Telegram Group Search
شعار لائیسیته را در میان مردم ایران همگانی کنیم.

لطفاً این آگاهی را به اطرافیانتان بفرستید.


به کانال تلگرام
آثار رامین کامران بپیوندیم: @ketbkam
به پس از خامنه‌ای بیندیشید - رامین کامران

 
۹ مهر ۱۴۰۴

شاهدیم که امروزه و به‌خصوص پس از جنگ دوازده‌روزه، نظرها بیش‌ازپیش به خامنه‌ای معطوف گشته است.

به دلیل اینکه مواضعش مبتنی بر مقاومت و مبارزه است و این مورد پسند عموم مردم است.

ولی درعین‌حال برای اینکه همین مردم از دیگر افراد و اجزای نظام اسلامی امید بریده‌اند.

همه، حتی اسلام‌خواهان، از نظام بریده‌اند و به هیچ‌یک از چهره‌های شاخص آن امیدی ندارند، ولی هنوز به رأس نظام امیدوارند.

کار کمی تناقض‌آمیز به نظر می‌آید، ولی انعکاس‌دهندۀ تناقضی است که در موقعیت هست.

ناکارآمدی و فساد نظام بر همه اثبات شده، ولی در جایی که مردم از سر استیصال به دنبال منجی می‌گردند، کسی را می‌جویند که به طور خارق‌العاده و آزاد از چارچوب موجود، خودشان و مملکتشان را نجات بدهد و این شخص را در داخل نظام می‌جویند.

از او توقع دارند، عقلانیت و خیرخواهی و توانی را که در دستگاه حکومتی نیست، داشته باشد و با قاطعیت عمل کند.

در نهایت، مثل هر منجی، از وی چشم دارند که صفات الهی را در خود منعکس کند: دانایی، خیر و توانایی. داستان همیشه همین است.

آنهایی که در پی منجی هستند، چهره‌ای بهتر از خامنه‌ای نیافته‌اند.

در اینجا قصد ندارم درستی این انتخاب را مورد نقد قرار بدهم، چون در جایی قرار داریم که این اصل نیست.

اصل چیست؟ اینکه خامنه‌ای هر روز به مرگ نزدیک‌تر می‌شود و دست‌زدن به دامن او، اگر هم کارایی داشته باشد، ظرف مدتی که خیلی دراز نمی‌تواند باشد، دیگر کارساز نخواهد بود.

فوت او باعث بروز بحرانی خواهد شد که بسیار عمیق خواهد بود و نه فقط حیات نظام اسلامی که ایران را به مخاطره خواهد انداخت.

باید از هم اکنون برای این بحران آماده شد. آمریکا و متحدانش که برنامه‌ریز هستند، به سهم خود شده‌اند و هدفشان هم از هم پاشاندن ایران است.

اصلاح‌طلبان هم مدت‌هاست که برای بهره‌گیری از موقعیت و برقراری انحصار قدرت خود، کمین کرده‌اند.

ظاهراً نامزد رهبری‌شان روحانی است و البته قرار و مدارهایشان را هم تا سطحی که ممکن بوده با طرف‌های خارجی گذاشته‌اند.

ظاهراً اطمینان دارند که با امکانات بسیارشان در داخل که عملاً تمامی بدنۀ حکومت را شامل می‌گردد و خارج از آن هم بسیار گسترده است، برندۀ بازی خواهند بود.

این گروه، از همین حالا و در عمل مترادف نظام شده و منتظر است تا به‌محض بروز فرصت، رسماً به چنین مقامی برسد.

در اینجا خطاب من به مردم ایران است: شما چه برنامه‌ای دارید؟ دیگران آماده‌اند، شما چطور.

اگر برنامۀ عملی نداشته باشید، این فرصت هم مثل انقلاب پنجاه و هفت که حاصل فداکاری‌هایتان نصیب اسلامگرایانی شد که همه چیزتان را به یغما بردند، از دستتان خواهد رفت و معلوم نیست که دوباره کی فرصت نقش‌آفرینی پیدا کنید.

اضافه کنم که در بین این مردم نظرم به گروه‌هایی هم هست که لقب ارزشی گرفته‌اند. اینها، قبل از هر چیز، مطیع رهبرند و محتوای اعتقادشان در عمل همین تبعیت است و نه بیش.

حرفم این است که با فوت رهبر فعلی دو راه پیش پای شما خواهد ماند. یکی تبعیت از رهبر جدید است که معنایی جز اصلاح‌طلب شدن ندارد.

راه دوم بیرون رفتن است از چارچوب نظام فعلی که جاذبۀ اصلی‌اش را برای شما از دست خواهد داد.

تصور می‌کنم راه دوم بهتر و درعین‌حال با خواست‌های عمیق شما منطبق‌تر است.

این خواست‌ها چیست؟

از یک سو اعتقاد به اسلام است چه به‌عنوان دین و چه عنصر فرهنگی.

امیدوارم به تجربه دیده باشید که کار اسلام سیاسی به کجا می‌رسد، دیده باشید که وعده‌هایش چه عاقبتی دارد.

عاقبت نظام مذهبی اینی است که شاهدید، ببینید که کار مملکت را به کجا رسانده.

تصور نکنید که اگر دولت اسلامی نباشد به اسلام شما لطمه وارد خواهد آمد، حساب اینها را باید در نظر و در عمل از هم جدا کرد.

در دلبستگی به اسلام حکومتی شریکی جز اصلاح‌طلبان نخواهید داشت. اگر بخواهید در چارچوب حکومت اسلامی بمانید، اختیار سرنوشتتان را به آنها خواهید سپرد.

می‌توانید مسلمان بمانید و به اعتقادات خویش وفادار بمانید، ولی خارج از نظام فعلی.

دومی علاقه به ایران است، به استقلالش و سربلندی‌اش. این بخش را می‌توان به معنای درست کلمه ملی خواند.

در اینجا با تمام ایران‌خواهان شریکید و همراه. بسیار فراتر از حوزۀ محدود اسلامگرایی و حتی کسانی هم که نه به انقلاب و نه نظام زاده از آن مهری دارند، در کنار شما قرار می‌گیرند.

در اینجا باید انتخاب کنید و ببینید که مملکت برایتان مهم‌تر است یا اشتراک در ایدئولوژی.

می‌خواهید به هر قیمت هست اسلام سیاسی را حفظ کنید یا ایران را. وضع اولی اینی است که می‌بینید و دومی در بحرانی قرار دارد که باید از آن رهانیدش. فراموش نکنید که اولی است که دومی را به این روز انداخته.
اگر ایران را انتخاب کنید باید توجه خویش را به آن معطوف کنید و در برابر تهاجم خارجی که هدفش گرفته، موضع بگیرید.

یادآوری کنم که این تهاجم با اسلام کاری ندارد، اگر داشت عربستان و دیگر کشورهای اسلامی را متحد خود نمی‌پنداشت. آنچه به خروشش آورده اسلام نیست، ایران مستقل است.

آنهایی که سخنان من به نظرشان قابل‌قبول می‌نماید، از هر افق فکری و سیاسی که باشند و ایران را برمی‌گزینند، باید به‌سرعت دست‌به‌کار شوند تا آلترناتیو خودشان را بسازند. در برابر آلترناتیو خارجی که دو بخش داخلی و خارجی دارد، آلترناتیو ملی خود را بنا کنند.

مرگ خبر نمی‌کند و وقتی خامنه‌ای فوت شد، آنهایی که مدت‌هاست برنامۀ خود را حاضر کرده‌اند، به‌سرعت دست‌به‌کار خواهند شد و خواهند کوشید تا با استفاده از پشتوانۀ طراحی درازمدت و توان داخلی و خارجی، بازی را به نفع خود ختم کنند.
نباید چنین بختی را به آنان ارزانی داشت.

چارۀ واقعی اتحاد مردمی است با محور ایران و بس که بتواند بیشترین شمار ایرانیان را بسیج سازد و قدرت خود را به بدخواهان تحمیل نماید. الان وقت تصمیم است و بسیج.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بعد از خامنه‌ای: برنامه‌های آمریکا-اسرائیل و اصلاح‌طلبان


دکتر
رامین کامران رهبر سازمان ایران لیبرال:

در اینجا خطاب من به مردم ایران است: شما چه برنامه‌ای دارید؟ دیگران آماده‌اند، شما چطور.

چارۀ واقعی اتحاد مردمی است با محور ایران و بس که بتواند بیشترین شمار ایرانیان را بسیج سازد و قدرت خود را به بدخواهان تحمیل نماید. الان وقت تصمیم است و بسیج.
ما و جنگ اقتصادی - رامین کامران


همۀ ما شاهدیم که کشورمان هدف جنگ اقتصادی بی‌رحمانه‌ای است که توسط آمریکا و متحدان منطقه‌ای‌اش اداره می‌شود و نیز به عیان می‌بینیم که مردم ایران بر اثر این جنگ، به چه فلاکتی افتاده‌اند.

آمریکا می‌خواهد آنچه را که نمی‌تواند به‌صورت نظامی به چنگ بیاورد، از این طریق صاحب شود. در جنگ‌های اخیر منطقه دیده‌ایم که جان مردم عادی برایش کوچک‌ترین ارزشی ندارد و از کشتارشان به وسایل مختلف، دریغ نمی‌کند - ایران هم مورد مثال دیگری است.

در اینجا می‌خواهم راجع به دو موضوع مربوط به این جنگ صحبت بکنم. یکی ناتوانی حکومت و دیگری گفتار تحلیلگران. دیدن این دو نکته حاجت به تخصصی ندارد و بر همه عیان است.

از حکومت شروع می‌کنم.

دادوفریاد تبلیغاتی حکومت را از رسانه‌هایی که در اختیار دارد، می‌شنوید، همه می‌گویند که جنگی در جریان است و معمولاً این را هم اضافه می‌کنند که اتاق این جنگ در خزانه‌داری آمریکاست.

بسیار خوب، اتاق جنگ شما کجاست؟ اصلاً اتاق جنگی دارید که در این مبارزه نقش مرکز ستاد را بازی کند و بکوشد تا حملات را دفع کند و در صورت امکان ضربه‌ای بزند؟ معلوم است که خیر.

اصلاً حکومت توان متمرکزکردن تصمیم‌گیری در هیچ زمینه‌ای را ندارد، از جمله اقتصاد را که این اندازه برایش حیاتی است و دارد سرنوشتش را رقم می‌زند.

دولتی که سر کار است و در ایجاد این وضعیت، مسئولیت اساسی هم دارد، قاعدتاً صاحب‌اختیار نهادهایی است که باید اقتصاد را اداره کنند.

اختیارات بی‌حساب ولی‌فقیه، مذهبی - سیاسی است و در زمینۀ اقتصادی، تقریباً هیچ است - انعکاس بی‌اعتنایی به اقتصاد که از خمینی به همۀ فرزندانش به ارث رسیده است.

ولی خود حکومت نه توانایی ذهنی و نه عملی دارد تا کاری بکند. اوج هنرنمایی‌اش برجام بود که دیدیم.

می‌توان پرسید که آیا اصلاً حکومت فهمیده که با چه مکانیزمی دارند به او ضربات کاری اقتصادی وارد می‌کنند و ارز ملی را به سراشیب سقوط انداخته‌اند؟

به هر صورت راند اول این بازی، در دورۀ احمدی‌نژاد واقع شد و خود او و دولتش هم بهت‌زده و دست‌وپا گم‌کرده، هیچ کاری نکردند.

دولت فعلی هم در مقابل ضربات متعدد و مرتب که هر چند ماه چند ده درصد از ارزش پول می‌کاهد، واکنش متفاوتی نداشته است. نشسته و ضربات را نوش جان کرده.

نه خودش چیزی فهمیده و نه به مردم گفته است. تمامی داستان در مهی پیچیده شده از نادانی و ناتوانی حکومت و مدعیان تخصصی که دور خود جمع کرده است.

چیز دیگری که در واکنش‌های حکومت شاهدیم، نبود مطلق انضباط عمل است. وضعیت از همیشه بحرانی‌تر است، ولی کماکان هرکس در هر گوشه‌ای ساز خود را می‌زند. هر تصمیمی در معرض باطل شدن عملی از سوی هر گروهی قرار دارد.

نه‌تنها نهادهای مختلف و در صدرشان بانک مرکزی که باید سکان‌دار باشد، از انواع وسایل که بعد از افتضاح، غیرقانونی بودن و غیرمنطقی بودن آنها هویدا می‌گردد، برای هر کاری استفاده می‌کنند، بلکه در این استفاده ناکام هم هستند.

مثلاً دلال پیدا می‌کنند که سیاستشان را اجرا کند، پول را به جیب می‌زند، سکه و پول در بازار می‌ریزند، رفقایشان جمع می‌کنند و… طمعشان چنان است که حتی زخم خود را هم لیس نمی‌زنند، به دندانش می‌کشند.

در نهایت می‌توان پرسید که بعد از چهل سال و این‌همه نوحه‌خوانی، آیا به نظر می‌آید که این جنگ را بهتر از جنگ ایران و عراق اداره می‌کنند؟ خیر! مطلقاً! به‌هیچ‌وجه! اینجا فقط کت‌شلواری‌ها آمده‌اند جای یونیفرم پوشان، توانایی همان است که بود.

یکی از نقاط بسیار فاسد ایدئولوژی اسلامگرا که از همان روز اول به خورد همه داده شد و حکومت هم آن را امتیاز بزرگی برای خود می‌شمرد و می‌شمرد، شهیدپروری است. ارج‌نهادن به شهادت به ترتیبی که گویی اصلاً هدف از شرکت در جنگ جز این نیست!

البته آمادگی مبارزان برای مرگ در راه هدف، همیشه برای فرماندهان ارزشمند است، ولی اول‌ازهمه به یاد باید داشت که به قول سرداری نظامی، کسی در جنگ با شهیدشدن پیروز نشده است، با شهید کردن پیروز شده.

داستان امام حسین و اینها هم که دائم به‌عنوان سرمشق به همه عرضه می‌شود، از بابت پیروزی نظامی که نداشت، مهم نیست، اگر در چشم مؤمنان اهمیت دارد، به دلیل بعد معنوی است که در آن می‌بینند. اسوه و قدوه کردن آن در مبارزات سیاسی و به‌خصوص نظامی، عرضۀ الگوی غلط است و اصلاً بی‌معنی است.

شهیدان جنگ ایران و عراق، در درجۀ اول شهیدان سیاست و نظامی‌گری آماتوری و ناکارآمد بودند، نه فنا شدگان راه معنویات. نوشتن کارشان به‌پای روحیۀ ایثارگری و جادادن تصویرشان در نقاشی‌های باسمه‌ای کربلا مدار، حساب‌سازی ایدئولوژیک و تاریخی است.

هنوز هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. فقط همۀ ملت ایران در معرض شهادت قرار گرفته است. روزگار این ملت که هر روز باید ضربات بیشتری تحمل کند، در پیش چشم ماست.
مردم ایران فقط قربانی سیاست کینه‌توزانه و احمقانۀ آمریکا و اسرائیل و عربستان نیستند که تصور می‌کنند با قرار دادنشان در سختی، خواهند توانست کشور را از هم بپاشانند.

به همان نسبت قربانی ندانم‌کاری و درعین‌حال طمع و دغل‌بازی اسلامگرایانی هستند که چهل سال است به آنها زور می‌گویند و چپاولشان می‌کنند. منگنۀ فشار خارجی و داخلی این است.

حال بیاییم بر سر انواع تحلیل‌هایی که در رسانه‌های بزرگ فارسی‌زبان در خارج، دربارۀ این جنگ اقتصادی می‌خوانیم و می‌شنویم.

اول فصل مشترک این تحلیل‌ها این است که در آنها کمتر اثری از اشاره به جنگ اقتصادی هست. اگر هم باشد، این نکته در تحلیل‌هایی که عرضه می‌شود، نقش اساسی و مرکزی ندارد.

نفس حکایت به نهایت اسباب تعجب است. شک نیست که قوانین اقتصاد در صلح و جنگ تغییر نمی‌کند، ولی تفاوت این دو موقعیت را هم نمی‌توان در نظر نگرفت.

اقتصاددانانی که می‌بینیم، تقریباً همگی گرایش لیبرال دارند که البته از دید افراد لیبرال نظیر نگارنده، عیب به حساب نمی‌آید و چنان‌که طبیعی و منطقی است، محور تحلیل‌هایی که عرضه می‌نمایند، مفهوم بازار است.

انصافاً غیر از این هم نمی‌توان از آنها توقعی داشت، ولی نکته‌ای هست. این تحلیل‌ها تا چه اندازه گرهی از کار مردمی که می‌خواهند موقعیت را دریابند، باز می‌کند؟

اینکه بگوییم وضعیت قیمت‌ها، حال در مورد ارز یا هر چیز دیگر، انعکاس عملکرد بازار است و سقوط یا صعود ارزش ریال، در حقیقت حکم بازار است و حداکثر با قدری تأخیر اجرا شده، مشکلی را در زمینۀ درک وضعیت نمی‌گشاید. چون کمابیش هر اتفاقی بیفتد، می‌توان با ارجاع به همین مرجع توضیحش داد.

بازار که چیزی نیست که خودبه‌خود و به استقلال عملی بکند، محل انجام یا تمرکز کنش‌های بازیگران اقتصادی است. بازار میدان بروز و استفاده از آزادی اقتصادی است.

ولی کنش‌های افراد، هرچند در بازار انجام می‌شود، بر آن تأثیر می‌نهد و طبعاً از نوسانات آن تأثیر می‌پذیرد، در چارچوب خود بازار قابل‌تحلیل نیست، یا لااقل به طور کامل قابل‌تحلیل نیست.

زیرا انگیزه‌های کار و اهدافی که در نظر بازیگران است، صرفاً تحت‌تأثیر بازار شکل نمی‌گیرد و حتی همیشه هدفی اقتصادی را تعقیب نمی‌کند.

مشکلاتی که برای اقتصاد ایران و از جمله بهای ریال پیش آمده است، به تصمیم بازار انجام نگرفته، چون بازار، موجود صاحب اراده نیست که خود بتواند تصمیمی بگیرد، کانون تصمیماتی است که دیگران می‌گیرند.

خلاصه اینکه اشاره به بازار و عملکرد آن برای درک موقعیت فعلی رسا نیست.

مسئلۀ اصلی شیوه و ترتیبات عملی است که بازیگران بازار انجام می‌دهند. طبعاً هم بازیگران داخلی، اعم از دولتی و خصوصی و هم بازیگران خارجی که در حضور و تأثیرگذاری قابل‌توجه آنها، کمتر شک می‌توان کرد.

به‌عبارت‌دیگر، اگر
جنگ اقتصادی در جریان است که هست. تحلیل این جنگ، فقط با گفتن اینکه صحنه‌اش بازار ارز ایران است و حکم بازار قطعی و درست است، شنونده را چندان نسبت به سیر و منطق اموری که در جریان است، روشن نمی‌کند.

صرف سخن‌گفتن از بازار، هیچ اطلاع خاصی به شنوندگان نمی‌دهد و آنها را در همان موقعیتی قرار می‌دهد که حکومتگران جمهوری اسلامی قرارش داده‌اند، یعنی بی‌خبری.

طبعاً از این دیدگاه راه‌حلی هم برای بحران مستفاد نمی‌شود.

چون وقتی بازار را در مرکز بحث قرار می‌دهیم و هر وضعیتی که پیدا شد، حاصل روشن کارکرد بازار می‌شمریم و این کارکرد را هم بنا بر فرض‌های تئوریک اقتصاد لیبرال، درست و انعکاس عینی اوضاع اقتصادی حساب می‌کنیم، اصلاً جایی برای چون‌وچرا باقی نمی‌ماند.

