group-telegram.com/kahkashan_dastan/13320
Last Update:
___ دخترم مزاحمت میکند برای تان..
__ نخیر کاکا جان نامزدم است قهر کرده مشکلی نیست..
___ راست میگوید دخترم!؟؟
من هنگ مانده بودم از این بشر واین زبان اش اگر نه میگفتم قطعا مشکل بزرگ میشد ومن اصلا نمیخواستم فامیلم از این چیز ها بدانند بعد هم برای کاکا سری تکان داده وناچار سوار موتر شدم در عقب میخواستم جلوس کنم ولی این نرَ وحشی گفت باید حرف بزنیم ودر جلو نشستم بعد هم موتر حرکت کرد واقعا یگانه ترسم عزت وابرویم بود ولی خودرا به خالقم سپردم او بیننده حال من است میدانممرا تنها رها نمیکند بعد هم موتر در جای خلوت متوقف شد جناب خاور کم خودرا سمت من کرده گفت..
___ خبُ وحشی محترمه برایت نگفتم پیاده نمیروی آموزشگاه!؟؟
این من را وحشی خطاب کرد اصلا خود اش وحشی تمام عیار است با این اعمال اش!!
__ به شما نمیخورد اینطور القاب بر شاگرد خود بگذارید ادب هم خوب چیزی است
واینکه گفتم شما حق..
با چیغ که کشید یک دَکه خوردم واقعا حالا چی بدی کردم آمدم با این نرَ وحشی اوففف این اصلا به پوست پاک نیست من مطمعن استم.
___ به توچی عه!!!! وقتی میگویم نمیروی یعنی نمیروی تو اصلا به زبان خوش نمیفهمی
اوو پس این زبان خوش است خدا از بد اش به خیر کند مارا.. بعد هم چشمانش را بست ودوباره به باز کرده گفت...
___بیبین نمیخایم کاری کنم از من هیبت کنی ولی من را مجبور میسازی پیاده رفتن در این جاده اصلا خوب نیست وقتی میتوانی با موتر بروی پیاده نرو هوا گرم است مریض میشوی ودوم اینکه در سر جاده هر رقم آدم بی سر وپا میباشد نمیخایم کسی برای تو تیکه بیندازد از لج ات کنار بیا مرا قاتل این جمعیت نکو ودر موتر برو...
راست میگفت شاید من بخاطر این افکار میخواهم قدم بزنم ولی مردم ما چشم شان زن هارا قلبه میکند نمیشود حرف هایش را کذب شمرد واقعا هم همینطور است ولی چرا من مگر اینقدر استاد خوب است که برای همه شاگردانش تذکر میدهد یا هم اوفف من از هر راهی بروم آخرش بنُ بست است خوب است فکر نکنم
__ درست است حالا باید بروم ناوقت شده است!!
__ توهم رام شدن بلد بودی وما بیخبر!!؟
___ منظورتان چیست؟؟
__ هیچی بالای خود فشار نیار خواهد دانستی وها مسیر من است تورا هم میرسانم !!
سری تکان دادم نمیشد اعتراض کرد چون میدانستم کاری خود اش را میکند پس بیفایده بود انرژی ضایع کردن بعد لحظاتی آموزشگاه رسیدیم ومن پایان شده راهی آموزشگاه شدم ...
وقتی داخل محوطه میشدم به عقبم نگاهی انداختم هنوزم منتظر بود منم بدون توجه داخل آموزشگاه شدم...
در آخر تایم هم مینه را دفتر خواستم وبرایش همه ماجرا را تعریف کردم که شماره من راگرفت وگفت با مادرش حرف میزند بعد برایم احوال میدهد...
منم خسته دوباره راهی خانه شدم...
در را باز کردم و وارد حویلی شدم وبعد راهی اطاق شدم لباس هایم را تبدیل کرده چادرم را دور کرده ورفتم اطاقک کوچک نورا مثل همیشه خاب بود ومادرم تلویزیون تماشا میکرد مصطفی وعمیر هم بیرون بودن...
مادرم را گفتم میخابم ورفتم اطاق خودم دوساعتی را خوابیدم..
وقتی برخاستم وقت نماز عصر بود بعد نماز عصر هم الی عشاه همه درس های پوهنتون را حفط کردم ولی باید شب هم درس بخوانم چون امتحانات نزدیک است...
بعد صرف طعام هم مصروف نوشیدن چای بودم که زنگ موبایل بلند شد..
شماره ناشناس بود جواب دادم که صدای مینه در عقب گوشی بلند شد...
___ سلام علیکم استاد جان خوب هستین؟؟ مینه هستم!!
__ علیکم سلام شکر خوبم تو خوب هستی؟؟
__ شکر است!! استاد با مادرم حرف زدم فردا منتظر تان است
__ درست است فعلا شب خوش!!
___همچنان!
بعد خداحافظی قطع کرده بعد پدرم راگفتم که گفتن درست میرویم...
تا ساعت یازده شب در اطاقم مصروف درس بودم خیلی خسته شدم وبالاخره خلاص شد خودرا در رخت خواب رها کردم که بی درنگ آواره آفاق گردیدم....
___ دخترم من ساعت سه بجه میایم آموزشگاه بعد برویم !؟
__ درست است پدر جان منتظر تان هستم !!
پدرم میدانست در آموزشگاه که آمادگی خواندم تدریس میکنم.....
بعد هم راهی آموزشگاه شدم...
همراه کیمیا روان بودم که گفتم...
__ امروز ساعت اول هم استاد خاور میاید اصلا حوصله چهره برزخی اش را ندارم!؟؟
__ دختر کجایی چهره او یوسف مصر برزخی است
از قدیم گفتن خرَ کجا ودوشک نرم کجا...
__ ادب هم خوب چیزی است!!
که تو کاملا از داشتن اش بیغم هستی !!
__ راست میگی ولا حق ادب من را تو به سرقت بردی ههه این همه ادب است که استاد اش را برزخی خطاب میکند..
___ هر چی شما بفرمایید بانوی من بحث باشما فایده ای ندارد
بعد هم بلند خندید که من هم خنده کوتاهی کردم و از هم جدا شدم که نزدیک دانشکده چشمم با استاد خاور افتید خیره به من بود باز ای روانی چرا بت بودا واری شده داخل شد که منم راهی صنف شدم..
BY KahkashanDastan|کهکشان داستان
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/kahkashan_dastan/13320