سلام و درود به همه فرهیختگان و عزیزان،
امیدوارم بهروز باشید. در شرایط کنونی ترویج دانش و استفاده از فرصت های بین المللی برای یادگیری مهارت های جهانی بسیار ضروری است.
اینجا لینک یک سلسله برنامه های آموزشی و کمک کننده که در پلاتفارم جهانی Couresa برای دختران افغانستان تنظیم شده، خدمت شما شریک می گردد. با بانوان خانواده های تان شریک کنید.
فرصت عالی برای زنان و دختران افغان: آموزش آنلاین و توسعه حرفه ای رایگان!
ما فرصت آموزش آنلاین و رشد حرفهای رایگان را برای زنان افغان، در داخل و خارج افغانستان فراهم کردهایم. در چارچوب این برنامه، شرکتکنندگان میتوانند از مزایای زیر بهرهمند شوند:
- دسترسی رایگان به Coursera.org که هزاران دوره آموزشی را ارائه میدهد.
- بیش از ۴,۰۰۰ دوره آموزشی با زیرنویس و ترجمه به زبانهای پشتو و دری برای کسانی که به زبان انگلیسی تسلط ندارند.
- راهنمایی و مشاوره آموزشی و حرفهای برای کمک به موفقیت در مسیر یادگیری.
- حمایت برای ثبتنام رایگان در امتحان TOEFL و GRE برای دانشجویان مستعد، همراه با امکان دریافت بورسیه و کمکهای مالی.
- فرصتهای کارآموزی و توسعه مهارتهای شغلی برای کسانی که به دنبال ورود به بازار کار هستند.
📌 برای ثبتنام، لطفاً فرم زیر را تکمیل کنید: https://forms.gle/EvFRpxFx4ZzWMgDHA
لطفا این فرصت را با دیگران نیز به اشتراک بگذارید!! آموزش یک حق اساسی است و هر تلاشی در این زمینه به ساخت آیندهای بهتر کمک میکند. ✌️
--------------------------------------------------------------------------------------------------
افغانو ښځو او نجونو لپاره وړیا آنلاین زده کړې او مسلکي پرمختیا فرصت!
موږ افغانو ښځو ته، که په افغانستان کې وي یا بهر، وړیا آنلاین زده کړې او مسلکي پرمختیايي فرصتونه برابروو. د دې نوښت له لارې، ګډونوال به لاندې ګټې ترلاسه کړي:
- په Coursera.org کې وړیا زده کړې ته لاسرسی چې زرګونه کورسونه لري.
- ۴,۰۰۰+ کورسونه د پښتو او دري ژباړې او فرعي سرلیکونو سره، د هغو لپاره چې د انګلیسي مهارت محدودیت لري.
- روزنه، لارښوونه، او علمي ملاتړ ترڅو زده کوونکي خپلو موخو ته ورسیږي.
- د TOEFL او GRE آزموینو لپاره وړیا نوم لیکنه د هغو زده کوونکو لپاره چې ښه پرمختګ کوي، او همدارنګه بورسونه او مالي مرسته.
- د انټرنشپ او مسلکي پرمختیا فرصتونه د هغو لپاره چې د کار موندلو او مهارتونو ترلاسه کولو ته اړتیا لري.
موږ ټولو ته بلنه ورکوو چې دا فرصت له نورو سره شریک کړي، ځکه چې زده کړه یو اساسي حق دی او زموږ د راتلونکي جوړولو لپاره هره هڅه ارزښت لري.✌️
امیدوارم بهروز باشید. در شرایط کنونی ترویج دانش و استفاده از فرصت های بین المللی برای یادگیری مهارت های جهانی بسیار ضروری است.
اینجا لینک یک سلسله برنامه های آموزشی و کمک کننده که در پلاتفارم جهانی Couresa برای دختران افغانستان تنظیم شده، خدمت شما شریک می گردد. با بانوان خانواده های تان شریک کنید.
فرصت عالی برای زنان و دختران افغان: آموزش آنلاین و توسعه حرفه ای رایگان!
ما فرصت آموزش آنلاین و رشد حرفهای رایگان را برای زنان افغان، در داخل و خارج افغانستان فراهم کردهایم. در چارچوب این برنامه، شرکتکنندگان میتوانند از مزایای زیر بهرهمند شوند:
- دسترسی رایگان به Coursera.org که هزاران دوره آموزشی را ارائه میدهد.
- بیش از ۴,۰۰۰ دوره آموزشی با زیرنویس و ترجمه به زبانهای پشتو و دری برای کسانی که به زبان انگلیسی تسلط ندارند.
