Telegram Group Search
شانل یه گردنبند جدید از کالکشن «رسیدن به ستارگان» رو رونمایی کرده، اسمش رو گذاشته «سرنوشتت رو در آغوش بگیر»
چیزی که برام جالب بود فرم شیر بالدارشه که منو یاد شیر روی دیوار کاخ شوش میندازه.
این وسط هم تک نگین‌های با پایه‌ی ستاره‌ای رو کار کرده.
🔥32
گوفوس
Photo
دیوار آجری کاخ داریوش در شوش
7
دیشب توی جمعی بودم که «ظرفیت اجتماعیم پایین بود به زحمت تلفن جواب میدادم» حرف دور از ذهنی نبود.
6
فکر می‌کردیم که همدیگر را برای اولین بار در انجمن کتابخوانی دید‌ه‌ایم، اما وقتی که چند هفته بعد برای دیدن رایان و دیدن اجرای تمرینی بچه‌های آموزشگاه رفته بودم دوباره همدیگر را دیدیم، شهر کوچکیست، طبعا اگر کمی زمینه‌ی مشترک وجود داشته باشد، آدم‌ها خیلی بیشتر به صورت اتفاقی با همدیگر ملاقات می‌کنند.
این دیدار دوم البته آورده‌ی بیشتری داشت. یادمان آمد که اولین بارمان کیلومترها دورتر اتفاق افتاده بود. یک دورهمی جمع جور از دورافتاده‌های مقیم پایتخت بود، همان شب که به دنبال دوستم رفته بودم، به همراه دوست دیگرش سوار شده بود که به محل قرار برویم. دوست دیگرش او بود. در راه تصادف کرده بودیم. آن هم درست دور میدان انقلاب. چیز خاصی نبود اما حسابی شب را به یادماندنی کرد.
پیش رضا بودم، با ع تماس گرفتم تا قراری برای گرفتن کتاب آسمون ریسمون بگذارم. گفت خبر را شنیدی؟ کسری دیشب تصادف کرده، اما از تصادف جان سالم به در نبرده... خشکم زد. ادامه داد، می‌گفت میدونی قسمت جالب کجا بود، این هفته که آمده بود انجمن مدام سراغت رو میگرفت و می‌گفت این هفته علی آبادانی نیومده؟ بعد هم برای بچه‌های انجمن توضیح داده بود که چطور در یک تصادف همدیگر رو دیدیم و بعد هم اینجا آشنا شدیم.
سخت بود، مسیرم را گم کرده بودم، رضا حس کرد، با اینکه گفته بودم ماشین همین خیابان بغل پارک شده به بهانه‌ی خرید نان چرخی در شهر زدیم. حرف زدیم، حتی پیشنهاد کرد که قبل از رفتن بیاید دنبالم که قهوه‌ای با هم بخوریم. پیشنهادش را رد نکردم. از این همه فقط گفتم دیدی داریم یکی یکی تجارب نسل‌های بالاتر را تجربه می‌کنیم بدون اینکه سن‌مان رسیده باشد. مگر قرار نبود رفتن هم دوره‌ها رو کمی دیرتر وقتی حداقل پنجاه شصت سالمان شد تجربه کنیم؟
ع زودتر از رضا دنبالم آمد. ماجرای روز جمعه انجمن را با جزئیات بیشتری تعریف کرد دوباره حرص خوردم.
بندی ناپیدا این تصادف را با تصادف حسن پیوند میزد. یک اشک فروخورده چند ساله. حسن که همیشه تاریخ تولدش را مسخره می‌کرد و می‌گفت منو حتما نفرینی چیزی می‌کنن که شیش شیش شصت و شیش، بیمارستان بخش شیش روی تخت شیش بدنیا اومدم.اما تا حالا یک بار از تصادف جان سالم به در بردم. باور کن فوبیای رد شدن از جاده پیدا کردم که مبادا اینبار کارم یک سره شود.
حسن در حین عبور از جاده توسط یک کامیون زیر گرفته شد.
دارم فکر میکنم اگر کمی بیشتر بنویسم شاید هیچوقت این مطلب را پست نکنم. مطلب را کوتاه می‌کنم. فقط می‌نویسم برای یادگار...
💔21😢1
هم دلم میخواد تنها برگردم هم می‌ترسم تنها برگردم. زور ترس‌هام بیشتره
دانشگاهی توی ذهنم مونده که مطمئنم اونجا درس نخوندم، اما خاطراتش واضحه.
ناهار افتضاح بود و غیر قابل خوردن، داشتم توی دلم به جون آشپز دعا می‌کردم که ذهنم گفت اگه دعای بچه‌ها گیرا بود که تا حالا یه دونه معلم و پدر و مادر جون سالم به در نمی‌برد. از خودت چه انتظاری داری.
😁1
اینکه وسط مطالعات آزاد در مورد ادبیات عامه/فولکلور به اصطلاحات و ابزارهای طلاسازی میرسم رو دوست دارم.
👍3
I feel butterflies in my chest.
😍2🍓1
از بین تمام دو بیتی های معاصر هنوز دوبیتی جلیل صفربیگی رو بیشتر دوست دارم که میگه:
بد جور بهم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می‌ترسم
ما گاو نداریم ولی زائیده
💔2
خلاصه‌ی اوضاع من: کوری عصاکش کور دگر شود
والا آقای قاضی این چیزی که شما از بیرون می‌بینین، بیرونش بقیه رو کشته، داخلش خودمون رو...
دلم میخواست الان میتونستم با محمد تاجران حرف بزنم...
گوفوس
دلم میخواست الان میتونستم با محمد تاجران حرف بزنم...
می‌گفت یه جایی از خودم پرسیدم که مگر نه اینکه فکر میکنی داری به خودت نزدیک میشی؟ آدم وقتی به خودش نزدیک میشه حالش بهتر میشه، آروم میشه؟ پس چرا من آروم نیستم؟
حال اکو رو دارم که فقط میتونست حرفهای دیگران رو تکرار کنه.
کتابام رسیدن, ذوق دارم. با اینکه دوست دارم به شکل کتاب دست نزنم ولی بخاطر استفاده زیادی که میخوام از این کتابا بکنم میخوام فنر بزنم. اما هنوز ته مغزم یه نق نقو نشسته که میگه کتابی فنری باشه از کتاب یه چیزایی کم داره. دلت میاد؟
🍓3🔥21
وقتی یه کشتی سوراخ باشه به نظرت عاقلانه‌اس که باهاش تا قطب شمال بری؟
1❤‍🔥1
2025/10/26 09:11:31
Back to Top
HTML Embed Code: