ناصر تقوایی؛ سینمای ایستادگی
✔️ بابک شاکر
مرگ ناصر تقوایی تنها پایان حیات یک کارگردان بزرگ نیست؛ مرگ نوعی اندیشیدن است. او نه صرفاً فیلمساز، که نظریهپردازی خاموش بود؛ اندیشمندی که بهجای خطابه، از زبانِ تصویر برای بازآفرینی تاریخِ سرکوب و ایستادگی بهره برد. سینمای تقوایی در ذات خود ضد نظام بود ــ ضد هر شکلی از نظمِ تثبیتشده که انسان را در قابِ فرمان و سکوت منجمد میکند. او از همان آرامش در حضور دیگران، نسبت خود را با قدرت روشن کرد: افشای مکانیسمهای سلطه، در سطح بدن، خانواده، زبان و حافظه. در آثار او، قدرت نه مفهومی انتزاعی بلکه نیرویی روزمره و پنهان است که در روابط میان زن و مرد، پدر و فرزند، فرمانده و سرباز، و حتی میان واژه و تصویر تنیده شده است.
👇
بقیه در پست زیر
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18056
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18057
✔️ بابک شاکر
مرگ ناصر تقوایی تنها پایان حیات یک کارگردان بزرگ نیست؛ مرگ نوعی اندیشیدن است. او نه صرفاً فیلمساز، که نظریهپردازی خاموش بود؛ اندیشمندی که بهجای خطابه، از زبانِ تصویر برای بازآفرینی تاریخِ سرکوب و ایستادگی بهره برد. سینمای تقوایی در ذات خود ضد نظام بود ــ ضد هر شکلی از نظمِ تثبیتشده که انسان را در قابِ فرمان و سکوت منجمد میکند. او از همان آرامش در حضور دیگران، نسبت خود را با قدرت روشن کرد: افشای مکانیسمهای سلطه، در سطح بدن، خانواده، زبان و حافظه. در آثار او، قدرت نه مفهومی انتزاعی بلکه نیرویی روزمره و پنهان است که در روابط میان زن و مرد، پدر و فرزند، فرمانده و سرباز، و حتی میان واژه و تصویر تنیده شده است.
👇
بقیه در پست زیر
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18056
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18057
بقیه از پست پیش 👆
در این جهان سینمایی، «عقل» ابزار سرکوب است، و «دانایی» توجیهی برای اطاعت. تقوایی بارها نشان میدهد که چگونه جامعهی ما عقل را به بتِ ترس بدل کرده است؛ عقل بهعنوان سازوکار خودکنترلی، همان که بهجای آزادی، انقیاد میآورد. در کاغذ بیخط، زن در برابر این منطقِ مردسالارانهی عقل میایستد و میگوید: «میخواهم از چیزی بگویم که تا حالا نگفتم… دربارهی عقل و دانایی.» این گفتار، نه گفتوگویی خانوادگی که انفجارِ تاریخیِ سوژهای خاموش است. زن در برابر مرد، مثل جامعه در برابر قدرت، ایستاده و از بازتعریف دانایی سخن میگوید. در آن لحظه، سینمای تقوایی از سطح رئالیسم اجتماعی فراتر میرود و بدل میشود به صحنهی تئوریکِ مبارزه: گفتار بهمثابه کنش.
در ناخدا خورشید نیز همین تقابل در بُعد اجتماعی تکرار میشود. ناخدا نه قهرمان، که انسانِ به حاشیه راندهای است که علیه قانون میشورد، قانونی که عدالت را نمایندگی نمیکند، بلکه نظمِ تبعیض را حفظ میکند. در این اثر، دریا استعارهای از تاریخ است؛ پهنهای بیانتها که در آن قدرتهای بزرگ و خردهقدرتهای محلی در هم میلولند، و فرد تنها راه نجات را در نافرمانی مییابد. تقوایی در این فیلم، زبان استعمار و فرمان را بهچالش میکشد و نشان میدهد که «نظم» همواره با «دروغ» آغاز میشود. حتی در انتخاب جغرافیا ــ جنوب، بندر، مرز، دریا ــ او ساختار قدرت را به سطح نمادین میکشاند: جایی میان مرکز و حاشیه، جایی که قدرت در حال فرسایش است و مردم هنوز به صدای خود گوش میدهند.
اما شاید بزرگترین اثر او، سکوتش بود. تقوایی در سالهای پایانی نه از پیری، که از انزجارِ معرفتشناختی سکوت کرد. سکوت او بیعملی نبود؛ اعتراض بود به سینمایی که دیگر اندیشه را تاب نمیآورد. او در جهانی که همهچیز به سفارش و بازار و مصلحت تقلیل یافته بود، ترجیح داد نگوید، تا زبانش آلوده به دروغ نشود. این سکوت، همان کنشی بود که در فیلمهایش بارها بازنمایی کرده بود: امتناع از مشارکت در نظمی که حقیقت را مصرف میکند. تقوایی فهمیده بود که در زمانهای که قدرت، حتی حقیقت را مصادره میکند، سکوت میتواند آخرین شکل گفتن باشد.
میراث او، میراثِ مقاومت است؛ مقاومتی نه شعاری، بلکه هستیشناختی. در جهانی که «تصویر» به ابزارِ قدرت بدل شده، تقوایی هنوز به تصویر بهعنوان زبانِ آزادی ایمان داشت. او در هر فیلمش، جامعهای را بر پرده آورد که در آن، انسانها میان سکوت و سخن گفتن، میان دانایی و رهایی، سرگرداناند. ناصر تقوایی نه بهدنبال نجات بود، نه اسطورهسازی؛ او حقیقت را عریان کرد، همانطور که هست: زخمخورده، تبعیدی، و صامت. امروز، مرگ او نه پایان یک مسیر، بلکه یادآور این حقیقت است که در این سرزمین، هنوز فریادِ آزادی، تنها در قالب سکوت شنیده میشود.
ناصر تقوایی؛ کارگردانی که حتی با نساختن، همچنان میساخت.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18056
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18057
در این جهان سینمایی، «عقل» ابزار سرکوب است، و «دانایی» توجیهی برای اطاعت. تقوایی بارها نشان میدهد که چگونه جامعهی ما عقل را به بتِ ترس بدل کرده است؛ عقل بهعنوان سازوکار خودکنترلی، همان که بهجای آزادی، انقیاد میآورد. در کاغذ بیخط، زن در برابر این منطقِ مردسالارانهی عقل میایستد و میگوید: «میخواهم از چیزی بگویم که تا حالا نگفتم… دربارهی عقل و دانایی.» این گفتار، نه گفتوگویی خانوادگی که انفجارِ تاریخیِ سوژهای خاموش است. زن در برابر مرد، مثل جامعه در برابر قدرت، ایستاده و از بازتعریف دانایی سخن میگوید. در آن لحظه، سینمای تقوایی از سطح رئالیسم اجتماعی فراتر میرود و بدل میشود به صحنهی تئوریکِ مبارزه: گفتار بهمثابه کنش.
در ناخدا خورشید نیز همین تقابل در بُعد اجتماعی تکرار میشود. ناخدا نه قهرمان، که انسانِ به حاشیه راندهای است که علیه قانون میشورد، قانونی که عدالت را نمایندگی نمیکند، بلکه نظمِ تبعیض را حفظ میکند. در این اثر، دریا استعارهای از تاریخ است؛ پهنهای بیانتها که در آن قدرتهای بزرگ و خردهقدرتهای محلی در هم میلولند، و فرد تنها راه نجات را در نافرمانی مییابد. تقوایی در این فیلم، زبان استعمار و فرمان را بهچالش میکشد و نشان میدهد که «نظم» همواره با «دروغ» آغاز میشود. حتی در انتخاب جغرافیا ــ جنوب، بندر، مرز، دریا ــ او ساختار قدرت را به سطح نمادین میکشاند: جایی میان مرکز و حاشیه، جایی که قدرت در حال فرسایش است و مردم هنوز به صدای خود گوش میدهند.
اما شاید بزرگترین اثر او، سکوتش بود. تقوایی در سالهای پایانی نه از پیری، که از انزجارِ معرفتشناختی سکوت کرد. سکوت او بیعملی نبود؛ اعتراض بود به سینمایی که دیگر اندیشه را تاب نمیآورد. او در جهانی که همهچیز به سفارش و بازار و مصلحت تقلیل یافته بود، ترجیح داد نگوید، تا زبانش آلوده به دروغ نشود. این سکوت، همان کنشی بود که در فیلمهایش بارها بازنمایی کرده بود: امتناع از مشارکت در نظمی که حقیقت را مصرف میکند. تقوایی فهمیده بود که در زمانهای که قدرت، حتی حقیقت را مصادره میکند، سکوت میتواند آخرین شکل گفتن باشد.
میراث او، میراثِ مقاومت است؛ مقاومتی نه شعاری، بلکه هستیشناختی. در جهانی که «تصویر» به ابزارِ قدرت بدل شده، تقوایی هنوز به تصویر بهعنوان زبانِ آزادی ایمان داشت. او در هر فیلمش، جامعهای را بر پرده آورد که در آن، انسانها میان سکوت و سخن گفتن، میان دانایی و رهایی، سرگرداناند. ناصر تقوایی نه بهدنبال نجات بود، نه اسطورهسازی؛ او حقیقت را عریان کرد، همانطور که هست: زخمخورده، تبعیدی، و صامت. امروز، مرگ او نه پایان یک مسیر، بلکه یادآور این حقیقت است که در این سرزمین، هنوز فریادِ آزادی، تنها در قالب سکوت شنیده میشود.
ناصر تقوایی؛ کارگردانی که حتی با نساختن، همچنان میساخت.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18056
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18057
پروندهی باز شاعرکُشی؛ از استبداد رضاشاهی تا زهر خاموشی در سلول قصر
یادداشتی در سالمرگ محمد فرخی یزدی
✔️ بابک شاکر
دوات، خبری_تحلیلی (فرهنگی _هنری )،یادایاد:
در تاریخ معاصر ایران، هیچ سطری به اندازهی سطرهای مربوط به «سکوت اجباری شاعران» آکنده از خون و تناقض نیست. در عصر رضاشاه، دولت نوپای پهلوی با شعار «نظم، ترقی و نوسازی» قد برافراشت، اما زیر پوست این نظم، ترسی پنهان از اندیشه و واژه جریان داشت. اصلاحات از بالا، بهقیمت سرکوبِ از پایین ممکن شد؛ صدای آزادیخواهیِ مشروطهخواهان خاموش شد، روزنامهها تعطیل شدند، و زندان قصر به مکانی بدل شد که در آن قلمها میشکستند و شاعرها به «تهدید امنیت ملی» متهم میشدند. در چنین فضای سیاسی خفقانآوری، محمد فرخی یزدی ایستاد — شاعری که نه به دربار پیوست و نه به ساز قدرت رقصید. او شعر را به جای تملق، به تپانچهای در برابر استبداد بدل کرد.
بقیه در پست پایین👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18059
یادداشتی در سالمرگ محمد فرخی یزدی
✔️ بابک شاکر
دوات، خبری_تحلیلی (فرهنگی _هنری )،یادایاد:
در تاریخ معاصر ایران، هیچ سطری به اندازهی سطرهای مربوط به «سکوت اجباری شاعران» آکنده از خون و تناقض نیست. در عصر رضاشاه، دولت نوپای پهلوی با شعار «نظم، ترقی و نوسازی» قد برافراشت، اما زیر پوست این نظم، ترسی پنهان از اندیشه و واژه جریان داشت. اصلاحات از بالا، بهقیمت سرکوبِ از پایین ممکن شد؛ صدای آزادیخواهیِ مشروطهخواهان خاموش شد، روزنامهها تعطیل شدند، و زندان قصر به مکانی بدل شد که در آن قلمها میشکستند و شاعرها به «تهدید امنیت ملی» متهم میشدند. در چنین فضای سیاسی خفقانآوری، محمد فرخی یزدی ایستاد — شاعری که نه به دربار پیوست و نه به ساز قدرت رقصید. او شعر را به جای تملق، به تپانچهای در برابر استبداد بدل کرد.
بقیه در پست پایین👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18059
بقیه از پست بالا👆
فرخی یزدی از همان آغاز، سرنوشت خود را با اعتراض گره زده بود. در یزد، وقتی در روزنامهی طوفان شعری علیه حاکم وقت سرود، با دستور مستقیم او لبهایش را دوختند؛ نمادی که تا امروز در حافظهی سیاسی ایران باقی مانده است. این بخیه، سندی شد از دشمنی دیرینِ قدرت با زبان. از آن پس، فرخی با قلمی تند و صریح، با طنز سیاسی و لحن انقلابی، به چهرهای خطرناک برای حکومت بدل شد. در عصر رضاشاه که سانسور به سیاست رسمی بدل شده بود، شعر او چون تیری از میان خطوط عبور کرد. شعر برایش ابزار بقا نبود، سلاح مبارزه بود — و درست به همین دلیل، حکومت او را تحمل نکرد.