- راهنمایی و مشاوره آموزشی و حرفهای برای کمک به موفقیت در مسیر یادگیری.
- حمایت برای ثبتنام رایگان در امتحان TOEFL و GRE برای دانشجویان مستعد، همراه با امکان دریافت بورسیه و کمکهای مالی.
- فرصتهای کارآموزی و توسعه مهارتهای شغلی برای کسانی که به دنبال ورود به بازار کار هستند.
📌 برای ثبتنام، لطفاً فرم زیر را تکمیل کنید: https://forms.gle/EvFRpxFx4ZzWMgDHA
لطفا این فرصت را با دیگران نیز به اشتراک بگذارید!! آموزش یک حق اساسی است و هر تلاشی در این زمینه به ساخت آیندهای بهتر کمک میکند. ✌️
--------------------------------------------------------------------------------------------------
افغانو ښځو او نجونو لپاره وړیا آنلاین زده کړې او مسلکي پرمختیا فرصت!
موږ افغانو ښځو ته، که په افغانستان کې وي یا بهر، وړیا آنلاین زده کړې او مسلکي پرمختیايي فرصتونه برابروو. د دې نوښت له لارې، ګډونوال به لاندې ګټې ترلاسه کړي:
- په Coursera.org کې وړیا زده کړې ته لاسرسی چې زرګونه کورسونه لري.
- ۴,۰۰۰+ کورسونه د پښتو او دري ژباړې او فرعي سرلیکونو سره، د هغو لپاره چې د انګلیسي مهارت محدودیت لري.
- روزنه، لارښوونه، او علمي ملاتړ ترڅو زده کوونکي خپلو موخو ته ورسیږي.
- د TOEFL او GRE آزموینو لپاره وړیا نوم لیکنه د هغو زده کوونکو لپاره چې ښه پرمختګ کوي، او همدارنګه بورسونه او مالي مرسته.
- د انټرنشپ او مسلکي پرمختیا فرصتونه د هغو لپاره چې د کار موندلو او مهارتونو ترلاسه کولو ته اړتیا لري.
موږ ټولو ته بلنه ورکوو چې دا فرصت له نورو سره شریک کړي، ځکه چې زده کړه یو اساسي حق دی او زموږ د راتلونکي جوړولو لپاره هره هڅه ارزښت لري.✌️
Google Docs
Afghan Thrive Program
With the Afghan Thrive Program (ATP) you are enabled to get free license of the world's best online education platform (Coursera) for one year. Through this license you have the priviliged access to the courses provided by some of the best universities of…
چای مینوشم وبه خوشبختیهای کوچکم، به دنیا دختر بودنم، به امید هایم و به آرزوهای که در سر دارم فکر می کنم که چه قدر با ظرافت کنار هم چیده شده است.
وقتی صبح از خواب بلند میشوم وبه تمام عشق و علاقه به طرف مدرسه حرکت میکنم. خورشید روز های زمستانی میتابد و من تابستان می شوم، زیر نور شفادهندهاش و میروم میروم...
و اجازه میدهم آفتاب از سلول های تنم عبور کند. تا زخم هایم، درد هایم التیام پیدا کند.
به این فکر میکنم که دنیا یک چیزی ترکیب شده و ناهماهنگی است از اشکها و لبخندها و دردها و التیام برای آنها نیست، و باید درد را تجربه کنی تا اینکه دهانت التیام را مزه کند.
و باید به سختی به آسایش رسیده باشی تا اینکه به هر آسودگی لبخند بزنی و شیرینی آرامش را درک کنی. باید اشکها را تجربه کرده باشی تا لبخند برایت تجربهی دلچسبی باشد و باید در نهایت زمستان قدم زدهباشی تا از تماشای تابستان و نور، به وجد بیایی.
زندگی چیزی جالبی است، و پُر است از تجسم های شیرین ، خیالها وپُر است از عجیب ترین تناقصها. که تاریکی و نور کامل کننده آن است.
گلها نفس میکشد ومن نفس میکشم، آفتاب میتابد و من جان میگیرم، ابرها در دل آسمانِ آبی زلال میرقصند و من لذت میبرم.
لذت میبرم از نور کمرنگ این روزهایم، از آسمان، از امیدهایم....
لذت میبرم از شَرَیان باریک زمان که زندگی در آن جریان دارد.
لذت میبرم از همه چیز، حتی عبور از این دردها و گلها پُر از خار.
من زندگی را میچشم
من زندگی را بغل میگیرم با همه دردهایش، با همه سختیهایش وبا همه چالشهایش.
من زندگی را دوست دارم وقتی که نور میتابد، و دوباره جان می گیرم، بیشتر دوست دارم......
# از خوشبختی های کوچکم
# فاطمه_صفری
۱۴۰۳/۱۱/۲۰✍
وقتی صبح از خواب بلند میشوم وبه تمام عشق و علاقه به طرف مدرسه حرکت میکنم. خورشید روز های زمستانی میتابد و من تابستان می شوم، زیر نور شفادهندهاش و میروم میروم...
و اجازه میدهم آفتاب از سلول های تنم عبور کند. تا زخم هایم، درد هایم التیام پیدا کند.
به این فکر میکنم که دنیا یک چیزی ترکیب شده و ناهماهنگی است از اشکها و لبخندها و دردها و التیام برای آنها نیست، و باید درد را تجربه کنی تا اینکه دهانت التیام را مزه کند.
و باید به سختی به آسایش رسیده باشی تا اینکه به هر آسودگی لبخند بزنی و شیرینی آرامش را درک کنی. باید اشکها را تجربه کرده باشی تا لبخند برایت تجربهی دلچسبی باشد و باید در نهایت زمستان قدم زدهباشی تا از تماشای تابستان و نور، به وجد بیایی.
زندگی چیزی جالبی است، و پُر است از تجسم های شیرین ، خیالها وپُر است از عجیب ترین تناقصها. که تاریکی و نور کامل کننده آن است.
گلها نفس میکشد ومن نفس میکشم، آفتاب میتابد و من جان میگیرم، ابرها در دل آسمانِ آبی زلال میرقصند و من لذت میبرم.
لذت میبرم از نور کمرنگ این روزهایم، از آسمان، از امیدهایم....
لذت میبرم از شَرَیان باریک زمان که زندگی در آن جریان دارد.
لذت میبرم از همه چیز، حتی عبور از این دردها و گلها پُر از خار.
من زندگی را میچشم
من زندگی را بغل میگیرم با همه دردهایش، با همه سختیهایش وبا همه چالشهایش.
من زندگی را دوست دارم وقتی که نور میتابد، و دوباره جان می گیرم، بیشتر دوست دارم......
# از خوشبختی های کوچکم
# فاطمه_صفری
۱۴۰۳/۱۱/۲۰✍
❤2
اولین استاد زن در دانشگاه کابل؛
پوهنیار فاطمه طرزی عروس محمود طرزی؛ دختر اسد الله خان سراج و نواسه امیر حبیب الله خان بود.
فاطمه طرزی دورهی مکتب را در لیسه ملالی به اتمام رسانده.
ودر سال 1328 خورشیدی از این لیسه فارغ شد. وی در آنکارای ترکیه پس از فراگیری زبان ترکی، وارد" دانشکدهی زبان های کلاسیک شرق" دانشگاه زبان، ادبیات، تاریخ و جغرافیه شهر آنکارای شد و تا درجه ماستری در این دانشگاه درس خواند.
او در سال 1335 خورشیدی در رشته تاریخ وادبیات از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
فاطمه سراج، در سال 1337 خورشیدی با عبدالله یحیا طرزی، از نوادگان برادر محمود طرزی، که به تازگی از رشته حقوق و علوم سیاسی از فرانسه فارغ شده بود، ازدواج کرد وهر دو تصمیم گرفتند به کابل نقل مکان کنند. واز آن به بعد تخلص او شد فاطمه سراج طرزی. ودر سال 1338 خورشیدی به عنوان استاد در دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه کابل استخدام شد.
اما در سال 1352 خورشیدی، عبدالله یحیا طرزی، شوهر فاطمه، به عنوان معاون سفیر افغانستان در شهر روم ایتالیا مقرر شد و او مجبور شد که همراه با شوهرش به ایتالیا برود..
✍👎
پوهنیار فاطمه طرزی عروس محمود طرزی؛ دختر اسد الله خان سراج و نواسه امیر حبیب الله خان بود.
فاطمه طرزی دورهی مکتب را در لیسه ملالی به اتمام رسانده.
ودر سال 1328 خورشیدی از این لیسه فارغ شد. وی در آنکارای ترکیه پس از فراگیری زبان ترکی، وارد" دانشکدهی زبان های کلاسیک شرق" دانشگاه زبان، ادبیات، تاریخ و جغرافیه شهر آنکارای شد و تا درجه ماستری در این دانشگاه درس خواند.
