group-telegram.com/mysafehaven26/2578
Last Update:
دلم میخواد این آدمی که نه اسمش رو یادمه، نه چهرهاش و نه دانشگاهی که تدریس میکرد رو دوباره ببینم و بگم حق با شما بود.. به چشم روی هم گذاشتنی گذشت. بگم عبور از اون نقطههای مهم و پررنگی که خیال میکردم خیلی ازشون فاصله دارم و براشون رویابافی و برنامهریزی میکردم شبیه ورق زدن یه صفحه از کتاب بود با آرزوهایی که جلوی بعضیهاشون تیک خورد و جلوی بعضیهاشون سفیدِ سفید موند. بگم حتی روزهایی که فکر میکردم شب نمیشه و شبهایی که یقین داشتم به صبح نمیرسه گذشت، با اینکه ردشون تا ابد روی روحم موندگار شد. بگم اونقدر سریع بود این گذر ایام که اصلا نفهمیدم کی دیگه تو اون دستهبندی جالب گروههای سنی پشت کتاب قصههام جا نمیشدم. بگم زندگی نایستاد تا جبران کنم جاهایی رو که سرعتم کند شد، ایستادم، عقبگرد کردم، زمین خوردم یا خسته بودم. بگم میدونم که از این به بعدش تندتر هم میگذره.. شهریورهای بعدی زودتر میرسن.. ساعتها و روزهای باقیمونده مثل یه لشگر ماهی از آب دورافتاده از توی دستهام سر میخورن.. بگم اون روزی که توی اون جلسه نشسته بودم خودم رو توی این سنی که امروز واردش شدم حتی نمیتونستم تصور کنم.. و بگم اگر برگردم به اون روزها دیگه برای بزرگ شدن عجله ندارم.. و بگم شاید دیر اما بالاخره تو اون سنی که یه روزی نمیتونستم حتی تصورش کنم، فهمیدم مسیری که به امید رسیدن، تند و تند طی کردیم و میکنیم از اون کامیابی، هدف، آرزو یا هر چی که اسمش هست، خیلی خیلی مهمتره.
.
BY |لَیِّنْ قَلْبِی|
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/mysafehaven26/2578