Telegram Group & Telegram Channel
کارون نیمه‌شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار پدرش با ضربات چاقو در خانه‌اش در کرمان به قتل رسید. نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسر ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات مسئولیت قتل آن‌ها را که در پروژهٔ قتل‌های زنجیره‌ای انجام شد به‌صورت رسمی نپذیرفت، هم‌چنان‌که قتل ده‌ها دگراندیش و نویسنده و مترجم دیگر را برعهده نگرفت که در آن دوره به قتل رسیدند.
‏مادر ⁧ #کارون_حاجی_زاده ⁩ از آن شب می‌گوید:«من خسته بودم، رفتم اتاق روبه‌رو که سه متر با اتاق آقای حاجی‌زاده فاصله داشت، خوابیدم. آقای حاجی‌زاده عادت داشت تا بچه‌ها برگردند، نمی‌خوابید و تا ساعت سه، سه‌ونیم هم مطالعه می‌کرد. به این دلیل من رفتم اتاق دیگر خوابیدم. من خوابم برد و بچه فامیل را هم که سن و سال کارون بود، پدرش آمده و برده بود. اروند و ارس ساعت دو و نیم برگشته بودند. در می‌زنند، کسی باز نمی‌کند. اروند می‌گوید از بالای در رفتم و در را باز کردم. رفته بودند اتاق پدرشان و دیده بودند که چراغ خاموش است و کنتور را بالا زده بودند. اصلاً در خانه ما برق نبود. از تیر برق بیرون کمی نور می‌افتاد.

‏ارس فکر می‌کند من هم مرده‌‌ام، کشته‌اند. رختخواب را کنار می‌زند و حالا با چه شکلی، با پا زد، با دست زد، مرا بیدار کرد. وقتی مرا بیدار کرد، گفت بابا مرده. من با ذهنیتی که از مرگ برادرم داشتم، وارد اتاق شدم دیدم سر آقای حاجی‌زاده طرف پنجره بود و پاهایش طرفِ در بود که من داخل رفتم. پایش را گرفتم. گرم بود. گفتم ارس، بابات سکته کرده. فکر کردم سکته کرده افتاده سرش خورده به پنجره، چون سرش طرف پنجره بود. فکر کردم خون روی صورتش برای همین است. ارس گفت کارون را هم کشتند.

‏یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. چشمانش باز بود. دستانش هم پر از مو بود، پر از خون بود. دیگر نتوانستم بایستم. آمدم بیرون و فقط جیغ می‌زدم و کارون را صدا می‌زدم. نتوانستم تحمل کنم که دوباره برگردم توی اتاق. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو می‌کردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو می‌کردم.
‏وقتی آقای پوررضا قلی آمد توی اتاقی که من خوابیده بودم، نمی‌دانم پنبه بود یا دستمال کاغذی، از روی تشک برداشت گفت این چیست؟ گفتم نمی‌دانم. اصلاً گیج بودم. دیدم همین آقای پوررضا قلی نشسته، دارد گریه می‌کند. فکر کردم قاتل است و او را گرفته‌اند. طرف او حمله بردم و گفتم چرا بچه خوشگل مرا کشتی؟ گفت من قاتل نیستم، پوررضا قلی هستم. باز هم نمی‌شناختم. یک آقایی گفت رئیس آگاهی است.
‏⁧ #قتلهای_زنجیره_ای ⁩ ⁧ #علیه_فراموشی ⁩

🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
🕊158🤬5🤯2🔥1😁1



group-telegram.com/irbriefing/50961
Create:
Last Update:

کارون نیمه‌شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ در کنار پدرش با ضربات چاقو در خانه‌اش در کرمان به قتل رسید. نصیب پدر از تیزی چاقوها ۲۷ ضربه بود و نصیب پسر ۱۰ ضربه. وزارت اطلاعات مسئولیت قتل آن‌ها را که در پروژهٔ قتل‌های زنجیره‌ای انجام شد به‌صورت رسمی نپذیرفت، هم‌چنان‌که قتل ده‌ها دگراندیش و نویسنده و مترجم دیگر را برعهده نگرفت که در آن دوره به قتل رسیدند.
‏مادر ⁧ #کارون_حاجی_زاده ⁩ از آن شب می‌گوید:«من خسته بودم، رفتم اتاق روبه‌رو که سه متر با اتاق آقای حاجی‌زاده فاصله داشت، خوابیدم. آقای حاجی‌زاده عادت داشت تا بچه‌ها برگردند، نمی‌خوابید و تا ساعت سه، سه‌ونیم هم مطالعه می‌کرد. به این دلیل من رفتم اتاق دیگر خوابیدم. من خوابم برد و بچه فامیل را هم که سن و سال کارون بود، پدرش آمده و برده بود. اروند و ارس ساعت دو و نیم برگشته بودند. در می‌زنند، کسی باز نمی‌کند. اروند می‌گوید از بالای در رفتم و در را باز کردم. رفته بودند اتاق پدرشان و دیده بودند که چراغ خاموش است و کنتور را بالا زده بودند. اصلاً در خانه ما برق نبود. از تیر برق بیرون کمی نور می‌افتاد.

‏ارس فکر می‌کند من هم مرده‌‌ام، کشته‌اند. رختخواب را کنار می‌زند و حالا با چه شکلی، با پا زد، با دست زد، مرا بیدار کرد. وقتی مرا بیدار کرد، گفت بابا مرده. من با ذهنیتی که از مرگ برادرم داشتم، وارد اتاق شدم دیدم سر آقای حاجی‌زاده طرف پنجره بود و پاهایش طرفِ در بود که من داخل رفتم. پایش را گرفتم. گرم بود. گفتم ارس، بابات سکته کرده. فکر کردم سکته کرده افتاده سرش خورده به پنجره، چون سرش طرف پنجره بود. فکر کردم خون روی صورتش برای همین است. ارس گفت کارون را هم کشتند.

‏یک لحظه نگاه کردم دیدم وحشتناک کارون را کشته بودند. دهانش پر از مو بود و خون. چشمانش باز بود. دستانش هم پر از مو بود، پر از خون بود. دیگر نتوانستم بایستم. آمدم بیرون و فقط جیغ می‌زدم و کارون را صدا می‌زدم. نتوانستم تحمل کنم که دوباره برگردم توی اتاق. کفش کارون را دم در دیدم. کفش کارون را بو می‌کردم. خودش در فاصله کوتاهی با من بود، ولی من کفشش را بو می‌کردم.
‏وقتی آقای پوررضا قلی آمد توی اتاقی که من خوابیده بودم، نمی‌دانم پنبه بود یا دستمال کاغذی، از روی تشک برداشت گفت این چیست؟ گفتم نمی‌دانم. اصلاً گیج بودم. دیدم همین آقای پوررضا قلی نشسته، دارد گریه می‌کند. فکر کردم قاتل است و او را گرفته‌اند. طرف او حمله بردم و گفتم چرا بچه خوشگل مرا کشتی؟ گفت من قاتل نیستم، پوررضا قلی هستم. باز هم نمی‌شناختم. یک آقایی گفت رئیس آگاهی است.
‏⁧ #قتلهای_زنجیره_ای ⁩ ⁧ #علیه_فراموشی ⁩

🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing

BY ایران بریفینگ




Share with your friend now:
group-telegram.com/irbriefing/50961

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

The fake Zelenskiy account reached 20,000 followers on Telegram before it was shut down, a remedial action that experts say is all too rare. The regulator said it has been undertaking several campaigns to educate the investors to be vigilant while taking investment decisions based on stock tips. Recently, Durav wrote on his Telegram channel that users' right to privacy, in light of the war in Ukraine, is "sacred, now more than ever." Artem Kliuchnikov and his family fled Ukraine just days before the Russian invasion. This provided opportunity to their linked entities to offload their shares at higher prices and make significant profits at the cost of unsuspecting retail investors.
from in


Telegram ایران بریفینگ
FROM American