقدر اسم آورد که کلافه شدم.
گفتم: آقاجان حرف دیگران کوچه پس کوچه است. من راهم مستقیم است کاری ندارم چپ و راست کجا می رود! اصلا این راه های فرعی بیراهه است؛ ته ندارد.
گفت:
یعنی همه اشتباه می کنند فقط شما درست می گویی؟!
گفتم:
همه؟! فقط من؟! سفسطه می کنی؟ خیلی ها حرفشان عقیده شان مثل من است پس فقط من نیستم. همه ای که گفتی هم وجود ندارد.
کمی رنگ به رنگ شد؛ آب دهانش را قورت داد و اوهوم اهومی کرد و صدایش را صاف کرد ـ معلوم بود فهمیده حرفش ناحساب بوده ولی می خواست کم نیاورد ـ گفت: ببین از کجا معلوم شما راست می گویی؟
گفتم: حالا شد! از کجایش را برایت می گویم فقط بدون تعصب فکر کن.
گفت: باشد چشم!
گفتم: خدا وجود دارد؟
گفت: معلومه که هست؛ مخلوق بدون خالق که نمی شود.
گفتم: این خدا هیچ حرفی برای ما ندارد؟ هیچ کاری به ما ندارد؟ خلق کرده و رها کرده؟
گفت: نه! من چیزی بسازم رهایش نمی کنم آن وقت این همه خلایق را خلق کند و رها کند با عقل جور در نمی آید.
گفتم: خوب؛ حرف این خدا به ما چگونه رسیده؟
یا باید مستقیم با تک تک ما حرف بزند که عقلایی نیست چون آن وقت هر کس ساز خودش را می زند و می گوید خدا به من چنین گفته! دیگر حرف خدا چیست پیدا نمی شود.
گفت: درست است!
گفتم: می ماند این راه که خدا پیامبری را بفرستد که بهترین و صادق ترین و پاک ترین انسان هاست؛ به او وحی کند و او حرف خدا را به ما برساند. اگر می گویم پیامبر حق است و حرف پیامبر حجت است برای این است!
حالا یاسر سخت به فکر فرو رفته بود. خیره خیره من را نگاه می کرد از حدقه ی چشمش می شد فهمید که چقدر این جمله به جانش نشسته و شبهاتش را حل کرده.
نخواستم غرورش بشکند گفتم من می روم برایت یک استکان چای داغ بیاورم پهلوان. رفتم و زیر چشمی نگاهش کردم داشت با خودش می گفت: حاجآقا خدایی راست می گوید.
ادامه دارد
@saeidi1
BY هـــوشـیــاری
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/saeidi1/5590