او در سال 1335 خورشیدی در رشته تاریخ وادبیات از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
فاطمه سراج، در سال 1337 خورشیدی با عبدالله یحیا طرزی، از نوادگان برادر محمود طرزی، که به تازگی از رشته حقوق و علوم سیاسی از فرانسه فارغ شده بود، ازدواج کرد وهر دو تصمیم گرفتند به کابل نقل مکان کنند. واز آن به بعد تخلص او شد فاطمه سراج طرزی. ودر سال 1338 خورشیدی به عنوان استاد در دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه کابل استخدام شد.
اما در سال 1352 خورشیدی، عبدالله یحیا طرزی، شوهر فاطمه، به عنوان معاون سفیر افغانستان در شهر روم ایتالیا مقرر شد و او مجبور شد که همراه با شوهرش به ایتالیا برود..
✍👎
👍4
فاطمه طرزی پس از برگشت از ایتالیا، به دلیل تحولات سیاسی و کودتا علیه نظام جمهوری محمد داوود خان، از ادامهی تدریس در دانشگاه کابل خودداری کرد و در سال 1373 خورشیدی، به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد
.
فاطمه سراج طرزی در 21 جدی سال 1389 خورشیدی (11 جنوری 2011 میلادی) در شهر ویرجنیای ایالات متحده آمریکا وفات کرد و همانجا به خاک سپرده شد.
مهم نیست طالبان رویکرد خودرا تغییر میدهد یا نه اما هنوز نوری که در تاریکی میدرخشد. هیچ گاهی خاموش نخواهد شد. پوهنیار فاطمه طرزی با هر محدودیت که در آن دوره بود ادامه داد. با تحمل کردن سختی های مهاجرت و با وضعیت آن دوره توانست برای خود کسی شود. وقتی که درباره این زن خواندم. با خود" گفتم مکتب را ببندید، دانشگاه ها را ببندید و هر لحظه محدودیت بیسازید برای ما زنان ولی با ذهن و خیال مان چه میکنند" آیا می توانند آنها راهم ببندند؟؟؟؟؟؟
میدانم شرایط سخت است. هیچ جای دنیا اینقدر شاید شرایط برای زنان سخت نباشد.ولی هیچ گاه فراموش نکنیم این شرایط است که انسان را میسازد. بیایم با همهای وجودمان این طلسم ظلم و محدودیت را بیشکنیم. تا نوری باشیم برای دختران نسل بعد خود.......
# فاطمه_صفری
۱۴۰/۱۱/۲۱✍
.
فاطمه سراج طرزی در 21 جدی سال 1389 خورشیدی (11 جنوری 2011 میلادی) در شهر ویرجنیای ایالات متحده آمریکا وفات کرد و همانجا به خاک سپرده شد.
مهم نیست طالبان رویکرد خودرا تغییر میدهد یا نه اما هنوز نوری که در تاریکی میدرخشد. هیچ گاهی خاموش نخواهد شد. پوهنیار فاطمه طرزی با هر محدودیت که در آن دوره بود ادامه داد. با تحمل کردن سختی های مهاجرت و با وضعیت آن دوره توانست برای خود کسی شود. وقتی که درباره این زن خواندم. با خود" گفتم مکتب را ببندید، دانشگاه ها را ببندید و هر لحظه محدودیت بیسازید برای ما زنان ولی با ذهن و خیال مان چه میکنند" آیا می توانند آنها راهم ببندند؟؟؟؟؟؟
میدانم شرایط سخت است. هیچ جای دنیا اینقدر شاید شرایط برای زنان سخت نباشد.ولی هیچ گاه فراموش نکنیم این شرایط است که انسان را میسازد. بیایم با همهای وجودمان این طلسم ظلم و محدودیت را بیشکنیم. تا نوری باشیم برای دختران نسل بعد خود.......
# فاطمه_صفری
۱۴۰/۱۱/۲۱✍
❤5
پریسا دختر اسکی باز افغانستانی از سکوی ورزش تا راه مهاجرت؛
پریسا حسنی 20 ساله از ولایت بامیان عزیز:
تقریبا چهار سال قبل، وقتی که هنوز نبض آزادیهای انسانی در افغانستان میتپید، پریسا روزهای سرد زمستانی را سرگرم اسکی در پیستهای برفی بامیان بود.
سراشیبیهای تند برفی را با این رویا میپیمود که روزی در رقابتهای بینالمللی نیز چنین مهارتی را در بازی اسکی از خود به نماش بگذارد. اما بازگشت طالبان او را ابتدا خانهنشین و سپس مهاجر کرد.