اسناد محرمانهی سفارت بریتانیا و گزارشهای پراکندهی آن دوران، تصویری روشنتر از مرگ شاعر به دست میدهند. در گزارشهای محرمانه از تهران در مهر ۱۳۱۸ آمده است که «فرخی یزدی، شاعر تندرو، در زندان قصر بهدلیل انتقاد از دولت، با تزریق داروی ناشناختهای جان باخت»؛ گزارشی که هرچند در بایگانی لندن خاک میخورد، اما ردّ همان زهرِ خاموشی است که پزشک احمدی در رگهای شاعر تزریق کرد. حکومت، بهجای محاکمهی علنی، حذف خاموش را برگزید؛ زیرا میدانست، در فضای ملتهب جامعه، مرگ آشکار شاعر میتواند شعلهی اعتراض را برانگیزد. پس قرار شد فرخی «در سکوت بمیرد». اما شعر، دشمن سکوت است.
مرگ فرخی یزدی، نه پایان یک زندگی، بلکه آغاز یک تاریخ دیگر است: تاریخ شاعرکشی در ایران. از او تا میرزاده عشقی، از سعید سلطانپور تا مختاری و پوینده، یک الگوی تکراری دیده میشود — قتل شاعر در لباس «حفظ نظم». در همهی این موارد، قدرت بهجای پاسخ، به حذف متوسل شد. آنچه فرخی را خطرناک میکرد، نه حزب و نه سلاح، بلکه همان چیزی بود که حکومت نمیتوانست کنترل کند: واژه. شعر او در برابر رضاشاه همان نقشی را داشت که شعر ناظم حکمت در برابر آتاتورک یا شعر مایاکوفسکی در برابر حزب داشت؛ مقاومت شاعر علیه روایت رسمی قدرت.
اما فرخی، فقط قربانی نبود؛ او آغازگر سنتی از ادبیات مقاومت بود. در جامعهای که استبداد بر زبان مردم سایه میانداخت، شعر او به میدان بازگشت حقیقت بدل شد. در برابر استبداد، ادبیات نه عقب نشست و نه به تملق تن داد؛ بلکه راهی تازه گشود — راهی که بعدها در شعر شاملو، اخوان، فروغ و حتی در صدای نسلهای بعدی ادامه یافت. شعر، در این معنا، حافظهی جمعی ماست؛ مکانی که خون شاعران بدل به کلمه میشود، و کلمه، در زمانههای دیگر، دوباره به اعتراض بازمیگردد.
در سالمرگ محمد فرخی یزدی، پرسش اصلی نه آن است که چه کسی او را کشت، بلکه چرا هر حکومتی در این سرزمین از شاعر میترسد. شاید چون شاعر، برخلاف سیاستمدار، به مردم پاسخگوست نه به قدرت؛ شاید چون کلمه، از گلوله ماندگارتر است. فرخی یزدی را در سلول قصر کشتند، اما مرگش آغاز یک زنجیره شد؛ زنجیرهای از مقاومت کلمه در برابر فرمان، از حافظه در برابر فراموشی.
امروز، پروندهی او هنوز بسته نشده است — نه در دادگاه تاریخ، نه در حافظهی ادبیات. هر بار که شاعری در برابر دروغ میایستد، صدای فرخی دوباره از دل زمان شنیده میشود. استبداد، نامش هرچه باشد، در برابر شعر باز میماند؛ زیرا شعر، آخرین سنگر آزادی است. محمد فرخی یزدی در مهر ۱۳۱۸ مُرد، اما روحش هنوز در هر واژهی شورشی، در هر شعر آزادیخواهانه، زنده است. و این یعنی: شاعر را نمیتوان کُشت، چون تاریخ، صدای او را حفظ میکند.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18060
فرخی یزدی از همان آغاز، سرنوشت خود را با اعتراض گره زده بود. در یزد، وقتی در روزنامهی طوفان شعری علیه حاکم وقت سرود، با دستور مستقیم او لبهایش را دوختند؛ نمادی که تا امروز در حافظهی سیاسی ایران باقی مانده است. این بخیه، سندی شد از دشمنی دیرینِ قدرت با زبان. از آن پس، فرخی با قلمی تند و صریح، با طنز سیاسی و لحن انقلابی، به چهرهای خطرناک برای حکومت بدل شد. در عصر رضاشاه که سانسور به سیاست رسمی بدل شده بود، شعر او چون تیری از میان خطوط عبور کرد. شعر برایش ابزار بقا نبود، سلاح مبارزه بود — و درست به همین دلیل، حکومت او را تحمل نکرد.
اسناد محرمانهی سفارت بریتانیا و گزارشهای پراکندهی آن دوران، تصویری روشنتر از مرگ شاعر به دست میدهند. در گزارشهای محرمانه از تهران در مهر ۱۳۱۸ آمده است که «فرخی یزدی، شاعر تندرو، در زندان قصر بهدلیل انتقاد از دولت، با تزریق داروی ناشناختهای جان باخت»؛ گزارشی که هرچند در بایگانی لندن خاک میخورد، اما ردّ همان زهرِ خاموشی است که پزشک احمدی در رگهای شاعر تزریق کرد. حکومت، بهجای محاکمهی علنی، حذف خاموش را برگزید؛ زیرا میدانست، در فضای ملتهب جامعه، مرگ آشکار شاعر میتواند شعلهی اعتراض را برانگیزد. پس قرار شد فرخی «در سکوت بمیرد». اما شعر، دشمن سکوت است.
مرگ فرخی یزدی، نه پایان یک زندگی، بلکه آغاز یک تاریخ دیگر است: تاریخ شاعرکشی در ایران. از او تا میرزاده عشقی، از سعید سلطانپور تا مختاری و پوینده، یک الگوی تکراری دیده میشود — قتل شاعر در لباس «حفظ نظم». در همهی این موارد، قدرت بهجای پاسخ، به حذف متوسل شد. آنچه فرخی را خطرناک میکرد، نه حزب و نه سلاح، بلکه همان چیزی بود که حکومت نمیتوانست کنترل کند: واژه. شعر او در برابر رضاشاه همان نقشی را داشت که شعر ناظم حکمت در برابر آتاتورک یا شعر مایاکوفسکی در برابر حزب داشت؛ مقاومت شاعر علیه روایت رسمی قدرت.
