group-telegram.com/sarakharabati/1222
Last Update:
فقط پاهایش را میدیدم. پاهای کوچک و لاغرش را که انحنایش مانند جام شراب بود. با دامن قرمز کتانیاش با گلهای ریز و خوشرنگ که معلوم نبود از روی دست قوری چینی گلدار آفریده شده یا قوری به تقلب از دامن دختر ساخته شده بود. صدای زنگ در آمد. پاهایش را میدیدم که دواندوان حرکت میکند تا در را باز کند. موسیکوتقیهای پشت پنجره داد و فریاد قشنگ و عجیبی راه انداخته بودند. مثل صدای دعوای بچههای تو کوچه.پر از هیجان. پر از زندگی. پر از جرزنیهایی که به سادگی لو میرفت. بوی نان سنگک همه جا را گرفته بود. همه چیز ساده بود و چشمهایم فقط پاهایش را میدید.
بخاطر سرگیجهای که از چرخیدن دور خودم بهم دست داده بود پخش زمین شده بودم. دوباره پاهایش دیدم که یکباره صدای آواز فروهر با نوازش جاروی مادر در حیاط آمیخته شد. و پاهای کوچکش که حالا مثل جامی که کسی در دست گرفته باشد روی انگشتان خم شده بود و این طرف و آنطرف میرفت. که ناگهان همهجا سیاه شد. طبق معمول برق رفته بود. هنوز نای بلند شدن نداشتم که روی دیوار پاهای دختر را از انعکاس ذرهنوری از فانوس نفتی دیدم. و صدایی که داشتند هم را صدا میکردند. کمی به خواب رفتم که صدای خندههایی بیدارم کرد. فهمیدم که بخاطر انداختن شکل حيوانات روی دیوار است که میخندند. صدای زن صدای مرد و صدای دختر که احتمالا پاهای کوچکش را خم کرده بود و شرابی که از دامن قرمزش به قالی سرخ دستبافت قدیمی میریخت. برق آمد. همگی پراکنده شدند و به اطراف رفتند. اما من هنوز میخواستم بخوابم تا فقط انحنای پاهای کوچک دختر را ببینم. منتظر شدم. دختر نیامد. صدایش زدم اما هیچکس جواب نداد. انگار صدایم در تونل گلویم میپیچید و فقط خودم بودم که میشنیدم. احساس سبکی کردم. خودم را دیدم که دارم خودم را از خودم مثل یک گِل کشدار بیرون میکشم. به بالا رفته بودم. دختر را از بالا دیدم. اما باز هم فقط پاهایش را میدیدم که مانند سیگار روی کاناپه دراز کرده بود و خوابیده بود. دو سیگار به هم خورده که دیگر نه جام بودند و نه قوری. نیرویی مرا با سر به آسمان میبرد. مجبور شدم به ابرها نگاه کنم. به ابرهایی که شبیه پاهایش بود.
#سارا_خراباتی
#داستان_کوتاه
@sarakharabati
BY سارا انار ندارد
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/sarakharabati/1222