به‌خصوص که دخالت در کارکرد بازار، از دیدگاه لیبرال، اساساً و اصولاً مذموم است. پس باید نشست و نگاه کرد و هر اتفاقی را پذیرا شد.

تصور می‌کنم که اقتصاددانان لیبرال، در برابر بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ هم حرفی جز همین نداشتند. لااقل هوور که رئیس‌جمهور بود، چنین می‌گفت.

ولی آیا در برابر جنگ اقتصادی هم می‌توان به امید بازار دست روی دست گذاشت یا نه؟

اگر چنین بکنیم، ضایعات تا کجا می‌تواند برود و اگر ترمیم ممکن باشد، به چه صورت تحقق خواهد پذیرفت. در این فاصله، چه بر سر مردم خواهد آمد؟

در حقیقت، مشکل از نظر نکردن به ورای حوزۀ بازار برمی‌خیزد.

اگر شما بازیگر یا بازیگرانی داشته باشید که با هر نیتی می‌کوشند و در حوزۀ محدودی، مثل بازار ارز ایران، این توانایی را هم دارند که بر تحولات این حوزه تأثیر جدی بنهند، تا چه اندازه می‌توانید به الگوی توضیحی و احیاناً ترمیمی بازار آزاد اکتفا کنید؟

به‌خصوص که در اینجا، برخلاف مدل‌های کلاسیک عقلانی فعالیت اقتصادی، کسب سود اقتصادی مد نظر نیست.

برخی از بازیگران، به‌خصوص آنهایی که در خارج قرار دارند، در پی کسب سود سیاسی هستند و حاضرند ضرر اقتصادی سنگین را تحمل کنند تا به اهداف سیاسی خود برسند. مدت‌هاست که می‌بینیم در تقبل مخارج تردیدی نمی‌کنند.
اگر اقتصاد لیبرال به این وسعت موردقبول قرار گرفته است، چه از سوی متخصصان و چه از سوی عامۀ مردم، به این دلیل است که قرار است تأمین‌کنندهٔ رفاه باشد، وگرنه که اصلاً کسی به آن اعتنایی نمی‌کرد.

در اقتصاد لیبرال، مفهوم بازار نقش مرکزی دارد که هم ارزشی است به‌عنوان میدان جولان آزادی و هم معرفتی به‌عنوان بهترین راه تعیین قیمت‌ها و ترتیب اقتصاد سالم.

هدف از گزیدن اقتصاد سالم، تأمین رفاه است، طبعاً برای همه. اقتصادی که همه - حال در درجات مختلف - از آن منتفع نگردند، در دنیای امروز پذیرفته نیست.

تحلیل
موقعیت فعلی و احیاناً جستن راه‌حل، محتاج فرا رفتن است از چارچوب بازار و دید وسیع‌تر نسبت به آنچه که امروز دارد در صحنۀ اقتصاد ایران واقع می‌گردد.

این توقع را می‌توان از کارشناسان رشتۀ اقتصاد چشم داشت، به دولت که امیدی نیست.


۸ مرداد ۱۳۹۷، ۳۰ ژوئیۀ ۲۰۱۸
منجی ناتوان - رامین کامران

۱۳ مهر ۱۴۰۴


یکی دو هفتۀ اخیر، اینجاوآنجا صحبت از این کردم که بخشی از مردم ایران و در درجۀ اول طرفداران نظام، به خامنه‌ای، صرف‌نظر از مقام و موقع رسمی و نهادی وی، به چشم منجی می‌نگرند و در شرایطی که نه فقط از حکومت اصلاح‌طلب موجود، بل از کل نظام هم امید بریده‌اند، نگاه امیدوار خود را به او دوخته‌اند - به کسی که خودش در مرکز و در رأس نظام است.

این کار تناقض‌آمیز به نظر می‌آید و ریشۀ این تناقض را باید در موقعیت تنگ امروزی جست و در دل‌نگرانی مردم از بابت سرنوشت خود و کشورشان.

این را هم گفتم که آنچه از منجی انتظار می‌رود، چه شخصیت مذهبی باشد و چه نه، کمابیش در همه‌جا یکسان است. مردم در وی انعکاسی از صفات الهی را می‌جویند: دانش بیکران، خیرخواهی محض و قدرت بی‌حد.

اینجا می‌خواهم به نکاتی اشاره کنم که مکمل بحث است و به این بپردازم که چرا خامنه‌ای قادر به برآوردن خواست مردم نیست.

نه به این جهت که مثل هر آفریده‌ای، توانی در حد آفریدگار ندارد. این امر روشن است و از همین حدی که گفتم فراتر نمی‌رود.

می‌خواهم به موقعیتش در دل همین نظام اسلامی بپردازم.

ما وقتی صحبت از توتالیتر بودن این نظام می‌کنیم، به خاصیت‌های چنین نظامی، چنان که از دل پژوهش‌ها و بحث‌های طولانی بیرون آمده است، ارجاع می‌دهیم.

روشن است که همه در این باب یک چیز نمی‌گویند ولی صاحب‌نظران حوزه‌ای را تحدید کرده‌اند که ما در دل آن سیر می‌کنیم.

نکتۀ اول و پایۀ تمام داستان این است که چنین نظامی بر پایۀ برتری و حکومتگری ایدئولوژی ساخته شده نه این فرد و آن گروه.

خاطرتان هست که خمینی می‌گفت در حکومت اسلامی افراد حکومت نمی‌کنند بل این اسلام است که حکومت می‌کند، البته اسلامگرایی را می‌گفت. حرف منطق داشت.

ممکن است تصور کنیم که چنین نظامی، مثل هر حکومت کلاسیک، دستگاه دولت را برای اجرای برنامه‌اش به کار می‌گیرد. حرف درست است ولی کامل نیست.

ایدئولوژی توتالیتر چیزی نیست که فقط بتوان با نشستن بر مسند ریاست دستگاه دولت، به اجرا گذاشت.

چون این دستگاه اصولاً برای اجرای طرح‌های ایدئولوژیک ساخته نشده، برای رتق‌وفتق امور به روش‌های معمول ساخته شده است.

مقصود از روش‌های معمول، ترتیباتی است عقلانی و پراتیک که برای ادارۀ کشور به کار می‌رود و اساساً ایدئولوژیک نیست، حتی اگر به آن آمیخته باشد.

برای تحمیل ایدئولوژی به دستگاه دولت و استخدامش در جهت اجرای آن، به سازمانی منظم حاجت است که خودش از این دستگاه مجزا باشد.

تجربۀ تاریخی - عملاً در تمام موارد - چنین می‌گوید که وسیلۀ کار یک حزب شبه‌نظامی انقلابی است، همان‌طور که لنین درست کرد و بعد از او هم در همه‌جا باب شد.

نکته این است که حکومت توتالیتر اسلامی ما از روز اول فاقد چنین سازمانی بوده و این تفاوت عمده‌اش با همتایان خود است.

یادآوری کنم که خمینی نه با این چیزها آشنا بود و نه عقلش به این حرف‌ها می‌رسید. اینکه شما در عمل حکومت توتالیتر بر پا کنید به این معنی نیست که با این مفهوم آشنایید و به ترتیبات تحققش اشراف دارید.

تصور خود او از فرماندهی در اصل به تصویر پیامبر ختم می‌شد: یک نفر در رأس قرار دارد، همه به او رجوع می‌کنند و از وی دستور و رهنمود می‌گیرند - به نهایت ابتدایی.

ولی کار به آنجا ختم نمی‌شد و پیچیدگی‌اش جای دیگر بود.

اول‌ازهمه این امر که خمینی حکومت را حق روحانیت می‌دانست - تمامی ولایت‌فقیهش بسط همین ادعاست.

خوب، در این حالت روحانیت باید جای پرسنل سیاسی را بگیرد و در دولت ادغام گردد. دیگر نمی باید تفاوتی بین روحانیت و اعضای دستگاه دولت باشد.

در این حالت می‌بایست قانون اساسی جمهوری اسلامی سازمان دولت و روحانیت را به یکسان در بر می‌گرفت و ترتیبات عملشان را معین می‌کرد.

می‌دانیم که چنین نشد. تنها دلیل کار جهالت معمول روحانیان در امر سیاست و سازماندهی نبود، این بود که خود خمینی اساساً چنین ادغامی را طالب نبود.

او فکر چندین قرنۀ جدایی دولت و روحانیت را از پیشینیان به ارث برده بود و عمل خارج از آن برایش متصور نبود.

یعنی آن چیزی را که فرایند سکولاریزاسیون می‌نامند و در درجۀ اول تمایز کارکردی است، کاملاً مرکوز ذهن او شده بود.

آنچه او طالب بود، برتری روحانیت در دستگاه دولت بود و جهت‌دادن به آن. یعنی عملاً روحانیت را همان مقامی قرار می‌داد که در نظام‌های توتالیتر به حزب انقلابی اختصاص داده می‌شود.

منتها مشکل کار در این بود که اول‌ازهمه روحانیت شیعه مطلقاً تابع سانترالیسم حال چه دمکراتیک و چه غیر از آن، نبود و ازاین‌گذشته، روحانیت که می‌توان محافظه‌کارترین گروه اجتماعی محسوبش کرد، مطلقاً مناسب جلو بردن یک پروژۀ ایدئولوژیک از این جنس نبود.
پرسنل انقلابی خمینی بیشتر از جوانان انقلابی تشکیل گردید. برخی چپگرایان تندرو در این میان نقش بازی کردند و بعد حذف شدند، بخش اصلی همین اسلامگرایانی بودند که نام حزب‌اللهی گرفتند.

روشن است که اینها قابل ادغام در روحانیت نبودند و نمی‌توانستند تحت این لوا فعالیت سیاسی بکنند. حزبی هم نبود تا همه‌شان را در سازمانی واحد گرد بیاورد.

کوششی که برای حزب‌سازی توسط بهشتی انجام گرفت، با مرگش به فنا رفت و خمینی که اصلاً درکی از مسئله نداشت حکم به تعطیل پس‌مانده‌اش کرد.

نتیجه شد پراکندگی و چندمرکزی شدن سازمان اسلامگرایان از همان روز اول.

البته روحانیت بخش اصلی و ممتاز این پرسنل را تشکیل می‌داد و می‌دهد، ولی با تمام محدودیت‌هایی که گفتیم و یکی از آنها عدم تمایل بخشی از روحانیون بود به دخالت در کار حکومت.

به هر صورت منظرۀ کلی پس از چندین سال تحول این است که می‌بینید.

دستگاه دولتی که زیر دست‌وپای انقلابیان افتاده بود، کماکان به کار خودش ادامه داد، چون مملکت که بی‌دولت نمی‌شود. ولی از همه سو مورد تعرض قرار گرفت.

نه فقط فشار ایدئولوژی از کارایی‌اش کاست، بل برخی از اختیاراتش هم اصلاً از آن سلب گردید. دستگاه دولت ایران به‌این‌ترتیب سست و ازهم‌گسیخته شد و قدرت سیاسی بین مراکز مختلف پخش شد.

این را هم اضافه بکنم که با تحولاتی که در پی آمد، امتیاز سیاسی تمام این گروه‌ها قابلیت تبدیل به امتیاز اقتصادی را پیدا کرد و سیستم رانتی فعلی را به وجود آورد.

یعنی قدرت اقتصادی هم که در دستگاه دولت بود، به‌این‌ترتیب از دستش گرفته و به گروه‌های خصوص که پشتوانۀ مسلکی داشتند، سپرده شد. همین اسباب تقویت و تثبیت آنهاست.

وضعیت فعلی قدرت سیاسی در ایران امروز این است و خامنه‌ای قرار است در مرکز و رأس این قدرت قرار داشته باشد.

دلیل اصلی ناتوانی وی، همان‌طور که اشاره کردم، مخلوق بودن وی نیست، این است که در چنین موقعیتی گرفتار است.

مقامش را از خمینی به ارث برده، بدون این که از اتوریتۀ رهبر انقلاب و بنیان‌گذار نظام بهره‌مند باشد و ازآنجاکه اقتدار سلف در قالب سازمانی درست ریخته نشده، هیچ‌گاه نتوانسته اختیار خود را بر ادارۀ کشور به‌تمامی و با استفاده از تمامی ظرفیت‌های رسمی قانون اساسی اعمال نماید.

زیرا اختیارات او دولتی است در قالب قانون اساسی. وقتی خود دولت از اصل تضعیف گردد، این اختیارات آب می‌رود، بدون اینکه صورت رسمی آنها تغییر کرده باشد.

باید رعایت هزار دسته و گروه و هزار نهاد را بکند که بخش مهمی از آن‌ها دولتی نیست و رسماً هم بر آنها اختیار ندارد، فقط می‌تواند توصیه و رهنمود بدهد که هرکس خواست اجرا کند.

از اینها گذشته، حکمش حتی در دستگاه دولت هم نفاذ کامل ندارد چون نفوذ باندهای قدرت به درون این دستگاه هم رخنه کرده‌. بهترین نمونه وزارت خارجه است که می‌دانیم چطور رفتار می‌کند.

خلاصه اینکه از ایفای نقش منجی که برخی امیدش را دارند، ناتوان است. سیستم، مثل همان سیستمی که روزگاری هویدا مدعی بود دست‌وپایش را بسته بوده و می‌کوشید به‌این‌ترتیب از خود رفع اتهام نماید، دست‌وپای او را هم بسته است.

تغییر این سیستم از درون ممکن نیست. برای اینکه یک مجموعۀ کلی بتواند در خود تغییری اساسی پدید بیاورد، باید نقطۀ اتکا و اهرمی خارج از خود پیدا کند.

این کار از داخل ممکن به نظر نمی‌آید و خامنه‌ای در داخل سیستم است و تکیه‌گاه بیرونی ندارد. حتی انجام رفرم‌های عمیق و اساسی هم از دسترس خامنه‌ای به‌دور است.

می‌گویند دمکراسی تنها سیستمی است که می‌تواند خود را اصلاح کند. وضع امروزۀ دمکراسی‌های ریشه‌دار را می‌بینید، تکلیف استبداد که روشن است.

ظاهراً تا خامنه‌ای زنده است، همین اوضاع برقرار خواهد بود. ولی با فوت وی بحرانی اساسی بروز خواهد نمود که اجتناب‌ناپذیر است و باید از همین حالا برای آن آماده بود.

اصلاح‌طلبان که عملاً تمامی بدنۀ دستگاه دولت و تعداد قابل‌توجهی از سازمان‌های بیرونی قدرت را در اختیار دارند، خود را برای گرفتن تمامی قدرت آماده کرده‌اند.

ماندن نظام یعنی قبول برتری کامل اصلاح‌طلبان. دشمنان خارجی هم در کمین‌اند و می‌دانیم که چه برنامه‌ای دارند. مانده ملت ایران که صاحب مملکت است و دستش از همه چیز کوتاه.

اگر این ملت نتواند آلترناتیو خود را که خواه‌ناخواه باید با تغییر رژیم همراه گردد، بسازد. نه تکلیف خودش روشن خواهد بود و نه تکلیف مملکت.

دعوا، دعوای حیات‌وممات ایران است و ایران‌دوستان باید از هر افق برای
پیروزی در آن بسیج گردند.
لائیسیته و دمکراسی برای ایران
در طلب دمكراسی لیبرال و لائیک بخش سوم این خواسته كه لائیسیته است اساساً اهمیتی بیش از آن دو دیگر ندارد، ولی برای قرارگرفتن در صف اول مبارزه با نظام اسلامی مناسب‌تر است: استفادۀ درست از این شعار حکومت را در نشان‌دادن واکنش جداً دچار مشکل خواهد کرد. کاربردش…
ما دائم به شما توصیه می‌کنیم که در انتخاب شعار بیشترین دقت را بکنید و آگاه باشید که شعاردادن کاری بسیار مهم است و اگر امروز میدان شعار را به دیگران ببازید، امکان جبران این باخت را نخواهید داشت.

انتخاب شعار، انتخاب آینده‌ای است که برای خود رقم خواهید زد. قلم را به دست دیگران ندهید.

آنها چنین به شما تلقین می‌کنند که نقششان فقط انتقال خبر و نظر است و در نقل آنچه که در شرف وقوع است، مانند آینه‌ای صاف عمل می‌کنند.

آنچه می‌گویند خواست مردم و درنهایت خواست خود شماست و البته هدفشان نیز همان هدف شماست.

مدعی‌اند که کاری جر انعکاس نظرات شما نمی‌کنند، این شگرد اصلی‌شان است. برای کشیدن شما به راهی که می‌خواهند، باید چنین کنند و شما را با نشان‌دادن تصویری دروغین از خودتان بفریبند.

ما نظرات خودمان را به شما عرضه می‌کنیم و البته می‌کوشیم تا به‌سوی آنها جلبتان کنیم. نه با ادعای اینکه اینها نظرات خود شماست، با تأکید بر این امر که عرضه‌کننده ماییم، ولی در این کار منافع شما را در نظر گرفته‌ایم.

فریبی در کار نیست. نیست چون وقتی به‌صراحت می‌گوییم که این پیشنهاد ماست، کار را به قضاوت شما واگذار می‌کنیم.

قرار نیست که با چشم‌بندی موافقت شما را جلب کنیم. این کار باید به‌روشنی توسط خود شما انجام بگیرد.

باید ببینید و بسنجید و موافقت خود را به ابتکار خودتان نشان بدهید.

آنها می‌خواهند از شما و نیروی شما استفاده کنند، ولی برای رسیدن به هدف خودشان.

چون می‌دانند که تغییر اساسی در ایران ممکن نیست مگر به دست شما. اما برای مهارتان، دائماً فکر ناتوانی شما را به خودتان تلقین می‌کنند.

این دو لازم و ملزوم هم است. اگر اعتمادبه‌نفس داشته باشید و اطمینان که خود قادرید به آنچه می‌خواهید برسید، به دنبال هدف خود هم خواهید رفت و زیر بار تلقین دیگران نخواهید رفت.

ما هم اعتقاد داریم که تنها نیروی کارآمد نیروی شماست و آیندۀ ایران را فقط شما می‌توانید بسازید.

ولی ازآنجاکه مثل خود شما، در پی آینده‌ای بهتر از امروز هستیم، معتقدیم که باید خود به این توان عظیم آگاه باشید تا بتوانید از آن در راه بهتر کردن مملکت و روزگار خود استفاده کنید.

تمایل به ناتوان شمردن خویش، توجیه‌کنندهٔ کاهلی است و همه در معرض آن هستند، ولی بریدن از آن شرط پیشرفت است.

ما - برعکس دیگران - می‌کوشیم تا اعتمادبه‌نفس شما را تقویت کنیم و بر همین اعتمادبه‌نفس تکیه کنیم چون آن را کلید پیروزی می‌دانیم.

آنها از روشن‌کردن اینکه باید در آینده چه انتخابی بین سلطنت و جمهوری انجام بگیرد، طفره می‌روند و مدعی‌اند که به نام دمکراسی، باید تا آنجا راه را برای هر دو گزینه باز گذاشت.

این سخن، یکسان بودن سلطنت و جمهوری را در هماهنگی با دمکراسی هم‌سنگ می‌شمارد.

ما می‌گوییم که انتخاب بین سلطنت و جمهوری انتخابی نیست که در خلائی انتزاعی انجام بپذیرد و بشود به این دلیل هم‌سنگشان شمرد.