اما فرخی، فقط قربانی نبود؛ او آغازگر سنتی از ادبیات مقاومت بود. در جامعهای که استبداد بر زبان مردم سایه میانداخت، شعر او به میدان بازگشت حقیقت بدل شد. در برابر استبداد، ادبیات نه عقب نشست و نه به تملق تن داد؛ بلکه راهی تازه گشود — راهی که بعدها در شعر شاملو، اخوان، فروغ و حتی در صدای نسلهای بعدی ادامه یافت. شعر، در این معنا، حافظهی جمعی ماست؛ مکانی که خون شاعران بدل به کلمه میشود، و کلمه، در زمانههای دیگر، دوباره به اعتراض بازمیگردد.
در سالمرگ محمد فرخی یزدی، پرسش اصلی نه آن است که چه کسی او را کشت، بلکه چرا هر حکومتی در این سرزمین از شاعر میترسد. شاید چون شاعر، برخلاف سیاستمدار، به مردم پاسخگوست نه به قدرت؛ شاید چون کلمه، از گلوله ماندگارتر است. فرخی یزدی را در سلول قصر کشتند، اما مرگش آغاز یک زنجیره شد؛ زنجیرهای از مقاومت کلمه در برابر فرمان، از حافظه در برابر فراموشی.
امروز، پروندهی او هنوز بسته نشده است — نه در دادگاه تاریخ، نه در حافظهی ادبیات. هر بار که شاعری در برابر دروغ میایستد، صدای فرخی دوباره از دل زمان شنیده میشود. استبداد، نامش هرچه باشد، در برابر شعر باز میماند؛ زیرا شعر، آخرین سنگر آزادی است. محمد فرخی یزدی در مهر ۱۳۱۸ مُرد، اما روحش هنوز در هر واژهی شورشی، در هر شعر آزادیخواهانه، زنده است. و این یعنی: شاعر را نمیتوان کُشت، چون تاریخ، صدای او را حفظ میکند.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18060
آه از آن سرزمینی کهابلهان مرشدان خلق و خوی مردماند
دوات، خبری_تحلیلی، (فرهنگی _هنری)، فرهنگخانه:
https://www.ibna.ir/news/541417/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18061
دوات، خبری_تحلیلی، (فرهنگی _هنری)، فرهنگخانه:
https://www.ibna.ir/news/541417/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B5%D8%B1-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18061
ایبنا
ادبیات سلبریتیزده در عصر بحران ادبیات
از وقتی ادبیات جدی و اصیل هرچه بیشتر به محاق رفت، طنز متفکرانه کمرنگ شد و نگاه سانتیمانتال و توأم با شیفتگی به پدیدهها جای نگاه و تفکر واقعاً نقادانه را گرفت، جماعتی پیدا شدند که با مقادیری شهرت و اعتمادبهنفس و البته خوشمشربی با اهالی ادبیات و رسانه،…
چامهگردی، پیشنهاد شعری دیگر، شعری در محدودهی performance poetry، را از دههی نود آغاز کرده بودم و این کار را با منتقد جنوبی وندیداد امین هم مطرح کرده بودم، گمانم در لید یکی از گفتوگوهایی که توسط روزنامهی بامداد با من داشت یا در نقدی بر شعرم این موضوع را یادآور شده بود که او گوشی بهدست راه میرود و در خیابان شعر میگوید، همیشه هم از من میخواست آنها را با مخاطبان در میان نهم، من هم پیش خود میگفتم، پیشنهادهای کثیر را یک یک باید با ادبیات مطرح کرد، البته یکی از آنها #مستند_شعر شد ولی اینها را چامهگردی نام نهادهام، چامهگردی گونهای #شعرنگاری است ، #تابلو_نوشت یک بار در جادهی رشت انزلی هنگام رانندگی ضبط کردم، در واقع ذهن شاعر با تابلو نوشتها زبان بداههی شعری خلق میکند و در پس آن بینامتنیت به غلظت شاعرانهی جوهر/گوهر شعر میافزاید. شعرخوانی از تابلوها. و اما پر پیداست که همهی پیشنهادهای ریز و درشت بر شکوه ادبیات خواهد افزود، ادبیات به غنای فرهنگ انسان میافزاید، و یادمان میآورد که اشکال گونهگون خلاقیت نشان عمق فرهنگ ماست. #چامه_گردی #gilan@Alirezapanjeei #rasht@Alirezapanjeei
پیامبر www.panjeei.ir
#چامک
#ایرانگرد #افغانیهای_ایران #افغانستان_کابل #افغانیستان #تاجیکستان #گیلان #رشت #گیلان_رشت
@ar_panjeei @alireza_panjehee
https://www.instagram.com/reel/DP_N6JjiL2e/?igsh=bTIyaWgzYmVyYzBz
پیامبر www.panjeei.ir
#چامک
#ایرانگرد #افغانیهای_ایران #افغانستان_کابل #افغانیستان #تاجیکستان #گیلان #رشت #گیلان_رشت
@ar_panjeei @alireza_panjehee
https://www.instagram.com/reel/DP_N6JjiL2e/?igsh=bTIyaWgzYmVyYzBz
👍1
Forwarded from Alireza panjeei علیرضا پنجهیی علیرضا پنجهای (علیرضا پنجهیی)
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۰ ۱۷.۳۹
https://link.camscanner.com/sl/1jaY9epvvt
گفت و گو با علیرضا پنجهیی، کیهان خانجانی و بهزاد عشقی، همراه شعرها، نقد مرشد و مارگاریتا میخاییل بولگاکف، ترجمه آیه آذری ، داستانی از ساسان رضایی راد، مجید دانشآراسته، حسین نوروزیپور، مهناز محمدپور، گزارشی از وضعیت تیاتر. عماد پیروز،مهدی یوسفزاده، داوود صدری، مسعود بدرطالعی و پست مدرنیسم ،پروفسور ماری کلاجر، ترجمه میلاد حامی احمدی و...
منبع:هفتهنامه پگاه، ویژهی ادبی و هنری، نوروز ۱۳۸۴،۱۲ صفحه ۲۰۰ تومان،صاحبامتیاز و مدیرمسوول فرحناز حسینی گرگان، سردبیر آرمين تحویلداری،
دبیر ویژهنامه: بهنام ناصری
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5199
https://link.camscanner.com/sl/1jaY9epvvt
گفت و گو با علیرضا پنجهیی، کیهان خانجانی و بهزاد عشقی، همراه شعرها، نقد مرشد و مارگاریتا میخاییل بولگاکف، ترجمه آیه آذری ، داستانی از ساسان رضایی راد، مجید دانشآراسته، حسین نوروزیپور، مهناز محمدپور، گزارشی از وضعیت تیاتر. عماد پیروز،مهدی یوسفزاده، داوود صدری، مسعود بدرطالعی و پست مدرنیسم ،پروفسور ماری کلاجر، ترجمه میلاد حامی احمدی و...
