group-telegram.com/Sarvestan_z/3994
Last Update:
یک چیزی هم زمان منصور باز پیش آمد. اگر خاطرتان باشد آن موقع بنزین و نفت را گران کرده بودند. من هم آمده بودم تهران. اما دفعه اولی که شرفیاب شدم، به عرض اعلی حضرت رساندم، گفتم که یک موضوع هست که هیچ به چاکر مربوط نیست.
ولی فکر می کنم هر کسی وظیفه دارد اگر یک چیزی به نظرش می رسد که به نفع مملکت باشد، به عرضتان برساند. به این جهت به خودم اجازه دادم که این عرض را بکنم. گفتند چه هست؟ منظورت چه هست؟ گفتم: موضوع نفت است. گران شدن نفت و بنزین است.
تا این را گفتم، عصبانی شدند. گفتند که:« آخر چرا هر کاری که ما می کنیم، یک عده اعتراض می کنند!؟» گفتم: قربان، حالا من نمی دانم. من هر جا توی این شهر رفتم، همه اعتراض می کنند و همه ناراضی شده اند؛ بنده از این جهت عرض می کنم، واِلا به من هیچ ارتباطی ندارد.
خیلی خیلی عصبانی شدند. خیلی ناراحت شدند. گفتند که نه، من به تو اعتراضی ندارم. خوب حالا شما این را گفتی، خیلی هم خوب کردی گفتی، اما آخر قصه آن یهودی را شنیدی؟ من همینطور ایستادم.
گفتند که یک یهودی افتاده بود توی آب داشت غرق می شد، آمدند گفتند: دستت را بده. این دستش را نمی داد. داشت غرق می شد و دستش را نمی داد. یکی آمد یکی مثل خودش او هم یهودی بود، آمد گفت دست من را بگیر، او دستش را فورا گرفت و از آب آوردش بیرون.
اینها همه اش می خواهند بگیرند، نمی خواهند هیچ چیز بدهند. این را با خنده گفتند به من و بعد پشت سرش گفتند که بلی ، برای این کار، یک فکری کردیم. به زودی ترتیب این کار را خواهیم داد.
آنجا که بودم کمال هم آنجا بود. گفتم: آقا من می خواهم یک چنین چیزی بگویم. گفت: نگو عصبانی می شود. گفتم: خوب بالاخره باید عصبانی بشوند و آدم باید بگوید ، بعد که آمدم به پاکروان گفتم. پاکروان گفت: بارک الله که این [کار] را کردید.
https://www.group-telegram.com/pl/Sarvestan_z.com
BY سروستان


Share with your friend now:
group-telegram.com/Sarvestan_z/3994