انتخاب سلطنت در موقعیت تاریخی فعلی، یعنی بازگشت به سلطنت پهلوی. اگر کسی این پیشینه را می‌پسندد، در گزینش آن آزاد است، ولی در عرضه‌کردنش به‌عنوان گزینۀ دمکراتیک آزاد نیست.

گزینۀ پهلوی، با نوع پشتیبانی خارجی که از هم اکنون برای خود تدارک دیده است، نشان می‌دهد که به‌سوی دمکراسی نخواهد رفت.

پشتیبانی خارجی، اصولاً راهگشای دمکراسی نیست، چون دمکراسی یعنی ادارۀ کشور طبق خواست مردمانش، نه طبق خواست خارجی. سیاست جهانی محل تعامل انجمن‌های خیریه نیست.

آنها شما را به اعتماد به نیروهای خارجی فرامی‌خوانند و به انواع وسایل می‌کوشند تا حسن‌نیت آنها را به شما بقبولانند. جز این هم نمی‌توانند بکنند.

اول به این دلیل که از خود طرح و نقشه‌ای ندارند و شما را هم به نداشتن طرح و نقشه تشویق می‌کنند.

دوم ازاین‌جهت که اصلاً کاری جز پیش‌بردن طرح اربابان خارجی خود ندارند و طبیعی است که در این راه از هیچ کوششی برای متقاعدکردن شما، اجتناب نکنند.

ما شما را به اعتماد به خودتان و قابلیت‌های هموطنانتان فرامی‌خوانیم. چون جداً معتقدیم که تنها غمخوار راستین ایران و ایرانی، خود ایرانیان هستند.

آیندۀ ایران باید توسط خود ایرانیان طرح انداخته بشود و به دست خود آنان تعیین گردد. کسی غیر از مردم ایران حق دخالت در این زمینه را ندارد.

آنها شما را به انفعال تشویق می‌کنند. می‌گویند طرح‌ها ریخته شده، تصمیم‌ها گرفته شده و اقدامات در شرف انجام است، شما همراهی کنید، سؤال بی‌جاست و کوشش برای تغییر سیر حوادث بی‌حاصل است.

ما چنین فکر نمی‌کنیم. برای همین هم هست که شما را در تعیین سرنوشتتان عامل فعال می‌دانیم و می‌خواهیم.

می‌کوشیم تا دائم این امر را به شما یادآوری کنیم و از گوش‌فرادادن به هر سخن و پیامی که به انفعالتان می‌خواند، بر حذر بداریم.

دیگران حقی بر تعیین سرنوشت شما ندارند، پس نباید اجازۀ شراکت در این کار را به آنها بدهید.
واقع‌گرایی و ملی‌گرایی - رامین کامران


صحنۀ بحث‌های سیاسی هم تحت‌تأثیر ذائقۀ روز است و مدهای خود را دارد.

هرازگاهی این یا آن مفهوم یا قالب فکری باب می‌شود و ردش را در همه‌جا می‌بینید.

هرکس می‌خواهد سخنانش موردتوجه قرار بگیرد و در جریان اصلی بحث و گفتگو جا بیفتد، در حدی تن به پیروی از مد می‌دهد و به‌اندازه‌ای که صلاح ببیند، هم‌رنگ جماعت می‌شود.

این را هم اضافه بکنم که مد شدن یک‌رشته مفاهیم و کلمات به‌هیچ‌وجه مترادف هم‌عقیدگی و همراهی نیست، هرکس حرف خودش را می‌زند و از مواضع خود دفاع می‌کند، منتها با استفاده از ابزار رایج تا زودتر و بهتر پذیرفته گردد.

امروزه نوبت رئال پلیتیک شده است که در مرکز گفتارها قرار بگیرد و شاهدید که از همه‌جا می‌بینیم و می‌شنویم.

اول به خودش برسیم تا نوبت پرداختن به استفاده از آن بشود.

صریح بگویم که نفس مطلب این‌قدر ساده است و کلی که حتی بسط تئوریک برنمی‌دارد.

اصل داستان تجویز واقع‌بینی است در روابط سیاسی - چه داخلی و چه خارجی.

این نگاه متمرکز است بر یک نکته: اینکه قدرت مفهوم بنیادی سیاست است و در این میدان، هم وسیله است هم هدف است، منتها در حدی هدف است که وسیلۀ کار دیگری قرار بگیرد، یعنی کسبش باید در راه هدفی غیر از خودش صورت بپذیرد - در یک‌کلام هدف غایی نمی‌تواند باشد.

اگر هدف غایی‌اش فرض کنیم، جز سرگردانی نصیبمان نخواهد شد.

قدرت چاقویی است در دست شما، اگر ندانید که با آن چه را می‌خواهید ببرید، عاطل می‌ماند و به کاری نمی‌آید.

اگر ادعای واقع‌بینی داریم نمی‌باید این را فراموش کنیم. اصلاً می‌توان در وجود قدرتی که خارج از خودش هدفی ندارد، تردید کرد.

نقداً به همان وسیله بودنش بپردازیم که اصل مطلب است.

اول خاصیت قدرت، این است که نوعی ارز مرجع است و قابل‌تبدیل به همۀ ارزهای دیگر، یا بگوییم طلایی است که همهُ ارزها را می‌توان به آن تبدیل کرد و خودش قابل‌تبدیل به هر ارزی‌ست.

یعنی قدرت از هرکجا و در هر زمینه کسب شده باشد، می‌تواند در هر جای دیگر به کار گرفته شود.

مثل قدرت سیاسی که راحت می‌تواند به قدرت اقتصادی یا فرهنگی یا… تبدیل گردد و بالعکس.

دوم خاصیت قدرت این است که ختم‌کنندهٔ بحث است.

به این حساب، واقع‌بینی در عرصۀ سیاست یعنی توجه به این دو نکته.

یادآوری کنم که نکتهٔ دیگری هم هست که می‌باید به آن توجه داشت.

قدرت قائم به ذات نیست، باید از جایی سرچشمه بگیرد.

توجه به این امر از مبدأ و مقصد شمردنش به طور مطلق جلوگیری می‌کند.

قدرت توان قبولاندن ارادۀ خود به دیگران است.

این کار به سه طریق ممکن می‌گردد: جلب رضایت بر اساس توان اقناع، نفوذ معنوی و آخر از همه زور.

گفتم آخر از همه چون در بین سه بعد قدرت، این‌یکی حرف آخر را می‌زند و وقتی پا به میدان بگذارد، دو دیگر را به حاشیه می‌راند.

اصطلاح رئال پلیتیک در مورد سیاست داخلی خیلی کم به کار گرفته می‌شود، چون قدرت صرف و برهنه در این میدان نه مطلوب است و نه اعتبار نظری دارد.

قدرت وسیله ای‌ست که از دید امروزین ما باید در خدمت مردم باشد.

پیشینیان البته الزاماً مردم را مرجع قرار نمی‌دادند، ولی ترقی مملکت یا اجرای عدالت یا گاه تحقق آرمان‌های مذهبی، چیزهایی بود که به‌عنوان هدف قدرت معرفی می‌شد.

هدف قدرت هیچ‌گاه نه خودش بود و نه هست.

در سیاست داخلی توجه صرف به قدرت نمی‌تواند مترادف واقع‌بینی کامل باشد، حتی اگر قدرت در این میدان حرف آخر را بزند.

کسانی که می‌کوشند چنین کنند، سر از نوعی ماکیاولیسم بازاری در می‌آورند که قدرت را ارج می‌نهد و حفظ آن را هدف اصلی سیاست می‌شمرد و حرف دیگری هم ندارد که بزند. در همین‌جا متوقف می‌شود و جلوتر هم نمی‌تواند برود.

میدان اصلی به‌کارگیری رئال پلیتیک، سیاست جهانی است و روابط خارجی.

در این میدان نه اصول حقوقی مرجع نهایی‌ست، نه اصول اخلاقی، تعهدی هم به کسی یا چیزی خارج از واحد سیاسی وجود ندارد. واحدهای سیاسی متعدد و رقیب داریم که هرکدام در پی برتری است.

قدرت در اینجا آسان‌تر و روشن‌تر عمل می‌کند و در عمل هم گرفتار قید و بندی نیست.

در این میدان است که واقع‌بینی در اصل شمردن قدرت می‌تواند قابل‌قبول جلوه نماید.
حال ببینیم این واقع‌بینی از چه قرار است.

کار در اصل و نهایت بسیار ساده است، همین است که شما، مثل دیگران، دنبال منافع خود هستید و اتکا به چیزی جز قدرت خود ندارید و محدودیتی هم جز قدرت دیگران بر سر راهتان نیست.

این واقع‌بینی شما را از اعتماد واهی به کارایی قانون بین‌الملل و اصول اخلاقی در هدایت سیاست باز می‌دارد و نمی‌گذارد فراموش کنید که دنیا بر چه مدار می‌چرخد.

می‌دانید که اصل داستان از چه قرار است و غافلگیری در کار نیست.

می‌بینید که داستان در این حد هم نظریه‌پردازی چندانی برنمی‌دارد.

واقع‌بینی شرط و پایۀ نظریه‌پردازی است که به کمک مفاهیم دیگری انجام می‌گردد. همان‌طور که در فیزیک هم نظر به واقعیت، پایۀ توضیحاتی است که به کمک مفاهیم دیگری انجام می‌شود.

در اینجا هم مرکز شمردن و اصل دانستن قدرت از خودش نظریه‌ای بیرون نمی‌دهد، شما می‌توانید قدرت اقتصادی، موقعیت جغرافیایی، شمار جمعیت و هزار و یک عامل دیگر را وارد گفتارتان بکنید و قدرت واحد سیاسی را بر پایۀ آنها ارزیابی بکنید یا توسعه ببخشید، نه با ادعای واقع‌بینی خالی.

این از نظر کلی به داستان.