منبع:هفتهنامه پگاه، ویژهی ادبی و هنری، نوروز ۱۳۸۴،۱۲ صفحه ۲۰۰ تومان،صاحبامتیاز و مدیرمسوول فرحناز حسینی گرگان، سردبیر آرمين تحویلداری،
دبیر ویژهنامه: بهنام ناصری
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5199
Camscanner
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۰ ۱۷.۳۹.pdf
12 Pages · 6MB · PDF
👍2
با علیرضا پنجهیی ،از حسن فرخی
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18065
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18065
Forwarded from Alireza panjeei علیرضا پنجهیی علیرضا پنجهای (علیرضا پنجهیی)
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۱ ۱۳.۱۱
https://link.camscanner.com/sl/4bs71OjhQt
علیرضا پنجهیی در چهار شماره از روزنامهی مردم امروز:
دیدار با شاملو، کلمه یادداشت ادبی پیرامون مجموعه شعر من فقط گریهها یادم مانده است که نمیخواهد از عقربهها چیزی بداند پرویز حسینی در آستانه ششمین دهه زندگی خود به بزرگترین دستاورد روزگار روشنفکری نائل آمده است
مراودات ادبی در دههی شصت، نخستین شمارهی کادح. صاحبامتیاز ومدیرمسوول احمد ستاری ،سردبیر محمدقوچانی
۱۳ ،۱۸، ۲۴و۲۵ دی ۱۳۹۳
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5201
https://link.camscanner.com/sl/4bs71OjhQt
علیرضا پنجهیی در چهار شماره از روزنامهی مردم امروز:
دیدار با شاملو، کلمه یادداشت ادبی پیرامون مجموعه شعر من فقط گریهها یادم مانده است که نمیخواهد از عقربهها چیزی بداند پرویز حسینی در آستانه ششمین دهه زندگی خود به بزرگترین دستاورد روزگار روشنفکری نائل آمده است
مراودات ادبی در دههی شصت، نخستین شمارهی کادح. صاحبامتیاز ومدیرمسوول احمد ستاری ،سردبیر محمدقوچانی
۱۳ ،۱۸، ۲۴و۲۵ دی ۱۳۹۳
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5201
Camscanner
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۱ ۱۳.۱۱.pdf
4 Pages · 2MB · PDF
👍1
Forwarded from Alireza panjeei علیرضا پنجهیی علیرضا پنجهای (علیرضا پنجهیی)
نگاه فرهنگی:
یاد بعضی نفرات روشنم میدارد
یاداباد محمدتقی صالحپور
علیرضا پنجهیی
در صفحه اول روزنامه فرهیختگان،پنجشنبه۲۹ خرداد ۱۳۹۳
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۱ ۱۳.۳۶
https://link.camscanner.com/sl/1vyoVFib8C
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5203
یاد بعضی نفرات روشنم میدارد
یاداباد محمدتقی صالحپور
علیرضا پنجهیی
در صفحه اول روزنامه فرهیختگان،پنجشنبه۲۹ خرداد ۱۳۹۳
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۱ ۱۳.۳۶
https://link.camscanner.com/sl/1vyoVFib8C
https://www.group-telegram.com/Alirezapanjeei/5203
Camscanner
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۱ ۱۳.۳۶.pdf
1 Page · 583KB · PDF
👍2
ویژهنامۀ محمدباقر کلاهی اهری در شمارۀ ۳۹ مجلۀ ادبی «چامه» - ایبنا https://share.google/BLjMBMoEglTFTqlQb
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18070
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18070
ایبنا
ویژهنامۀ محمدباقر کلاهی اهری در شمارۀ ۳۹ مجلۀ ادبی «چامه»
سیونهمین شمارۀ مجلۀ ادبی چامه با دبیری علی آزاد به محمدباقر کلاهی اهری، شاعر و نمایشنامهنویس نامآشنای معاصر، اختصاص یافته است. این شماره با مجموعهای از یادداشتها، نقدها و خاطرات شاعران و نویسندگان برجسته، به بررسی وجوه گوناگون شخصیت ادبی و هنری کلاهی…
👍1
تاریخ بیهقی: آگاهی در برابر قدرت
بهمناسبت روز بیهقی
بابکشاکر
تاریخ بیهقی را نمیتوان صرفاً تاریخ سلطنت غزنویان دانست؛ این اثر نوعی آگاهی تاریخی است که در دل نظام سلطه شکل گرفته، اما از آن عبور میکند. بیهقی برخلاف دبیران همعصر خود، که وظیفهشان ثبت فرمان و توجیه قدرت بود، تاریخ را به عرصهای از تأمل و مقاومت بدل میکند. او با زبانی دقیق، حسابگر و گاه بیرحم، مناسبات دروغ، ترس و میل را در دل ساختار قدرت افشا میکند. در جهانی که حقیقت تابع خواست سلطان است، بیهقی مینویسد تا نشان دهد قدرت، همیشه با زوال همراه است و هر فرمانی، سایهی سقوطی در خود دارد. تاریخ او، تاریخ فروپاشی از درون است.
در این ساختار، هیچکس از داوری قلم بیهقی مصون نیست. او پادشاه را چون انسان مینگرد، نه چون سایهی خدا. در چهرهی محمود، مسعود یا حسنک، چهرهی انسانی را میبیند که در میل به قدرت، از درون تهی میشود. آنچه در متن او اهمیت دارد، نه پیروزیها و فتوحات، بلکه شکافهای اخلاقی و روانیِ قدرت است.
بقیه در پست پایین👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18073
بهمناسبت روز بیهقی
بابکشاکر
تاریخ بیهقی را نمیتوان صرفاً تاریخ سلطنت غزنویان دانست؛ این اثر نوعی آگاهی تاریخی است که در دل نظام سلطه شکل گرفته، اما از آن عبور میکند. بیهقی برخلاف دبیران همعصر خود، که وظیفهشان ثبت فرمان و توجیه قدرت بود، تاریخ را به عرصهای از تأمل و مقاومت بدل میکند. او با زبانی دقیق، حسابگر و گاه بیرحم، مناسبات دروغ، ترس و میل را در دل ساختار قدرت افشا میکند. در جهانی که حقیقت تابع خواست سلطان است، بیهقی مینویسد تا نشان دهد قدرت، همیشه با زوال همراه است و هر فرمانی، سایهی سقوطی در خود دارد. تاریخ او، تاریخ فروپاشی از درون است.
در این ساختار، هیچکس از داوری قلم بیهقی مصون نیست. او پادشاه را چون انسان مینگرد، نه چون سایهی خدا. در چهرهی محمود، مسعود یا حسنک، چهرهی انسانی را میبیند که در میل به قدرت، از درون تهی میشود. آنچه در متن او اهمیت دارد، نه پیروزیها و فتوحات، بلکه شکافهای اخلاقی و روانیِ قدرت است.
بقیه در پست پایین👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18073
بقیه از پست بالا👆
بیهقی قدرت را نه میستاید و نه محکوم میکند؛ بلکه آن را میکاود، از درون تجزیه میکند، و در نهایت، آن را در برابر عقل و اخلاق میسنجد.
تاریخ برای او عرصهی حقیقت است، نه ابزار توجیه.
نمونهی درخشان این نگاه را میتوان در داستان حسنک وزیر دید؛ روایتی که در عین تاریخی بودن، به اوج تراژدی انسانی در ادبیات فارسی بدل میشود. بیهقی در این داستان، مرگ حسنک را نه صرفاً بهعنوان مجازات سیاسی، بلکه بهمثابه نماد قربانی شدن عقل و پاکی در برابر قدرت کور نشان میدهد. او در روایت اعدام حسنک، زبانی دارد که همدرد است، اما نه احساسی؛ انتقادی است، اما نه شعاری. حسنک، نه تنها یک فرد تاریخی، بلکه آینهای است که در آن چهرهی بیرحم سیاست و بیثباتی قدرت عیان میشود. این بخش از تاریخ بیهقی، سندی است بر اینکه تاریخ، بیش از هرچیز، علمِ مرگ قدرت است.
از جنبهی ادبی، نثر بیهقی آغاز شکلگیری زبانی است که عقل و عاطفه را در هم میتند. او به جای نثر دیوانی، زبانی زنده، دقیق و پرنوسان میسازد؛ زبانی که در خود اندیشه دارد. در سطرهای او، واژهها چون موجوداتی آگاه عمل میکنند: توصیفها نه زینتاند و نه حشو، بلکه ابزار تحلیلاند. او با واژهها فکر میکند، نه فقط روایت. این ویژگی بیهقی را از هر مورخ و منشی دیگری در ادبیات کلاسیک ایران متمایز میسازد؛ چراکه در تاریخ او، زبان، حامل اندیشهی انتقادی است.
اما ارزش فلسفی تاریخ بیهقی در چیزی فراتر از زبان یا روایت نهفته است: در مفهوم «حقیقت تاریخی» بهمثابه امری انسانی. برای او، تاریخ مجموعهای از وقایع نیست، بلکه میدان کشمکش میان آگاهی و قدرت است. او میفهمد که قدرت همواره در پی بازنویسی گذشته است، تا مشروعیت خود را بسازد. از همینرو، قلم او به حافظهای انتقادی بدل میشود که در برابر این بازنویسی مقاومت میکند. بیهقی نمیخواهد قدرت را جاودان کند، بلکه میکوشد انسان را از نابودی دروغ و فراموشی نجات دهد.
تاریخ بیهقی، در عمق خود، یادآور این حقیقت است که هیچ قدرتی پایدار نیست و هیچ حقیقتی را نمیتوان با شمشیر خاموش کرد. در جهانی که قلم در خدمت تاج بود، او تاریخ را به ابزاری برای سنجش اخلاقی قدرت بدل کرد. بیهقی نه تنها مورخ یک دوران، بلکه اندیشمندِ وجدان تاریخی ایران است. او نشان داد که میتوان در دل استبداد نوشت، بیآنکه تسلیم آن شد. و همین نوشتن، خود کنشی است در برابر سلطه: نوشتن بهمثابه مقاومت.
اگر خواسته باشیم جایگاه او را در سنت اندیشه ایرانی تعریف کنیم، باید گفت بیهقی نخستین کسی است که تاریخ را از سطح روایت سلطنتی به سطح تفکر رساند. او تاریخ را به آینهای بدل کرد که در آن، جامعه میتواند چهرهی خویش را ببیند: ناپایداری قدرت، فساد ساختاری، و تناقض میان عقل و فرمان. در این معنا، «تاریخ بیهقی» نه فقط یک کتاب، که یک موضع است — موضع قلم در برابر قدرت، و آگاهی در برابر فراموشی.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18073
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18074
بیهقی قدرت را نه میستاید و نه محکوم میکند؛ بلکه آن را میکاود، از درون تجزیه میکند، و در نهایت، آن را در برابر عقل و اخلاق میسنجد.
تاریخ برای او عرصهی حقیقت است، نه ابزار توجیه.
نمونهی درخشان این نگاه را میتوان در داستان حسنک وزیر دید؛ روایتی که در عین تاریخی بودن، به اوج تراژدی انسانی در ادبیات فارسی بدل میشود. بیهقی در این داستان، مرگ حسنک را نه صرفاً بهعنوان مجازات سیاسی، بلکه بهمثابه نماد قربانی شدن عقل و پاکی در برابر قدرت کور نشان میدهد. او در روایت اعدام حسنک، زبانی دارد که همدرد است، اما نه احساسی؛ انتقادی است، اما نه شعاری. حسنک، نه تنها یک فرد تاریخی، بلکه آینهای است که در آن چهرهی بیرحم سیاست و بیثباتی قدرت عیان میشود. این بخش از تاریخ بیهقی، سندی است بر اینکه تاریخ، بیش از هرچیز، علمِ مرگ قدرت است.
از جنبهی ادبی، نثر بیهقی آغاز شکلگیری زبانی است که عقل و عاطفه را در هم میتند. او به جای نثر دیوانی، زبانی زنده، دقیق و پرنوسان میسازد؛ زبانی که در خود اندیشه دارد. در سطرهای او، واژهها چون موجوداتی آگاه عمل میکنند: توصیفها نه زینتاند و نه حشو، بلکه ابزار تحلیلاند. او با واژهها فکر میکند، نه فقط روایت. این ویژگی بیهقی را از هر مورخ و منشی دیگری در ادبیات کلاسیک ایران متمایز میسازد؛ چراکه در تاریخ او، زبان، حامل اندیشهی انتقادی است.
اما ارزش فلسفی تاریخ بیهقی در چیزی فراتر از زبان یا روایت نهفته است: در مفهوم «حقیقت تاریخی» بهمثابه امری انسانی. برای او، تاریخ مجموعهای از وقایع نیست، بلکه میدان کشمکش میان آگاهی و قدرت است. او میفهمد که قدرت همواره در پی بازنویسی گذشته است، تا مشروعیت خود را بسازد. از همینرو، قلم او به حافظهای انتقادی بدل میشود که در برابر این بازنویسی مقاومت میکند. بیهقی نمیخواهد قدرت را جاودان کند، بلکه میکوشد انسان را از نابودی دروغ و فراموشی نجات دهد.
تاریخ بیهقی، در عمق خود، یادآور این حقیقت است که هیچ قدرتی پایدار نیست و هیچ حقیقتی را نمیتوان با شمشیر خاموش کرد. در جهانی که قلم در خدمت تاج بود، او تاریخ را به ابزاری برای سنجش اخلاقی قدرت بدل کرد. بیهقی نه تنها مورخ یک دوران، بلکه اندیشمندِ وجدان تاریخی ایران است. او نشان داد که میتوان در دل استبداد نوشت، بیآنکه تسلیم آن شد. و همین نوشتن، خود کنشی است در برابر سلطه: نوشتن بهمثابه مقاومت.
اگر خواسته باشیم جایگاه او را در سنت اندیشه ایرانی تعریف کنیم، باید گفت بیهقی نخستین کسی است که تاریخ را از سطح روایت سلطنتی به سطح تفکر رساند. او تاریخ را به آینهای بدل کرد که در آن، جامعه میتواند چهرهی خویش را ببیند: ناپایداری قدرت، فساد ساختاری، و تناقض میان عقل و فرمان. در این معنا، «تاریخ بیهقی» نه فقط یک کتاب، که یک موضع است — موضع قلم در برابر قدرت، و آگاهی در برابر فراموشی.
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18073
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18074
💠چامکهای سجاد حقیقی
زندگانی من
به رنگ چاه است
به رنگ مردمک چشم
اما من هنوز
مشعل امید به دست دارم و
میدانم
که روزی شمع
قطرهای نور میریزد
در دهان اتاق
💠۲
کوچهای از عبور
پنجرهای از چشم
و قلبی از انتظار
رویایی آیا
دست حقیقت را میگیرد؟
💠۳
- سپیدهدمان -
سقط شدن سیاهی
و شمعی که آبستن نور است.
💠۴
شهر
دریایی از همهمه
من
اقیانوسی از سکوت
💠۵
خفتهای
در چشمانم
چنان ماه
در آغوش برکهای
💠۶
سخت است
دستهایت را نداشتن
سخت است
بیچشمهایت زیستن
بیبالهایش پرنده
چگونه به پرواز بیندیشد؟
💠۷
نه کشتیهایم غرق شدهاند
نه سقفی سرم خراب شدهاست
فقط نمیدانم چرا
هرگاه که باران میبارد
به سوی پنجره میروم.
💠۸
دست کلمات را میگیرم
تا به مقصدی بهنام شعر برسم
مقصدی که
پیشتر
نشانیاش را
از چشمهایت گرفته بودم
💠۹
از این خیابان
به آن کوچه
از آن کوچه
به این خیابان
همه جا
هزاران چشم روییدهاست
هزاران گل
که یکی بوی تو را نمیدهند.
#سجاد_حقیقی
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18076
زندگانی من
به رنگ چاه است
به رنگ مردمک چشم
اما من هنوز
مشعل امید به دست دارم و
میدانم
که روزی شمع
قطرهای نور میریزد
در دهان اتاق
💠۲
کوچهای از عبور
پنجرهای از چشم
و قلبی از انتظار
رویایی آیا
دست حقیقت را میگیرد؟
💠۳
- سپیدهدمان -
سقط شدن سیاهی
و شمعی که آبستن نور است.
💠۴
شهر
دریایی از همهمه
من
اقیانوسی از سکوت
💠۵
خفتهای
در چشمانم
چنان ماه
در آغوش برکهای
💠۶
سخت است
دستهایت را نداشتن
سخت است
بیچشمهایت زیستن
بیبالهایش پرنده
چگونه به پرواز بیندیشد؟
💠۷
نه کشتیهایم غرق شدهاند
نه سقفی سرم خراب شدهاست
فقط نمیدانم چرا
هرگاه که باران میبارد
به سوی پنجره میروم.
💠۸
دست کلمات را میگیرم
تا به مقصدی بهنام شعر برسم
مقصدی که
پیشتر
نشانیاش را
از چشمهایت گرفته بودم
💠۹
از این خیابان
به آن کوچه
از آن کوچه
به این خیابان
همه جا
هزاران چشم روییدهاست
هزاران گل
که یکی بوی تو را نمیدهند.
#سجاد_حقیقی
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18076
👍2
شاعران چاپسنگی، دستخط بیژنکلکی
دوات،خبری_تحلیلی، (فرهنگی _هنری )،چامه:
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۵ ۱۵.۴۲
https://link.camscanner.com/8TOf8He2JP
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18077
دوات،خبری_تحلیلی، (فرهنگی _هنری )،چامه:
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۵ ۱۵.۴۲
https://link.camscanner.com/8TOf8He2JP
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18077
Camscanner
CamScanner ۲۰۲۵-۱۰-۲۵ ۱۵.۴۲.pdf
2 Pages · 865KB · PDF
علیاشرف درویشیان و زبان عدالت در ادبیات ایران
✔️ بابک شاکر
دوات، خبری_تحلیلی (فرهنگی_هنری )، یادایاد:
در روزگاری که ادبیات فارسی میان دو قطبِ اسطورهسازی و بیتفاوتی در نوسان بود، علیاشرف درویشیان صدای روشنِ واقعیت شد. او فقر را نه بهعنوان موضوعی برای دلسوزی، بلکه بهمثابه زبانِ جامعهای فراموششده بازآفرید. درویشیان در روایتهایش، از سالهای ابری تا فصل نان، نشان داد که عدالت، پیش از آنکه شعار باشد، تجربهای زیسته است؛ تجربهای که در نگاهِ کودکِ بیدفتر، در نانِ خشکِ سفرهی کارگر، و در سکوتِ معلمِ تبعیدشده حضور دارد. او نخستین نویسندهای بود که توانست اخلاق عدالتخواهی را به فرمِ روایی بدل کند؛ بیآنکه به بیانیهنویسی فروغلتد یا در حاشیهی ایدئولوژی بماند. درویشیان از رنج سخن گفت، اما هرگز به ترحم تن نداد؛ او به فقر وقار بخشید و به ادبیات، مسئولیت.
بقیه در پست زیر 👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18079
✔️ بابک شاکر
دوات، خبری_تحلیلی (فرهنگی_هنری )، یادایاد:
در روزگاری که ادبیات فارسی میان دو قطبِ اسطورهسازی و بیتفاوتی در نوسان بود، علیاشرف درویشیان صدای روشنِ واقعیت شد. او فقر را نه بهعنوان موضوعی برای دلسوزی، بلکه بهمثابه زبانِ جامعهای فراموششده بازآفرید. درویشیان در روایتهایش، از سالهای ابری تا فصل نان، نشان داد که عدالت، پیش از آنکه شعار باشد، تجربهای زیسته است؛ تجربهای که در نگاهِ کودکِ بیدفتر، در نانِ خشکِ سفرهی کارگر، و در سکوتِ معلمِ تبعیدشده حضور دارد. او نخستین نویسندهای بود که توانست اخلاق عدالتخواهی را به فرمِ روایی بدل کند؛ بیآنکه به بیانیهنویسی فروغلتد یا در حاشیهی ایدئولوژی بماند. درویشیان از رنج سخن گفت، اما هرگز به ترحم تن نداد؛ او به فقر وقار بخشید و به ادبیات، مسئولیت.
بقیه در پست زیر 👇
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18079
بقیه از پست بالا👆
در ادبیات مقاومت، معمولاً دو روایت غالب وجود دارد: روایت قهرمانانهی نبرد و شهادت، و روایت خشم و فریاد. درویشیان اما مسیر دیگری را گشود؛ او مقاومت را نه در لحظهی ایثار، بلکه در استمرار زیستن معنا کرد. قهرمانان او نه قهرماناند و نه قربانی؛ مردمانیاند که رنج را به بخشی از تن خویش بدل کردهاند. او نشان داد که مبارزه، از سنگر و میدان آغاز نمیشود، بلکه از نان، از زبان، از مدرسه، و از خانه آغاز میشود. این انتقال از قهرمانی به زیست روزمره، بزرگترین دگرگونیایست که درویشیان در ادبیات مقاومت ایجاد کرد. او مقاومت را از قلمرو خون به قلمرو نان آورد، و از فریاد به زندگی.
فرمِ داستانی درویشیان خود نوعی کنش سیاسی بود. او روایت خطی را شکست و بهجای راوی دانا، صداهای جمعی را نشاند؛ صداهایی که هرکدام از طبقهای، قومی، و گوشهای از فراموشی میآمدند. در این چندصدایی، حقیقت دیگر از زبان فرد نمیآمد، بلکه از همصدایی دردها زاده میشد. نثر درویشیان نثری بود بدون تزیین، صادق و بیواسطه؛ نثری که گاه خسته، گاه خشمگین، اما همیشه زنده بود. او از زبان تهیدستان، زبانی تازه ساخت: زبانی که هم سند است، هم شهادت، هم ادبیات. بهاینترتیب، او تنها نویسندهی فقر نبود؛ بلکه معمار زبانی شد که میتوانست عدالت را در فرم و جمله نیز بازتولید کند.
تأثیر علیاشرف درویشیان در ادبیات معاصر را نمیتوان در مکتب یا پیروانش خلاصه کرد؛ او نه آموزگارِ سبک، بلکه بنیانگذارِ حس جدیدی از عدالت بود. پس از او، نویسندهی متعهد کسی نیست که از مردم بنویسد، بلکه کسیست که در زبانِ مردم بنویسد. درویشیان مفهوم عدالت را از حوزهی سیاست به درون ساختار زبان آورد و نشان داد که تا زبان آزاد نشود، هیچ جامعهای آزاد نخواهد شد. میراث او، نه فقط روایت فقر، که آموختنِ زبان عدالت است؛ زبانی که هنوز در حاشیهی شهرها، در صدای معلمی خاموش یا کارگری در تاریکی شب، زنده است و از ما میپرسد: آیا هنوز توان شنیدنِ آن را داریم؟https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18079
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18080
در ادبیات مقاومت، معمولاً دو روایت غالب وجود دارد: روایت قهرمانانهی نبرد و شهادت، و روایت خشم و فریاد. درویشیان اما مسیر دیگری را گشود؛ او مقاومت را نه در لحظهی ایثار، بلکه در استمرار زیستن معنا کرد. قهرمانان او نه قهرماناند و نه قربانی؛ مردمانیاند که رنج را به بخشی از تن خویش بدل کردهاند. او نشان داد که مبارزه، از سنگر و میدان آغاز نمیشود، بلکه از نان، از زبان، از مدرسه، و از خانه آغاز میشود. این انتقال از قهرمانی به زیست روزمره، بزرگترین دگرگونیایست که درویشیان در ادبیات مقاومت ایجاد کرد. او مقاومت را از قلمرو خون به قلمرو نان آورد، و از فریاد به زندگی.
فرمِ داستانی درویشیان خود نوعی کنش سیاسی بود. او روایت خطی را شکست و بهجای راوی دانا، صداهای جمعی را نشاند؛ صداهایی که هرکدام از طبقهای، قومی، و گوشهای از فراموشی میآمدند. در این چندصدایی، حقیقت دیگر از زبان فرد نمیآمد، بلکه از همصدایی دردها زاده میشد. نثر درویشیان نثری بود بدون تزیین، صادق و بیواسطه؛ نثری که گاه خسته، گاه خشمگین، اما همیشه زنده بود. او از زبان تهیدستان، زبانی تازه ساخت: زبانی که هم سند است، هم شهادت، هم ادبیات. بهاینترتیب، او تنها نویسندهی فقر نبود؛ بلکه معمار زبانی شد که میتوانست عدالت را در فرم و جمله نیز بازتولید کند.
تأثیر علیاشرف درویشیان در ادبیات معاصر را نمیتوان در مکتب یا پیروانش خلاصه کرد؛ او نه آموزگارِ سبک، بلکه بنیانگذارِ حس جدیدی از عدالت بود. پس از او، نویسندهی متعهد کسی نیست که از مردم بنویسد، بلکه کسیست که در زبانِ مردم بنویسد. درویشیان مفهوم عدالت را از حوزهی سیاست به درون ساختار زبان آورد و نشان داد که تا زبان آزاد نشود، هیچ جامعهای آزاد نخواهد شد. میراث او، نه فقط روایت فقر، که آموختنِ زبان عدالت است؛ زبانی که هنوز در حاشیهی شهرها، در صدای معلمی خاموش یا کارگری در تاریکی شب، زنده است و از ما میپرسد: آیا هنوز توان شنیدنِ آن را داریم؟https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18079
https://www.group-telegram.com/davat1394.com/18080