حضور دختران در تیمهای اسکی افغانستان تا قبل از بازگشت طالبان، علیرغم چالشها، بسیار پررنگ بود و موفقیتهای خیرهکنندهی دختران در بازی اسکی، این امکان را فراهم کرده بود تا دختران ورزشکار از این طریق، هنجارها و ذهنیتهای رایج در مورد زنان را به چالش بکشند؛ چیزی که برای پریسا مهم بود چون موانع سختی را برای عضویت در تیم ملی اسکی پشت سر گذاشته بود.
👎
پریسا حسنی 20 ساله از ولایت بامیان عزیز:
تقریبا چهار سال قبل، وقتی که هنوز نبض آزادیهای انسانی در افغانستان میتپید، پریسا روزهای سرد زمستانی را سرگرم اسکی در پیستهای برفی بامیان بود.
سراشیبیهای تند برفی را با این رویا میپیمود که روزی در رقابتهای بینالمللی نیز چنین مهارتی را در بازی اسکی از خود به نماش بگذارد. اما بازگشت طالبان او را ابتدا خانهنشین و سپس مهاجر کرد.
حضور دختران در تیمهای اسکی افغانستان تا قبل از بازگشت طالبان، علیرغم چالشها، بسیار پررنگ بود و موفقیتهای خیرهکنندهی دختران در بازی اسکی، این امکان را فراهم کرده بود تا دختران ورزشکار از این طریق، هنجارها و ذهنیتهای رایج در مورد زنان را به چالش بکشند؛ چیزی که برای پریسا مهم بود چون موانع سختی را برای عضویت در تیم ملی اسکی پشت سر گذاشته بود.
👎
او که ابتدا به فوتبال علاقه داشت ولی چون خانوادهاش ممانعت میکرد، به بازی اسکی روی آورد. بازی که همهساله چندین بار در بامیان برگزار میشد و او با چشمان مشتاق، دخترانی را میدید که در ترکیب تیمهای مختلف در کنار پسران، راهشان را از پیستهای برفی به سمت خط پایان باز میکنند.
پریسا در سال ۱۳۹۷ رسما تمریناتش را در این رشتهی ورزشی آغاز کرد و خیلی زود خود را در دامنههای پرنشیب برفی بامیان یافت که در ترکیب تیمهای حرفهای، پیچها را دور میزند و راهش را به سمت خط پایان پیدا میکند. وقتی از سراشیبیهای تند برفی سرازیر میشد، به عضویت در تیم ملی اسکی افغانستان میاندیشید که آنرا نیز در سال ۱۳۹۹ بدست آورد.
جایگاهش از یک دختر نوجوان تماشاگر که با چشمان مشتاق بازی دختران دیگر را میدید، تنها در عرض چند سال تغییر کرد. او با تلاش و پشتکار جایگاه دختر الهامبخشی را بدست آورد که دیگر دختران تماشاگر برایش دست میزدند و برای لحظهای هرچند اندک به این فکر میکردند که آنها نیز میتوانند. برای پریسا مهم بود که قابلیتهایش به عنوان یک دختر را به نمایش بگذارد و رخنهای در اذهان مردم ایجاد کند.
به قول خودش: "با دیدن دخترای ورزشکار از پرده تلویزیون، وسوسه میشدم که مثل آنها وارد این رقابت ها شوم. بالاخره همین اتفاق هم افتاد و بعدش گفتم حالا هر طوری که شده باید عضویت تیم ملی اسکی را بگیرم و سخت تلاش کردم. این بار هم موفق شدم ولی با آمدن طالبان، آرزویم برای شرکت در رقابتهای جهانی همچنان یک رویا باقی ماند...."
ولایت بامیان هر سال میزبان مسابقات اسکی است. تا پیش از طالبان در این مسابقات دختران هم حضور پر رنگ داشتند. اکنون هیچ دختری حق شرکت در این مسابقات را ندارد.
دخترانی مثل پریسا که راه پر پیچ و خمی را برای رسیدن به آرزوهایشان رفته بودند، اکنون از سکوی ورزش به سراشیب مهاجرت افتادهاند. پریسا با یأس و نامیدی در جواب به این سوال که چقدر به آینده روشن خوشبین است، میگوید: «بعداز فروپاشی نظام جمهوری، دنیای من هم از هم پاشید و آرزوهایم به باد فنا رفت. حالا در کشوری مهاجر شدهام که چیزی کمتر از افغانستان زیر سلطه طالبان نیست. چون مهاجر هستم نه درس درست حسابی خوانده میتوانم ونه ورزش کرده میتوانم....
# از ناگفتههای این سرزمین.
# از دخترانی این سرزمین.
✍ فاطمه _صفری
۱۴۰۳/۱۱/۲۱
پریسا در سال ۱۳۹۷ رسما تمریناتش را در این رشتهی ورزشی آغاز کرد و خیلی زود خود را در دامنههای پرنشیب برفی بامیان یافت که در ترکیب تیمهای حرفهای، پیچها را دور میزند و راهش را به سمت خط پایان پیدا میکند. وقتی از سراشیبیهای تند برفی سرازیر میشد، به عضویت در تیم ملی اسکی افغانستان میاندیشید که آنرا نیز در سال ۱۳۹۹ بدست آورد.
جایگاهش از یک دختر نوجوان تماشاگر که با چشمان مشتاق بازی دختران دیگر را میدید، تنها در عرض چند سال تغییر کرد. او با تلاش و پشتکار جایگاه دختر الهامبخشی را بدست آورد که دیگر دختران تماشاگر برایش دست میزدند و برای لحظهای هرچند اندک به این فکر میکردند که آنها نیز میتوانند. برای پریسا مهم بود که قابلیتهایش به عنوان یک دختر را به نمایش بگذارد و رخنهای در اذهان مردم ایجاد کند.
به قول خودش: "با دیدن دخترای ورزشکار از پرده تلویزیون، وسوسه میشدم که مثل آنها وارد این رقابت ها شوم. بالاخره همین اتفاق هم افتاد و بعدش گفتم حالا هر طوری که شده باید عضویت تیم ملی اسکی را بگیرم و سخت تلاش کردم. این بار هم موفق شدم ولی با آمدن طالبان، آرزویم برای شرکت در رقابتهای جهانی همچنان یک رویا باقی ماند...."
ولایت بامیان هر سال میزبان مسابقات اسکی است. تا پیش از طالبان در این مسابقات دختران هم حضور پر رنگ داشتند. اکنون هیچ دختری حق شرکت در این مسابقات را ندارد.
دخترانی مثل پریسا که راه پر پیچ و خمی را برای رسیدن به آرزوهایشان رفته بودند، اکنون از سکوی ورزش به سراشیب مهاجرت افتادهاند. پریسا با یأس و نامیدی در جواب به این سوال که چقدر به آینده روشن خوشبین است، میگوید: «بعداز فروپاشی نظام جمهوری، دنیای من هم از هم پاشید و آرزوهایم به باد فنا رفت. حالا در کشوری مهاجر شدهام که چیزی کمتر از افغانستان زیر سلطه طالبان نیست. چون مهاجر هستم نه درس درست حسابی خوانده میتوانم ونه ورزش کرده میتوانم....
# از ناگفتههای این سرزمین.
# از دخترانی این سرزمین.
✍ فاطمه _صفری
۱۴۰۳/۱۱/۲۱
👍5
❤6👍3
Forwarded from دارم مینویسم
مادر!
بزرگ شدن چه زمانی آغاز میشود؟ گاهی از زبان تو میشنوم که میگویی «تو دیگر بزرگ شدی، باید شبیه آدم بزرگها رفتار کنی»، اما من که هنوز هم احساس میکنم کودک هستم. به یاد دارم که در کودکی بیشتر شبیه آدم بزرگها بودم؛ با ظاهر خنثی و فکرهای عمیق. غمهای کودکانهام را در دل پنهان میکردم و پذیرفته بودم که شاید کودک بیمزهای استم که کسی نمیخواهد مرا بفهمد. آدمبزرگهای اطرافم کودکان شاد و پرنشاط را مورد ناز و مهربانیشان قرار میدادند اما من همیشه احساس میکردم شبیه بقیه نیستم. وقتی به مکتب رفتم و همکلاسیهایم کیفهای خرگوشکی و عروسکی داشتند، تو برای من یک کیف به رنگ خنثی و بی رمق خریده بودی. آن روز که کیف را به من دادی غمگین شدم. رنگ مورد علاقهام آبی بود و دلم میخواست مادرم به دلخواه خودم یک کیف نقشدار و خرگوشکی بگیرد اما نمیتوانستم به تو بگویم که آن کیف را نمیخواهم. تو همیشه با حس همدلی و درک، ما را تربیت کردهای و هر چیزی که میخریدی درست به نظر میرسید. یاد نداشتم اعتراض کنم که نه این را نمیخواهم، لااقل در مقابل تو اعتراضی نمیکردم، ناخودآگاه میدانستم حتما کیفهای خرگوشکی قیمتشان زیاد است وگرنه برایم میخریدی، هرگز از تو دلخور نیستم. تو بهترین مادر دنیایی. هرگز ندیدم که گریه کنی. یادم میآید پدرم بارها با تو دعوا میکرد، اما گریهات را به یاد ندارم. تنها زمانی که اشکهایت را دیدم زمانی بود که عزیزانت را از دست دادی. تو به قدری مقاوم هستی که من هرگز نتوانستم به آن اندازه قوی باشم.