حال بیاییم سر گفتار سست و مضحکی که اخیراً با محوریت
رئال پلیتیک و با چسباندنش به ملی‌گرایی، در اینجاوآنجا به شما عرضه می‌گردد و ربط درستی به هیچ‌کدام آنها ندارد.

اول تکلیف شعار ملی‌گرایی را که یاور این‌یکی شده روشن کنیم.

ملی‌گرایی به طور عام بیانگر اصل شمردن و اهم شمردن ملت است در تفکر و عمل سیاسی. این مفهوم شما را متوجه می‌کند به تحقق و حفظ حقوق ملت. وقتی ملی‌گرایید، یعنی استقلال و برتری ملتتان را طالبید. امر خاصی نیست و در دنیا رواج دارد.

البته در ایران، ملی‌گرایی به طور اخص به پیروان مصدق اطلاق می‌شود. کسانی که به هر ترتیب به راه نهضت ملی می‌روند و خواستار استقلال ایران و آزادی ایرانیان هستند، اینجا آزادی مردم به استقلال و توان عمل مستقل علاوه می‌گردد.

خلاصه کنم، کسانی که امروزه از این شعار سوءاستفاده می‌کنند و به‌خصوص طرفداران پهلوی، مطلقاً حقی بر این کلمه ندارند، نه به معنای اعمش و نه به معنای اخصش. زیرا در خدمت اسرائیل‌اند نه ایران، نه استقلال کشور را می‌خواهند و نه آزادی مردمش را.

در دهان اینها، رئال پلیتیک که معلوم است - به‌رغم سادگی‌اش - درک درستی از آن ندارند به مبنای توصیه برای تسلیم‌شدن در برابر قدرت برتر تقلیل می‌یابد.

یعنی قدرت را وسیلۀ رسیدن به این هدف و آن آرمان سیاسی نمی‌شمرند، نفس قدرت را ارزش نهایی می‌شمرند و جز به آن نظر به چیز دیگری ندارند و البته در برابرش کرنش می‌کنند. اصل داستان این است.

استفاده‌ای که از مفهوم رئال پلیتیک می‌کنند، نه ادعای توضیح چیزی را دارد و نه طرح سیاستی را، معطوف است به یک هدف: توجیه تسلیم در برابر قدرت برتر.

یعنی این مفهوم سیاست بین‌الملل را به حد اسبابی برای قبولاندن موضع نادرستشان به عامۀ مردم، مورداستفاده قرار می‌دهند.

در حقیقت می‌کوشند رفتاری را که همیشه وجود داشته و معنایی هم غیر از توصیۀ گردن‌نهادن به زور ندارد، به ضرب یک مفهوم دهن‌پرکن که بوی نظریه‌پردازی می‌دهد ولی در اصل چنین بعدی هم ندارد، به مردم بقبولانند.

این کارها را برای چه می‌کنند؟ طبیعی است که نظر معطوف است به سیاست خارجی، وگرنه که این نوع رئال پلیتیک در داخل معنایی جز تسلیم در برابر قدرت اسلامگرایان ندارد.

حرفشان در جمع این است که آمریکا و متحدانش از ایران قوی‌تر هستند و بهترین سیاست تسلیم در برابر ارادۀ آنهاست! داستان در همین‌جا ختم می‌شود.

خلاصه کنم، در گفتاری که طرحش نقطۀ شروع بحث ما بود، رئال پلیتیک یعنی سر خم‌کردن در برابر زورمندان خارجی و نه داخلی، یعنی توصیۀ بندگی.

این روش نه برای کسی جذاب است و نه مشکل کسی را حل کرده است.

بگویم که در داخل هم حرفی جز این ندارند، فقط می‌خواهند خودشان بر مسند قدرت قرار بگیرند تا روششان را به اجرا بگذارند.

شیفتهٔ قدرت‌اند، وقتی دست به خودش ندارند، در برابرش زانو می‌زنند.

توصیۀ من به آنها بسیار موجز است: کسی که بخواهد تسلیم شود حاجت به تئوری‌بافی ندارد، کافی‌ست دست‌هایش را بالا ببرد. نه خودشان را خسته کنند و نه دیگران را.


۵ مهر ۱۴۰۴
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ملی‌گرایی و واقع‌گرایی


دکتر رامین کامران رهبر سازمان ایران لیبرال:

ملی‌گرایی به طور عام بیانگر اصل شمردن و اهم شمردن ملت است در تفکر و عمل سیاسی. این مفهوم شما را متوجه می‌کند به تحقق و حفظ حقوق ملت.

در ایران، ملی‌گرایی به طور اخص به پیروان مصدق اطلاق می‌شود. کسانی که به هر ترتیب به راه نهضت ملی می‌روند و خواستار استقلال ایران و آزادی ایرانیان هستند، اینجا آزادی مردم به استقلال و توان عمل مستقل علاوه می‌گردد.

کسانی که امروزه از این شعار سوءاستفاده می‌کنند و به‌خصوص طرفداران پهلوی، مطلقاً حقی بر این کلمه ندارند، نه به معنای اعمش و نه به معنای اخصش. زیرا در خدمت اسرائیل‌اند نه ایران، نه استقلال کشور را می‌خواهند و نه آزادی مردمش را.
امروز مصدق به چه‌کار ما می‌آید؟ - رامین کامران


این سؤال را اخیراً دوستی با من مطرح کرد - سؤالی به‌موقع و بجا.

پاسخ‌دادن به آن، هم محتاج ارزیابی موقعیت امروز است و هم بازگشت به گذشته.

به هر صورت، سؤالاتی که ما نسبت به گذشته مطرح می‌نماییم همیشه برخاسته از موقعیت امروز ماست.

گذشته را در آینۀ امروز نگاه می‌کنیم تا پاسخمان را بیابیم.

موقعیت امروز ما بسیار تنگ است و خود و کشورمان را در معرض خطر جدی می‌بینیم.

دشمنان خارجی در کمین‌اند و از ایجاد هیچ مزاحمتی کوتاهی نمی‌کنند. هدفشان روشن است و از هم پاشاندن ایران است که بر کسی پنهان نیست.

در داخل هم حکومتی داریم پراکنده و ناتوان که تازه بخش بزرگ و مؤثری از آن، دنبال زدوبند با خارجی است تا کار خود را در داخل پیش ببرد.

مصدق برای ما نماد و سرمشق چند چیز است که امروز به همه‌شان احتیاج مبرم داریم.

اول‌ازهمه وطن‌خواهی.

در وطن‌خواهی عموم ایرانیان جای شک نیست و شاهدیم که همیشه این وطن‌خواهی ضامن اصلی بقای کشور بوده است.

به همین دلیل هدف تبلیغات سنگین دشمنان خارجی قرار گرفته است و لطماتی دیده که حتماً قابل‌جبران است ولی اسباب زحمت جدی شده.

شنیدن طنین این تبلیغات فاسد در دهان ایرانیان بسیار نامطبوع و گاه دردناک است.

می‌خواهیم وطن‌خواهی را از آلودگی به دور بداریم و تقویتش کنیم.

دوم درستکاری است.

کسانی که در انقلاب خواستار اسلامی‌شدن حکومت بودند، سودای اجرای احکام شریعت را که با آنها چندان آشنا نبودند، نداشتند، اخلاقی شدن حکومت را طالب بودند.

می‌خواستند حکام درستکار بر آنها حکومت کنند، فساد اخلاق و نادرستی مالی را برنمی‌تابیدند و اینها را نه در شأن خود می‌شمردند و نه در شأن ملتشان.

آنچه نصیبشان شد حکومتی بود که در فساد دست تمام اسلاف خود را از پشت بسته است.

همه به‌روشنی می‌بینند که چگونه ثروت ملی‌شان به یغما می‌رود و گرفتار فقری هستند که هم زادهٔ ناکارآمدی است و هم فساد.

مردم ایران به استقلال کشورشان بسیار دلبسته هستند و خواستار حفظ آن.

استقلالی که زاییدۀ انقلاب بود و هنوز برجاست، به‌خاطر بی‌مایگی نظامی که از دل انقلاب بیرون آمده است، در معرض خطر قرار دارد و اگر از دست برود تمامی هزینۀ گزافی را که ملت ایران برای به دست آوردنش پرداخته به باد خواهد داد.

آخر از همه آزادی است که خدا می‌داند چند سال است دنبالش هستیم و هنوز به دستش نیاورده‌ایم.

این‌یکی را حکومت فعلی از روز اول از ما دریغ داشت و با این کار طوری ملت را از خود برید که هنوز تبعاتش را شاهدیم.

اگر ملت به این حکومت اعتماد ندارد در درجۀ اول به این دلیل است.

ملت می‌داند که هرکس آزادی‌اش را از او گرفت هزار چیز دیگر را هم از وی خواهد ربود و به عیان دیده که چگونه به قیمت خفقان از هر دخالتی در تعیین سرنوشت خود محرومش کرده‌اند و همه چیزش را به یغما برده‌اند.
حال بیاییم سر مصدق.

مراتب وطن‌خواهی وی بر همه روشن است. پافشاری‌هایی که از ابتدای واردشدن در سیاست بر حفظ حرمت و منافع ایران کرده است، بخشی از تاریخ ماست.

از مخالفتش با پلیس جنوب گرفته تا کوشش برای لغو کاپیتولاسیون و حفظ منافع ایران در جنگ جهانی دوم و در نهایت رهبری نهضت پرافتخار ملی. مصدق هرچه داشت هزینۀ وطن کرد، با سخاوتی بی‌دریغ.

درستکاری مصدق هنوز که هنوز است، مثل زده می‌شود. در تمامی مقام‌هایی که تصدی کرد، چه در مالیه، چه وزارت خارجه، چه در مجلس و چه در نخست‌وزیری.

او تمام عمرش از دولت حقوق نگرفت و خدماتی را که انجام داد مجانی و بلاعوض بود. حقوقش را صرف خیریه کرد.

