group-telegram.com/iranyarannetwork1398/34892
Create:
Last Update:
Last Update:
به قلم #ویکتوریا_آزاد /۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴:
انفجار هولناک و مرگبار بندرعباس و سکوت مردم در آن خطهٔ ایران مرا بر آن واداشت که بیشتر تعمق کنم که چه اتفاقی در روح و روان مردم افتاده، آیا «سنگ شدند» یا «سنگشان کردند». در واقعیت می شنویم که مردم جمهوری اسلامی را مسئول این فاجعه میدانند و از همین رو حکومت تهدیدها و فشارهای خود را به مردم صدچندان کرده تا به اصطلاح “تشویش اذهان” نکنند و بهاینترتیب جلوی انتشار اخبار درست گرفته شود تا حکومت باردیگر از زیربار رفتن مسئولیت شانه خالی کند.
در فجایع آتشسوزی ساختمان پلاسکو، فروریزی ساختمان متروپل در آبادان، موارد متعدد ریزش معادن و جانباختن کارگرانی که زیر آوار مدفون شدند، اتوبوسهای مدارس که به دره افتادند، زلزلهها و سیلها و غیره، نهتنها حکومت کمکی به مردم نمیکند؛ بلکه خود مستقیم و غیرمستقیم عامل و یا مسئول فاجعه است و برای جلوگیری از روشدن دستش و اعتراضات مردمی، آنها را تهدید هم میکند.
در سالهای اخیر، ایران به صحنهای از تناقضهای شدید بدل شده است: خشم عمیق و گسترده اقشاری از مردم، در کنار سکوتی که گویی به «سنگشدگی» بخش بزرگی از مردم بدل شده است. فجایع انسانی از جمله انفجارهای دستی و غیردستی، اعدامهای فراقانونی، فساد گسترده آقازادهها، و فروپاشی زیستمحیطی، در هر کشور دیگری استخوان حکومت را خرد میکرد. اما در ایران، جز چند اعتراض صنفی پراکنده، واکنشی فراگیر به چشم نمیخورد. چرا؟
این وضعیت را نمیتوان با واژگانی چون «بیغیرتی یا ترس» توضیح داد. آنچه ما با آن مواجهیم، پدیدهای است بهمراتب پیچیدهتر: جامعهای هوشیار اما زخمی، پرانرژی اما منتظر، حاضر اما در تعلیق.
این سکوت پرطنین،مشابهتهایی با برخی نمونههای تاریخی دارد:
شوروی در اواخر عصر استالین، که مردم میدانستند چه فجایعی در گولاگها میگذرد اما مردم در ابعاد میلیونی سکوت میکردند. «گولاگ» (Gulag)
مخفف واژه روسی “Главное управление лагерей” به معنی “اداره اصلی اردوگاهها” بود.در دوره استالین، این نام به سامانه وسیع اردوگاههای کار اجباری در سراسر شوروی اطلاق میشد؛ جایی که میلیونها نفر ـ زندانیان سیاسی، روشنفکران، دهقانان معترض، افسران نظامی، و حتی آدمهای بیگناه ـ برای سالها به بیگاری، سرما، گرسنگی و مرگ فرستاده میشدند. در ادبیات معاصر، «گولاگ» تبدیل به کلمهای جهانی شده برای توصیف هر ساختار حکومتی که مردم را در مقیاس وسیع، با توجیههای ایدئولوژیک، سرکوب و نابود میکند. درست مانند زندانهای گسترده و شکنجهگاههای آشکار و پنهان جمهوری اسلامی
آلمان نازی، که بسیاری از اردوگاههای مرگ آگاه بودند اما کاری نمیکردند.
کره شمالی امروز، که وحشت، فقر و سانسور، هرگونه کنش جمعی را در نطفه خفه میکند.
در همه این نمونهها، «ترس»، «بیاعتمادی»، و «ترس از شکست» جامعه را به حالتی از تعلیق میبرد: جامعهای که دیگر به تأثیر صدای خود باور ندارد.
گروهی از مردم ایران پیشتر بارها به خیابان آمدند، کشته، کور، زندانی و تبعید شدند، اما هیچ تغییر ساختاری رخ نداد. این اعتراضات در ابعاد گسترده در تمتم ایران اتفاق افتاد ولی به لحاظ کمّی جمعیت کافی نبود بعضا تعداد سرکوبگران از تعداد تظاهرکنندگان بیشتر بود. مردم اما در عمل دیدهاند که عدم سازماندهی و همبستگی ملی باعث ریخته شدن خون های بیشتری شد و تفسیر این درد جانکاه تنها در روایتهای سیاسی مصرف میشود و نتیجه آنی در کار نیست. پس ترجیح میدهند در سکوت، منتظر یک لحظهی “حتمی و مؤثر” بمانند — لحظهای که مثلاً با حمله خارجی به مراکز نظامی، رژیم توازن قدرت خود را از دست بدهد.
هرچند سطح مشارکت خیابانی پایین است، اما سطح تولید اعتراض در زبان، هنر، طنز، موسیقی و فضای مجازی بسیار بالاست. این یعنی جامعه نخوابیده، بلکه در حال آمادهسازی ناخودآگاه خود برای لحظهای مناسب است. آن لحظه، میتواند ضربه اقتصادی، فروپاشی درونی، یا بحران خارجی باشد. اما برای آن لحظه، باید آماده بود.
برای عبور از این وضعیت، به راهبردی سهفازی نیاز داریم: فاز ۱: بازسازی روان جمعی
احیای اعتماد به خود از طریق روایت پیروزیهای کوچک و بزرگ
بازآفرینی زبان اعتراض و برپایی قیام سراسری (با فریاد، با هنر، طنز، خاطره، ترانه، سازماندهی مخفی، اعتصاب، تظاهرات خیابانی بهنگامی که مطمئن باشیم تعداد زیادی شرکت میکنند. ...
#انقلاب_ایران
#مهسا_امینی
#دفاع_مشروع
#همیاری_ایرانیان
#اعتصابات_سراسری