group-telegram.com/Afa_Gh/6192
Last Update:
#داستان_کوتاه
#بانو_در_آینه
#ویرجینیا_وولف
#قسمت_سوم
ناگهان این تصاویر با خشونت و اما بیکلامی پایان گرفت. هیبتی فراخ و سیاه آینه را در خود پوشاند، همهچیز را تیره و تار کرد، میز را با لوحههای مرمری پر از خطوطی صورتی و خاکستری پوشاند و سپس رفت. اما تصویر کاملاً تغییر کرد. برای لحظهای ناآشنا و نامعقول و دستنیافتنی مینمود. نمیتوانستی آنها را با غایتی انسانی مربوط کنی. و سپس رفتهرفته جریانی منطقی بر آنها حاکم شد، به آنها نظم و ترتیب داد و آنها را به قلمرو تجربهٔ معمول آورد. سرانجام میفهمیدی که آنها فقط نامه بودند. پستچی نامه آورده بود.
آنجا روی میز مرمر قرار داشتند، در نگاه اول تودهای روشن و رنگی و خشن و زشت بودند. و بعد با شگفتی میدیدی که چگونه نظم و ترتیب مییافتند و در هم میآمیختند و بخشی از تصویر میشدند و آن نامیرایی و آرامشی را که از آینه میتراوید به همهچیز میبخشیدند. آنها انباشته از واقعیت و مفهومی نو و با وزنی سنگینتر در آنجا قرار داشتند، انگار برای جدا کردن آنها از میز به تیغهای نیاز داشتی. و خواه خیال بود یا نبود، به نظر نمیرسید که فقط دستهای نامه از سر تصادف باشند بلکه لوحههایی بودند که حقیقت ابدی رویشان حک شده بود. اگر میتوانستی آنها را بخوانی همهٔ آنچه را که باید دربارهٔ ایزابلا و آری دربارهٔ زندگی میفهمیدی. باید معنایی عمیق بر صفحات داخل آن پاکتهای مرمرگونه جمع شده باشد. ایزابلا وارد میشود و آنها را برمیدارد، یکییکی باز میکند و خیلی آهسته و به دقت، کلمه به کلمه میخواند و سپس با آهی عمیق، گویی که ژرفای همهچیز را دیده باشد، پاکتها را تکهتکه میکند و نامهها را به یکدیگر میبندد و کشوی قفسه را مصمم قفل میکند تا آنچه را نمیخواهد دیگران بدانند از نظرها پنهان کند.
ادامه دارد...
#باهم_کتاب_بخوانیم
https://www.group-telegram.com/ru/Afa_Gh.com
BY آفاق

Share with your friend now:
group-telegram.com/Afa_Gh/6192