گاهی با خودم فکر میکنم آیا تو هم در شبها وقتی چراغ را خاموش میکنم، گریه میکنی؟ شاید عادت کردهای به تجربههای تلخی که داشتهای و نمیخواهی باعث ناراحتی من شوی. اما مادر! میدانی؟ من یک ماه پیش بزرگ شدم. شاید به تدریج با گذشت هر سال فکر کنم که سالهای قبل بچه بودهام اما این بار برای اولینبار احساس کردم بزرگ شدهام.
آن شب که دلم به شدت گرفته بود و عشق در دلم شعلهور بود تا دو شب بیدار ماندم. بغض سنگینی بر گلویم نشسته بود و نفسم بند آمده بود. به ناچار از رختخواب بلند شدم و بیرون رفتم. زیر نور ماه بغضم ترکید و نالهای غریبانه سر دادم. اگر تو آنجا بودی دلت آتش میگرفت.
روی تخت حویلی نشسته بودم و تلاش میکردم بیصدا گریه کنم. ای کاش میتوانستم به راحتی جلوی چشمانت اشک بریزم، چون تو نماد شجاعت برای من هستی و میدانم حتا آغوشت بیآنکه هیچ کلمهای بگویی تسلای دلم میشود. اما جرات این کار را نداشتم. تو از غمم صدبرابر بیشتر ناراحت میشدی. فکر میکنم حالا که تو حس میکنی رفتارم کودکانه است و شبیه دخترهای دیگر نیستم، پس هنوز هم دوستداشتنی و بامزهام. دختر سرشار از نشاط که درکی از دنیای بزرگترها ندارد. مادر! من هنوز هم بچهام. بچهای که کودکیاش را زندگی میکند؛ بچهای که بیباک و نافرمان است و نمیخواهد کسی از بزرگ شدنش خبر داشته باشد. میخواهم تا تو استی بچه باشم چون حس آدم بزرگ بودن را دوست ندارم. وقتی فکر میکنم حق با توست و دیگر بزرگ شدهام دلم میگیرد، خودم را تنهای تنها احساس میکنم. انگار دیگر نباید به تو نیازی داشته باشم ولی من که به تو نیاز دارم به وجودت، به صدا کردنت، به نامهای مختلفی که هر روز از سر شیطنتم آبَی، ننه، مادر صدایت میکنم مگر کس دیگری جز تو به ادا و اطفالهای کودکانهای یک دختر بیستوسهساله مثل تو توجه میکند؟ برای دیگران خیلی مسخره است و دیوانه به نظر خواهم رسید. برای همین است که هنوزم بچهام. راستش را بخواهی نمیخواهم بزرگ شوم.
#نامهنویسی
بزرگ شدن چه زمانی آغاز میشود؟ گاهی از زبان تو میشنوم که میگویی «تو دیگر بزرگ شدی، باید شبیه آدم بزرگها رفتار کنی»، اما من که هنوز هم احساس میکنم کودک هستم. به یاد دارم که در کودکی بیشتر شبیه آدم بزرگها بودم؛ با ظاهر خنثی و فکرهای عمیق. غمهای کودکانهام را در دل پنهان میکردم و پذیرفته بودم که شاید کودک بیمزهای استم که کسی نمیخواهد مرا بفهمد. آدمبزرگهای اطرافم کودکان شاد و پرنشاط را مورد ناز و مهربانیشان قرار میدادند اما من همیشه احساس میکردم شبیه بقیه نیستم. وقتی به مکتب رفتم و همکلاسیهایم کیفهای خرگوشکی و عروسکی داشتند، تو برای من یک کیف به رنگ خنثی و بی رمق خریده بودی. آن روز که کیف را به من دادی غمگین شدم. رنگ مورد علاقهام آبی بود و دلم میخواست مادرم به دلخواه خودم یک کیف نقشدار و خرگوشکی بگیرد اما نمیتوانستم به تو بگویم که آن کیف را نمیخواهم. تو همیشه با حس همدلی و درک، ما را تربیت کردهای و هر چیزی که میخریدی درست به نظر میرسید. یاد نداشتم اعتراض کنم که نه این را نمیخواهم، لااقل در مقابل تو اعتراضی نمیکردم، ناخودآگاه میدانستم حتما کیفهای خرگوشکی قیمتشان زیاد است وگرنه برایم میخریدی، هرگز از تو دلخور نیستم. تو بهترین مادر دنیایی. هرگز ندیدم که گریه کنی. یادم میآید پدرم بارها با تو دعوا میکرد، اما گریهات را به یاد ندارم. تنها زمانی که اشکهایت را دیدم زمانی بود که عزیزانت را از دست دادی. تو به قدری مقاوم هستی که من هرگز نتوانستم به آن اندازه قوی باشم.
گاهی با خودم فکر میکنم آیا تو هم در شبها وقتی چراغ را خاموش میکنم، گریه میکنی؟ شاید عادت کردهای به تجربههای تلخی که داشتهای و نمیخواهی باعث ناراحتی من شوی. اما مادر! میدانی؟ من یک ماه پیش بزرگ شدم. شاید به تدریج با گذشت هر سال فکر کنم که سالهای قبل بچه بودهام اما این بار برای اولینبار احساس کردم بزرگ شدهام.
آن شب که دلم به شدت گرفته بود و عشق در دلم شعلهور بود تا دو شب بیدار ماندم. بغض سنگینی بر گلویم نشسته بود و نفسم بند آمده بود. به ناچار از رختخواب بلند شدم و بیرون رفتم. زیر نور ماه بغضم ترکید و نالهای غریبانه سر دادم. اگر تو آنجا بودی دلت آتش میگرفت.
روی تخت حویلی نشسته بودم و تلاش میکردم بیصدا گریه کنم. ای کاش میتوانستم به راحتی جلوی چشمانت اشک بریزم، چون تو نماد شجاعت برای من هستی و میدانم حتا آغوشت بیآنکه هیچ کلمهای بگویی تسلای دلم میشود. اما جرات این کار را نداشتم. تو از غمم صدبرابر بیشتر ناراحت میشدی. فکر میکنم حالا که تو حس میکنی رفتارم کودکانه است و شبیه دخترهای دیگر نیستم، پس هنوز هم دوستداشتنی و بامزهام. دختر سرشار از نشاط که درکی از دنیای بزرگترها ندارد. مادر! من هنوز هم بچهام. بچهای که کودکیاش را زندگی میکند؛ بچهای که بیباک و نافرمان است و نمیخواهد کسی از بزرگ شدنش خبر داشته باشد. میخواهم تا تو استی بچه باشم چون حس آدم بزرگ بودن را دوست ندارم. وقتی فکر میکنم حق با توست و دیگر بزرگ شدهام دلم میگیرد، خودم را تنهای تنها احساس میکنم. انگار دیگر نباید به تو نیازی داشته باشم ولی من که به تو نیاز دارم به وجودت، به صدا کردنت، به نامهای مختلفی که هر روز از سر شیطنتم آبَی، ننه، مادر صدایت میکنم مگر کس دیگری جز تو به ادا و اطفالهای کودکانهای یک دختر بیستوسهساله مثل تو توجه میکند؟ برای دیگران خیلی مسخره است و دیوانه به نظر خواهم رسید. برای همین است که هنوزم بچهام. راستش را بخواهی نمیخواهم بزرگ شوم.
#نامهنویسی
❤5
بچه که بودم
دست چپم آرزو می کرد
که همچون دخترک شیک پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
بچه که بودم
معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی خانم منیژه
تا کمی ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم.
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از عید.
تا خود صبح
تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم.
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم
با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود.
هیچ یک آن قدر دلم را خوش نکرد.
بزرگ که شدم
هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
لبخند بر لبانم نیاورد.
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم.
بزرگ که شدم
هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
به رختخواب نیاوردم.
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند.
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را...
گلثوم احمدزاده ۱۴۰۳-۱۱-۲۸
دست چپم آرزو می کرد
که همچون دخترک شیک پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
بچه که بودم
معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی خانم منیژه
تا کمی ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم.
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از عید.
تا خود صبح
تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم.
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم
با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود.
هیچ یک آن قدر دلم را خوش نکرد.
بزرگ که شدم
هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
لبخند بر لبانم نیاورد.
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم.
بزرگ که شدم
هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
به رختخواب نیاوردم.
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند.
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را...
گلثوم احمدزاده ۱۴۰۳-۱۱-۲۸
❤5