دولت او پاک‌دست‌ترین دولتی بود که ایرانیان دیده‌اند و هنوز کسی نتوانسته در این باب، حتی از دور، رقیب وی به شمار بیاید.

پابندی وی به استقلال ایران نیز در بالاترین حدی است که دیده‌ایم. نهضت بزرگ ملی بود که دست استعمار انگلستان را از ایران کوتاه کرد و غرور ملی مردمان ما را با این کار بزرگ احیا نمود.

استقلالی که از قرن نوزدهم پامال مطامع قدرت‌های بزرگ شده بود و کشور ما را از ردۀ بازیگران سیاست جهانی بیرون برده بود و نقش پیرو درجۀ دوم را به وی محول نموده بود.

آخر و از همه مهم‌تر آزادی. مصدق با درک درست و عمیقی که هم از دمکراسی داشت و با آشنایی کم‌نظیرش با ساختار اجتماعی و اداری ایران قبل از مشروطیت و نیز خود انقلاب مشروطیت و مدرن‌سازی پس از آن، بهترین راهنما برای بردن کشور ما به‌سوی دمکراسی بود و تثبیت این نظام سیاسی.

شاید بتوان، در کنار همۀ اینها، مهم‌ترین دستاوردش را در زمینۀ آزادی‌خواهی، آزادی بیانی دانست که از روز اول صدارتش در ایران برقرار ساخت و تا روز آخری که بر قدرت بود، پاس داشت.

دوران مصدق دوران طلایی آزادی بیان در ایران است و هنوز که هنوز است فروغش از ورای سال‌ها، خاطر ما را روشن می‌کند.

می‌پرسید که مصدق امروز به چه درد ما می‌خورد؟

مصدق در این هر چهار مورد که خواست‌های حیاتی ماست، معیار و حدنصاب تاریخی است، سرمشق است و نماد.

معیار است چون همۀ اینها را در بالاترین حد تحقق بخشید و برای ما به یادگار گذاشت، وقتی می‌خواهیم موقعیتمان را بسنجیم، به او رو می‌کنیم.

سرمشق است چون با نگاه به اوست که می‌توانیم راهجویی کنیم، ببینیم که از کدام طرف باید برویم و چگونه راه بپیماییم، رفتارمان را با او میزان می‌کنیم و بسا اوقات از خود می‌پرسیم که اگر او جای ما بود چگونه رفتار می‌کرد.

نماد است چون اسم و تصویر او خلاصه‌ترین بیان خواست این چهار است و وقتی که در میان بیاید مقصود را به روشن‌ترین شکل بیان می‌نماید.

تحصیل‌کرده و عامی، پیر و جوان، باسواد و بی‌سواد، وقتی بخواهند این خواست‌ها را بیان نمایند، از نام و چهرۀ او مدد می‌گیرند.

مصدق فقط امروز به درد ما نمی‌خورد، تا ایران باشد و آزادی‌خواهی ایرانی باشد و مردم این سرزمین اخلاق را در سیاست پاس بدارند و سربلندی و استقلال وطنشان را خواستار باشند، نام و چهرۀ مصدق در یادشان خواهد ماند و راهنمایشان خواهد بود.
او همیشه به درد ما خواهد خورد.


 ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
چرا پیروزی از آن ماست؟ - رامین کامران


همۀ مبارزان سیاسی امید و اعتقاد به پیروزی دارند و اصلاً تصور واردشدن در فعالیت سیاسی بدون اینها سخت است.

من هم از این امر مستثنی نیستم و اگر هم‌رزمانم بپرسند که چرا به پیروزی راهی که در آن گام گذاشته‌ای، این اندازه مطمئنی، چهار دلیل خواهم آورد: موافقت با منطق تاریخی، موقعیت تاریخی مساعد، ارادۀ محکم و نیروی لازم. به ترتیب به آنها می‌پردازم.

مبارزۀ سیاسی، مبارزۀ قدرت است و اعتقاد به پیروزی در این میدان، در درجۀ اول از نیرویی برمی‌خیزد که قرار است در دستان ما و یا پشتیبان ما باشد.

ولی قدرت فقط نیروی خود ما نیست، هنگام ارزیابی‌اش باید به عواملی که نزد ما و گاه حتی در اختیار ما هم نیست، نظر داشت.


منطق تاریخ

... میدان سیاست مدرن را محل برقراری جبری دمکراسی نمی‌دانم - این خوش‌بینی که در عصر روشنگری رواج گرفت، دهه‌هاست که به فراموشی سپرده شده است.

میدان سیاستی که ما در آن قرار داریم، برای سه گزینۀ سیاسی جا دارد: دمکراسی، دیکتاتوری توتالیتر و دیکتاتوری اتوریتر.

آزادی در آن نامحدود نیست و هر کاری نمی‌توان کرد و هر نظام سیاسی بی‌سروتهی نمی‌توان اختراع نمود، ولی گزینش یکی از اینها و پیروز کردنش کاملاً در حدود امکانات کنشگران سیاسی هست.

اول سرچشمۀ قدرت ما شناخت این منطق است و منطبق شدن با آن و همین است که به ما قدرت می‌بخشد.

می‌توان نیروی بسیار داشت و بسیار هم تقلا کرد، ولی اگر همۀ اینها در راه دست‌یافتن به هدفی انجام گردد که خودش در منطق تاریخ جایی ندارد، به هیچ کجا نخواهد رسید.

جبری که در اینجا می‌توان از آن صحبت کرد، جبرِ شدن نیست که بگوییم حتماً چه خواهد شد، محدودیتِ شدن است که راه را هم برای آزادی و هم ارادۀ ما باز می‌گذارد؛ بسته‌بودن راه‌های ناممکن است.

اگر این تصویر کل تاریخ را در برمی‌گرفت، به‌ناچار جبری می‌شد، ولی ازآنجاکه فقط یک سکانس آن را شامل می‌شود، الزامی به جبری بودنش نیست.

قدرت ما آنجاست که به حوزۀ ممکنات آگاهیم، از بین آنها انتخابی کرده‌ایم، با نرمش بر باید و نبایدهایش گردن نهاده‌ایم و با قاطعیت پی‌اش گرفته‌ایم.

این قدرت از ما نشئت نمی‌گیرد، سرچشمه‌اش بیرون از ماست. وقتی از آن ما می‌شود که تابعش بشویم. یاوری طلبیدن از تاریخ، فروتنی می‌طلبد.


موقعیت تاریخی

نقطۀ دوم قوت ما، موقعیت تاریخی مساعد است، موقعیتی که از ابتدای قرن بیستم تابه‌حال نداشته‌ایم و امروز بهتر از صدسال پیش، از آن برخورداریم...

از چهار خانوادۀ سیاسی ایران مدرن، اسلامگراها روانۀ راه خروج از دایرۀ قدرت هستند و اصلاً دعوا سر بیرون‌راندن هرچه سریع‌تر آنهاست.

رادیکال‌های چپگرا به‌کلی بی‌اعتبارند و اگر قدیم عموم مردم به آنها اعتنا نداشتند، امروزه خودشان هم چندان خود را قبول ندارند.

سلطنت‌طلبان هم که از صدقۀ سر افتضاح جمهوری اسلامی و با یارانۀ دول خارجی بادی در آستینشان افتاده، جز همین باد در آستین ندارند.

گزینۀ دمکراسی لیبرال، بعد از بیش از یک قرن، در موقعیتی قرار گرفته که رقبایش عملاً بی‌اعتبارند، یکی از آنها بر سریر قدرت است، ولی مردم ایران با قاطعیت خواهان رفتنش هستند و جایگزینی که برای آن می‌خواهند، آنی‌ست که ما عرضه می‌کنیم.


اراده

سوم ارادۀ محکم است. ما معمولاً تمایل داریم که اراده را، مانند بسیاری خصایص دیگر، تابع سرشت هرکس و امری صرفاً فردی بشماریم - عادات زبانی که چندین قرن ریشه دارد، چنین برداشتی را به ما تلقین می‌کند.

در اینجا، مقصود من جلب‌توجه و انگشت نهادن بر وجه عقلانی و جمعی آن است.

اراده، تا وقتی به خلق‌وخوی هرکس متکی باشد، کم نفس است، شاید در برابر شداید دوام بکند، ولی وقتی با گفتاری عقلانی طرف می‌شود که بنیانش را هدف می‌گیرد، دو راه برایش می‌ماند.

یکی بی‌اعتنایی به این گفتار و تبدیل‌شدن به‌نوعی تعصب کور و دیگر یافتن گفتاری که بتواند از تعرض ایمنش بدارد.

اراده، اگر تکیه به عقل نداشته باشد، در مقابلۀ طولانی تضعیف می‌شود و بالاخره از پا می‌افتد.

اراده‌ای که می‌گویم در جبهۀ ما موجود است، مربوط به خلق‌وخوی اعضایش نیست. البته چنین اراده‌ای نزد آنها موجود است، اگر نبود که اصلاً پا در راه مبارزه نمی‌گذاشتند.

آنچه که به این علاوه شده، وجه عقلانی کار است که تاب‌وتوانش را چندبرابر می‌کند و به آن امکان می‌دهد تا پیروزی و بعد از آن، دوام کند.

این توان، هم از آگاهی به درستی اصولی برمی‌خیزد که از آن دفاع می‌کنند، هم از مقبول بودن طرحی که برای آیندۀ ایران دارند و هم از آگاهی به اینکه با منطق تاریخ همراه‌اند و هم اینکه شرایط مساعد تاریخی به مددشان می‌آید.

قدرت اراده، هم از نهادشان برمی‌دمد و هم از بیرون در آنها می‌دمد.
نیرو

آخر هم نوبت نیروست، همان چیزی که اول‌ازهمه گفتم که مایۀ اصلی عمل و اسباب اصلی پیروزی سیاسی است.

برای این در آخر به آن می‌پردازم که در نهایت از هر آن سه عاملی که ذکرشان رفت، نشئت می‌گیرد.

اول‌ازهمه ببینیم که مقصودمان از نیرو چیست. چون همۀ ما کلمۀ نیرو را بسیار به کار می‌بریم.

می‌گوییم نیرو لازم داریم، نیروی رژیم کم شده، نیروها را باید متحد کرد و… کثرت استعمال، ابهام کلمه را می‌پوشاند و بر این توهم دامن می‌زند که دقیق می‌دانیم از چه صحبت می‌کنیم و در معنای کلام، هم‌فکریم.

در بحث از سیاست، اول مقصود ما از نیرو، نفر است. ولی نفر خالی، معنای روشنی ندارد.

فرض کنیم که هزار نفر در یک میدان شهر باشند، همین‌طوری که از آنها کاری برنمی‌آید، نه می‌توانند دسته‌جمعی کاری انجام بدهند و نه حتی به طور منظم صف ببندند تا بشود شمردشان.

باید وحدتی بینشان موجود باشد تا بتوان نیرو خواندشان. ببینیم که این را چگونه می‌توان تأمین کرد.

برای تبدیل‌کردن افراد پراکنده به نیرو، باید جاذبه‌ای داشت. هستۀ اول این جاذبه که تأثیرش باید دائم باشد، سخن و فکری‌ست که در میان می‌نهید.

یعنی بازمی‌گردیم بر سر همان‌که بالاتر صحبتش بود. اینکه چه فکر و طرحی داریم که به مردم عرضه کنیم.

عامل اصلی جذب نیرو و وحدت دادن به افراد و حفظ این وحدت، امر مادی نیست، اندیشه‌ای است که در میان می‌نهیم.

ما از این بابت در موضع قدرت قرار داریم. چون فکر و طرحی که ارائه می‌کنیم، معقول است، به طور منطقی و نه بر اساس خیال‌بافی، آینده‌ای بهتر را وعده می‌دهد، آینده‌ای که با خواست‌های مردم ایران، تا آنجا که به طرق مختلف بیان شده و به گوش همه رسیده است، هماهنگ است. این مهم‌ترین نقطۀ قوت ماست.

وقتی در بحث‌های معمول به اینجا می‌رسیم، معمولاً با این تذکر مواجه می‌شویم که باید نفرات را سازماندهی کرد. به‌این‌ترتیب، کار چیزی جلوه می‌کند در حد مدیریت، می‌گویند آدم مدیر لازم داریم.

تصوری هم که از آدم مدیر رایج است و نادرست هم نیست، تصویر مدیران کاربُر اداری یا نظامی و یا بخش خصوصی است. تصور می‌شود که اگر چنین افرادی داشته باشیم، کار درست خواهد شد.

این مدیران که مثال زدم، در سازمان‌هایی عمل می‌کنند که هرکدام بر اساس مشخص و معطوف به هدف معینی شکل گرفته است، ترتیب مدیریت آنها نیز با اینها هماهنگ است.

البته که آدم مدیر لازم است، ولی هیچ‌کدام این تصاویر رایج به کار سیاست نمی‌آید، به‌خاطر اینکه منطق کار در اینجا فرق می‌کند.

در اینجا، اساس کار استخدامی نیست و مردمی که بلاعوض وارد کار سیاسی می‌شوند و هزار و یک هزینه تقبل می‌کنند، باید دلیلی برای این کار داشته باشند و به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند امربر صرف باشند.

نکته اینجاست که در سیاست، سازماندهی فقط یک‌جور نیست. هر سازماندهی با هر ایدئولوژی هماهنگی ندارد و نمی‌توان نوع سازماندهی را فارغ از فکری که عرضه می‌کنید، انتخاب کرد.

آن نوع سازماندهی شبه‌نظامی که برخی به دلیل کارآمد جلوه‌کردنش، به آن نظر دارند و معمولاً در احزاب کمونیستی یا فاشیستی دیده می‌شود، فقط با ایدئولوژی این نوع احزاب هماهنگی دارد. به‌عبارت‌دیگر، این نوع سازماندهی کارایی مطلق ندارد و فقط به کار معینی می‌آید که برپاکردن استبداد توتالیتر است و به ما ربطی ندارد.

سازمانی که با آزادی‌خواهی هماهنگ باشد، نمی‌تواند از سلسله‌مراتب و قرار و قاعده و دیسیپلین صرف‌نظر بکند، ولی نمی‌تواند آن را به حد شبه‌نظامی هم برساند.

سازمان ما، چنان‌که باید، حزبی است، ولی میزان نرمشش متناسب با مرام سیاسی ماست و ازآن‌گذشته، ساختار جبهه‌ای که قرار است تشکل‌های مختلف را گرد هم بیاورد، به‌نوبهٔ خویش و از بالا، مزاحم و مانع تمایلات اقتدارگراست.

اینها نکات بسیار مهمی است برای جلب مردم. ضمانتی است در این جهت که اگر ادعایمان برقراری دمکراسی است، سازماندهی‌مان نیز با این ادعا هماهنگ است.

آخرین عاملی که باعث می‌شود تا نیروی شما فزونی بگیرد، خود نیروست. حرف قدری عجیب به نظر میاید و مصداق دور باطل، ولی این‌طور نیست.

شما هر قدر نیرو داشته باشید، خود این نیرو جذب‌کنندهٔ نیروی بیشتر می‌شود. به قول فرانسوی‌ها: مردم فقط به آدم پول‌دار، پول قرض می‌دهند.

در ابتدا و تا نیرویتان کم است، این فرایند کند و نامحسوس است، ولی هرچه این سرمایه بیشتر شود، خود را بهتر و بیشتر نشان می‌دهد و در نهایت به طور تصاعدی بالا می‌رود تا با دستیابی به پیروزی به نقطۀ اوج خود برسد.
پیروزی

و اما سخن آخر در باب خود این پیروزی که هم هدف است و هم وسیلۀ رسیدن به آن.

مردم فقط به حرف شما گوش نمی‌کنند، حتی اگر با آن موافقت تام داشته باشند، عمل‌کردنتان هم قانعشان نمی‌کند، حتی اگر قدرش را بدانند، بیش از اینها می‌طلبند.

حرف، برای تکرارکردن و گفتگو و بحث مناسب است، ولی میدان سیاست، هر قدر هم که بر مدار حرف بچرخد، میدان حرف‌زدن نیست؛ عمل‌کردن صرف هم کاری است که انواع‌واقسام گروه‌ها بیست و چهار ساعت می‌کنند و مردم بی‌اعتنا و حداکثر با نگاهی همدلانه از کنارشان رد می‌شوند.

آنچه که در حقیقت از شما می‌طلبند، همان چیزی است که قرار است با یاری خود آنها به دستش بیاورید. پیروزی را می‌خواهند و از همین حالا هم می‌خواهند.

در نهایت مایل‌اند پیروزی حاصل شود تا به شما بپیوندند.
در سیاست هم مانند بسیاری موارد دیگر، طرفتان می‌خواهد آنچه را که قرار است در نهایت کار به دست بیاید، از هم‌اکنون در دستان شما ببینند تا به شما اعتماد کند.

اینجا هم درست مثل مورد قبلی، مردم باید حس کنند که شما به‌سوی پیروزی می‌روید و سرنوشتتان این نیست که در حاشیۀ میدان سیاست پرسه بزنید و سخنان مطبوع و مقبول بر زبان بیاورید.

باید صدای پیروزی را بشنوند، لااقل امکان آن را در نظر بیاورند تا حتی اگر گرایشی هم به‌سوی شما دارند، بالاخره تصمیم به همراهی عملی بگیرند و نیرویی بشوند در خدمت هدفی که عرضه می‌کنید.

تا رسیدن به پیروزی نهایی، قانع‌کردن آنها به یک صورت ممکن است. با به‌دست‌آوردن پیروزی، نه پیروزی نهایی که به هر صورت همه را به‌سوی شما خواهد کشید، همین پیروزی‌های کوچکی که مصداق روشن پیشروی است و چراغ امید را در دل همه روشن می‌کند. پیروزی‌های کوچکی که خبر از پیروزی بزرگ می‌دهد.

مطمئن کردن مردم از پیروزی‌تان به این طریق ممکن است: با عرضۀ نمونه‌هایی از آن، نمونه‌های کوچکی که نشان می‌دهد رگۀ معدنی پرباری را کشف کرده‌اید و برای بهره‌برداری محتاج نیروی آنان هستید، نیرویی که به هدر نخواهد رفت.

نقداً مهم‌ترین دستاورد ما در این زمینه، گسترش بیش‌ازپیش افکار و برنامه‌ای است که عرضه می‌کنیم و نزد رقبا مشابهی ندارد. لائیسیته در صدر اینها است. جذب هر فرد جدید، قدمی است که به‌سوی پیروزی برمی‌داریم.

کسی که گفتار محکم ندارد، نه برای تحلیل وضع موجود و نه برای ترسیم دورنمای ایران آینده، اصلاً در مبارزه جایی ندارد، حال هر قدر هم برایش تبلیغ بشود. سازمان هم اگر مثل مجاهدین باشد، فقط به درد قتل و غارت می‌خورد و اگر تنها متکی به بوق‌های تبلیغاتی باشد که در حد معرکه‌گیری است.

این را خود ما به‌خوبی می‌دانیم، باید مطلب را برای دیگران نیز به همین اندازه روشن کرد تا بدانند پیروزی را از که می‌توان چشم داشت. معمولاً کسی در شتافتن به یاری پیروزی، تردید به خود راه نمی‌دهد و هرچه پیروزی نزدیک‌تر شود، جذاب‌تر هم می‌شود.

می‌دانم که راه درازی در پیش داریم، ولی راهی‌ست هموار که نور افق روشنش از هم‌اکنون، پیش پای ما را روشن می‌کند.
2025/10/23 21:02:00
Back to Top
HTML Embed Code: