ديدبان آزار
Photo
🔹قیام ژینا و بحران مردانگی هژمونیک
نویسنده: کامران معتمدی
قیام ژینا، جنبش «زن، زندگی، آزادی» و انقلاب زنانه نیز نام گرفت. این قیام از همان ابتدا با پسرانیهای متنوعی همراه بود و این موضوع حتی در آهنگی که نماد بیرونی قیام شد هویدا بود. در این مطلب سعی خواهد شد تا از لنز مطالعات مردانگی و مشخصا تئوری مردانگی هژمونیک از ریوین کانل به این قیام نگاه شود. اینطور استدلال میشود که این قیام یا جنبش در عینحال جایگاه مردانگی هژمونیک در ایران را بحرانی کرد.
انگیزه ابتدایی این یادداشت پیگیری و تدقیق «مردانگی هژمونیک» بود که در گفتگو با فهم نویسندگان مقاله «پسرانی به مثابه مدیریت بحران» از پسرانی شکل گرفت. محور استدلال در این مطلب بر مبنای تاکید بر هژمونی است، خواه به شکل طبیعی خواه مهندسیشده. در این مقاله به صورتبندی بخش مترقی قیام ژینا اشاره خواهد شد و اینطور استدلال میشود که هرچند بخش مترقی این قیام در اقلیت بود با این حال تحقق خواستهها و امیالش، تهدیدی بر مردانگی هژمونیک تلقی شد، از اینرو که هم نظام جمهوری اسلامی و نهادهای موجود و هم اپوزیسون راستگرا و محافظهکار این نظام در غرب، هردو را رد میکرد. در عین حال عاملیت پررنگ طبقه متوسط و همزمان عاملیت کمتر طبقه کارگر[i] و محروم، پسرانیهای سیستمیک را در بطن مبارزه قرار داد. به عبارت دیگر تکانه جنسیت و جنبشی انقلابی هم تهدیدی برای طبقات متوسط و مرفه است و هم تهدیدی بر حاکمیت مردسالار. و از اینروست که پسرانیها از همان روزهای ابتدایی قیام از یکسو با الفاظ رکیک جنسیتی در دانشگاه و از سوی دیگر با فریادزدن «مرد، میهن، آبادی» آشکار میشود.
در این مقاله ابتدا مرور کوتاهی بر نظریه مردانگی هژمونیک و عناصر مورد نیاز آن خواهد شد. در بخش دوم به پسرانی، و پسرانیهایی که از پس قیام ژینا رخ داد، خواهیم پراخت. پسرانیهایی که میتوان آن را تجسم «مرد، میهن، آبادی» دانست. پسرانیهایی که الزاما از طرف مخالفان جنبش نبود و از جانب گروههای متنوعی صورت گرفت؛ از سمت حکومت، اپوزیسیون راستگرا و جامعه مدنی و فرهنگ مسلط سیاسی. در بخش سوم ضمن جمعبندی به اهمیت وفاداری به حقیقت، و جایگاه راهگشای تئوری بازتولید اجتماعی اشاره خواهد شد.
نسخه کامل مقاله:
https://harasswatch.com.com/news/2510/
@harasswatch
نویسنده: کامران معتمدی
قیام ژینا، جنبش «زن، زندگی، آزادی» و انقلاب زنانه نیز نام گرفت. این قیام از همان ابتدا با پسرانیهای متنوعی همراه بود و این موضوع حتی در آهنگی که نماد بیرونی قیام شد هویدا بود. در این مطلب سعی خواهد شد تا از لنز مطالعات مردانگی و مشخصا تئوری مردانگی هژمونیک از ریوین کانل به این قیام نگاه شود. اینطور استدلال میشود که این قیام یا جنبش در عینحال جایگاه مردانگی هژمونیک در ایران را بحرانی کرد.
انگیزه ابتدایی این یادداشت پیگیری و تدقیق «مردانگی هژمونیک» بود که در گفتگو با فهم نویسندگان مقاله «پسرانی به مثابه مدیریت بحران» از پسرانی شکل گرفت. محور استدلال در این مطلب بر مبنای تاکید بر هژمونی است، خواه به شکل طبیعی خواه مهندسیشده. در این مقاله به صورتبندی بخش مترقی قیام ژینا اشاره خواهد شد و اینطور استدلال میشود که هرچند بخش مترقی این قیام در اقلیت بود با این حال تحقق خواستهها و امیالش، تهدیدی بر مردانگی هژمونیک تلقی شد، از اینرو که هم نظام جمهوری اسلامی و نهادهای موجود و هم اپوزیسون راستگرا و محافظهکار این نظام در غرب، هردو را رد میکرد. در عین حال عاملیت پررنگ طبقه متوسط و همزمان عاملیت کمتر طبقه کارگر[i] و محروم، پسرانیهای سیستمیک را در بطن مبارزه قرار داد. به عبارت دیگر تکانه جنسیت و جنبشی انقلابی هم تهدیدی برای طبقات متوسط و مرفه است و هم تهدیدی بر حاکمیت مردسالار. و از اینروست که پسرانیها از همان روزهای ابتدایی قیام از یکسو با الفاظ رکیک جنسیتی در دانشگاه و از سوی دیگر با فریادزدن «مرد، میهن، آبادی» آشکار میشود.
در این مقاله ابتدا مرور کوتاهی بر نظریه مردانگی هژمونیک و عناصر مورد نیاز آن خواهد شد. در بخش دوم به پسرانی، و پسرانیهایی که از پس قیام ژینا رخ داد، خواهیم پراخت. پسرانیهایی که میتوان آن را تجسم «مرد، میهن، آبادی» دانست. پسرانیهایی که الزاما از طرف مخالفان جنبش نبود و از جانب گروههای متنوعی صورت گرفت؛ از سمت حکومت، اپوزیسیون راستگرا و جامعه مدنی و فرهنگ مسلط سیاسی. در بخش سوم ضمن جمعبندی به اهمیت وفاداری به حقیقت، و جایگاه راهگشای تئوری بازتولید اجتماعی اشاره خواهد شد.
نسخه کامل مقاله:
https://harasswatch.com.com/news/2510/
@harasswatch
دیدبان آزار
«مرد، میهن، آبادی»؛ قیام ژینا و بحران مردانگی هژمونیک
نعکاس مبارزات فمینیستی ایران و دیگر کشورهای دنیا علیه سرکوب و خشونت جنسی و بررسی و معرفی اشکال سازماندهی زنان علیه خشونت
ديدبان آزار
Photo
چپ ایران و انقلاب «ژن، ژیان، ئازادی»؛ عاملیتهای پنهان زنان
نویسنده: مهتاب محبوب
در سومین سالگرد خیزش انقلابی «ژن، ژیان، آزادی»، و در مواجهه با نسلکشی فلسطینیان در غزه که بهصورت زنده برای جهان پخش میشود، بمباران دوازدهروزۀ «خانه» و فانتزی نجات و مهندسی اقتدار (وامگرفته از هیمن رحیمی) استیصال اگر غالبترین احساس ما نباشد یکی از اصلیترین عواطفی است که تجربه میکنیم. چنانکه رفیقی سوری در تظاهراتی به حمایت از انقلاب ژینا در ایران گفت «ما از این امتیاز برخوردار نیستیم که رو برگردانیم»، ناچاریم که با همۀ استیصال بر دوش، علاوه بر جمهوری اعدامی، چشم در چشم گفتمانی بدوزیم که حالا لازم میبیند با دفاع از شعار «مرد، میهن، آبادی» به «قشر ایراندوست» بگوید «باید از فمینیسم استفاده کند، چون این گفتمان متعلق به خودش است»، گفتمانی که دوگانهای جنسیتی را بازتولید میکند، پتانسیل انقلابی «زن»* را با همارز خواندن او با مرد میزداید و ناگزیریم که در برابر این استیصال، لحظههایی را فرا بخوانیم که طغیان علیه همۀ به حاشیه راندهشدنها را ممکن کرده بود، لحظههایی انقلابی که شعلۀ همبستگی و بازشناسایی متقابل را روشن کردند و افق همافزایی مبارزهها در گرهگاههای مختلف ساختارهای ستم را گشودند. در این میان، بار مضاعفی بر دوش نیروی چپ در ایران است. از یکسو، راست با استدلالهایی که در مقاله خواهد آمد مدام در هر حال متهمکردن این نیرو به همدستی در تحقق و تداوم وضع موجود است و از سوی دیگر، رویکردهای خاص درون این جریان امکان شناسایی نیروهای دارای پتانسیل ایجادِ تغییر اجتماعی بنیادین و همبستگی با آنها را محدود کرده است. مقالۀ پیش رو که در همایش دیدبان آزار سال 1403 ارائه شد و به مناسبت سومین سالگرد انقلاب ژینا با تغییراتی جزئی بازنشر میشود، میکوشد با مرور مختصر تاریخ چپ در ایران، لحظههایی را برجسته کند که زنان پای ستم جنسی را به زمین مبارزه سنتی نیروی چپ کشاندند و نقطۀ تقاطع دو بُردارِ ستم را آشکار ساختند.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2512/
@harasswatch
نویسنده: مهتاب محبوب
در سومین سالگرد خیزش انقلابی «ژن، ژیان، آزادی»، و در مواجهه با نسلکشی فلسطینیان در غزه که بهصورت زنده برای جهان پخش میشود، بمباران دوازدهروزۀ «خانه» و فانتزی نجات و مهندسی اقتدار (وامگرفته از هیمن رحیمی) استیصال اگر غالبترین احساس ما نباشد یکی از اصلیترین عواطفی است که تجربه میکنیم. چنانکه رفیقی سوری در تظاهراتی به حمایت از انقلاب ژینا در ایران گفت «ما از این امتیاز برخوردار نیستیم که رو برگردانیم»، ناچاریم که با همۀ استیصال بر دوش، علاوه بر جمهوری اعدامی، چشم در چشم گفتمانی بدوزیم که حالا لازم میبیند با دفاع از شعار «مرد، میهن، آبادی» به «قشر ایراندوست» بگوید «باید از فمینیسم استفاده کند، چون این گفتمان متعلق به خودش است»، گفتمانی که دوگانهای جنسیتی را بازتولید میکند، پتانسیل انقلابی «زن»* را با همارز خواندن او با مرد میزداید و ناگزیریم که در برابر این استیصال، لحظههایی را فرا بخوانیم که طغیان علیه همۀ به حاشیه راندهشدنها را ممکن کرده بود، لحظههایی انقلابی که شعلۀ همبستگی و بازشناسایی متقابل را روشن کردند و افق همافزایی مبارزهها در گرهگاههای مختلف ساختارهای ستم را گشودند. در این میان، بار مضاعفی بر دوش نیروی چپ در ایران است. از یکسو، راست با استدلالهایی که در مقاله خواهد آمد مدام در هر حال متهمکردن این نیرو به همدستی در تحقق و تداوم وضع موجود است و از سوی دیگر، رویکردهای خاص درون این جریان امکان شناسایی نیروهای دارای پتانسیل ایجادِ تغییر اجتماعی بنیادین و همبستگی با آنها را محدود کرده است. مقالۀ پیش رو که در همایش دیدبان آزار سال 1403 ارائه شد و به مناسبت سومین سالگرد انقلاب ژینا با تغییراتی جزئی بازنشر میشود، میکوشد با مرور مختصر تاریخ چپ در ایران، لحظههایی را برجسته کند که زنان پای ستم جنسی را به زمین مبارزه سنتی نیروی چپ کشاندند و نقطۀ تقاطع دو بُردارِ ستم را آشکار ساختند.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2512/
@harasswatch
دیدبان آزار
چپ ایران و انقلاب «ژن، ژیان، آزادی»؛ عاملیتهای پنهان زنان
نعکاس مبارزات فمینیستی ایران و دیگر کشورهای دنیا علیه سرکوب و خشونت جنسی و بررسی و معرفی اشکال سازماندهی زنان علیه خشونت
Forwarded from شبکه فمینیستها برای ژینا Feminists for Jina
گزارشهایی_از_اعضای_شبکه_فمینیستها_برای_ژینا.pdf
25.2 MB
🔴 گزارشهایی از اعضای شبکه فمنیستها برای ژینا در مورد برخی اقدامات میدانی در یک سال اخیر
سه سال از روزی که شبکه فمنیستها برای ژینا، با انتشار اولین فراخوان تجمع سراسری خود در خارج از کشور (۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۲ اکتبر ۲۰۲۲)، شروع به فعالیت کرد میگذرد. به نام ژينا، قربانی زنکشیحکومتی، به نام هما دارابی و سحر خدایاری (معروف به دختر آبی)، و خودسوزیشان در اعتراض به حذف سیستماتیک زنان، به دنبال دختران خیابان انقلاب، و طرحی نو که در مخالفت با حجاباجباری درانداخته بودند، و به نام تمام زنان و گروههای به حاشیهرانده شدهای که به میانهی میدان آمدند و خیابان را بازپسگرفتند، در شادمانی از احیای مقاومت و همصدا با معترضان در داخل ایران در اعتراض به ستم فریاد زدیم.
#گزارشهای این مجموعه بازتاب گوشهای از تکاپو و سازماندهی اعضای شبکه فمینیستها برای ژینا در یک سال اخیر است. در سومین سالگرد تشکیل شبکه، ثبت و بازنمایی برخی اقدامات میدانی در روزهایی که جهان در آتش جنگ و خشونت افسارگسیخته میسوزد را قدمی در راستای گفتوگویی مستمر و ضروری بین داخل و خارج یافتهایم.
🟣 متن کامل گزارشها به صورت پیدیاف قابل دسترس است.
سه سال از روزی که شبکه فمنیستها برای ژینا، با انتشار اولین فراخوان تجمع سراسری خود در خارج از کشور (۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۲ اکتبر ۲۰۲۲)، شروع به فعالیت کرد میگذرد. به نام ژينا، قربانی زنکشیحکومتی، به نام هما دارابی و سحر خدایاری (معروف به دختر آبی)، و خودسوزیشان در اعتراض به حذف سیستماتیک زنان، به دنبال دختران خیابان انقلاب، و طرحی نو که در مخالفت با حجاباجباری درانداخته بودند، و به نام تمام زنان و گروههای به حاشیهرانده شدهای که به میانهی میدان آمدند و خیابان را بازپسگرفتند، در شادمانی از احیای مقاومت و همصدا با معترضان در داخل ایران در اعتراض به ستم فریاد زدیم.
#گزارشهای این مجموعه بازتاب گوشهای از تکاپو و سازماندهی اعضای شبکه فمینیستها برای ژینا در یک سال اخیر است. در سومین سالگرد تشکیل شبکه، ثبت و بازنمایی برخی اقدامات میدانی در روزهایی که جهان در آتش جنگ و خشونت افسارگسیخته میسوزد را قدمی در راستای گفتوگویی مستمر و ضروری بین داخل و خارج یافتهایم.
🟣 متن کامل گزارشها به صورت پیدیاف قابل دسترس است.
ديدبان آزار
Photo
🔹دور از خیابانهای تهران
نویسنده: مهسا غلامعلیزاده
سه سال از آن روزها میگذرد. چرا و چگونگیها هنوز ادامه دارند. چه شد که راهیِ خیابان شدیم؟ چطور خونین و ترسخورده ادامه دادیم؟ کجا تمام شد؟ اصلا تمام شد؟ نامش چه بود؟ انقلاب؟ خیزش؟ جنبش؟
سال گذشته، همین روزها، عکس سرو و سمان و رفقای گیلان را پرینت کردهام. هوا گرم است. پیراهنِ مشکیِ بلندی پوشیدهام. صبحش رفته و روی دستِ چپم یک طرحِ تازه از تعلیق را ثبت کردهام، گویی که میشود آویزانی را جایی بند کرد. دلم شور میزند. اولینبار است که میخواهم در یک تجمعِ «قانونی» شرکت کنم. خیابانهای ناآشنای تورنتو را گز میکنم. توی گوشم پر است از آهنگهای انقلابیِ «آن روزها».
به جمعیت نزدیک میشوم. اسم پارک، ملکه است و آدمها زیرِ اسبِ رمکردۀ یک پادشاه جمع شدهاند. گروههای پراکندهای هم گوشهوکنار مشغول صحبتاند. برخی هم مشغول عکسگرفتن با عکسِ کشتهشدهها و زندانیها. مینشینم روی یک نیمکت. صدای شعار میآید. میخواهم عکس بگیرم از «زن، زندگی، آزادی»ها! تلفنم خاموش میشود. هر شعار، دلم را میلرزاند. برای بیشترشان یک تصویر از خیابانهای تهران توی سرم، بالا میآید. صدایم در نمیآید. عکس بچهها هم لولهشده در دستانم میمانند.
سه سال از آن روزها میگذرد. از آن جنونِ جمعی، از آن لحظاتِ دلهره، از آن یقین که «اینبار رفتنیاند.» دوستی میگوید یادش هست در بین استوریها، شماره هم گذاشته بودم برای پیداکردن همدیگر. گفت که متعجب مرا دنبال میکرده. راستش خودم که به روایاتِ خیابانم نگاه میکنم، وحشت میکنم. ما بودیم؟ چه میکردیم؟ آن حجم از شجاعت و امید چطور چندروزه، همهجا را قرق کرد؟ این حیرت هنوز هم ادامه دارد. هنوز پر هستیم از لحظههای بیهمتای باهمبودن و نترسیدن. هنوز رعشه میافتد به تنمان وقتی یاد آن شجاعتِ جمعی میافتیم و هنوز میپرسیم که واقعی بود؟ حسرتِ بسیاری از ما بازگشتن به آن روزها و تجربهکردنِ دوبارۀ آنهاست
بعد از آنهمه جانی که بیجان شد، اینهمه دیواری که قد کشید دورِ آزادیها، چه برگشتنی؟ اما شاید باید کسی بگوید از این حیرت؛ از اینکه بهقولِ دوستی، گویی دری باز شد، چیزهایی دیدیم و کشیدیم و بعد در بسته شد. ما نه آدمهای قبل شدیم، نه همان آدمهایی که پشتِ این در را دیدند، ماندیم. میانِ تمامِ این احساساتِ هزارگونه، یک حسِ کمتر گفتهشده، «خماری» است؛ خمارِ آن نشئگیِ شورانگیز. کنارِ بیشمار نام و نشانی که داشت، باید از آن مستیِ نامستور هم گفت؛ آن اوجِ جاودانه؛ آن آرزوی مدام؛ آنجا، «آنجا -که دیگر- شراب هم نمیبَرَد(مان)»
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2511/
@harasswatch
نویسنده: مهسا غلامعلیزاده
سه سال از آن روزها میگذرد. چرا و چگونگیها هنوز ادامه دارند. چه شد که راهیِ خیابان شدیم؟ چطور خونین و ترسخورده ادامه دادیم؟ کجا تمام شد؟ اصلا تمام شد؟ نامش چه بود؟ انقلاب؟ خیزش؟ جنبش؟
سال گذشته، همین روزها، عکس سرو و سمان و رفقای گیلان را پرینت کردهام. هوا گرم است. پیراهنِ مشکیِ بلندی پوشیدهام. صبحش رفته و روی دستِ چپم یک طرحِ تازه از تعلیق را ثبت کردهام، گویی که میشود آویزانی را جایی بند کرد. دلم شور میزند. اولینبار است که میخواهم در یک تجمعِ «قانونی» شرکت کنم. خیابانهای ناآشنای تورنتو را گز میکنم. توی گوشم پر است از آهنگهای انقلابیِ «آن روزها».
به جمعیت نزدیک میشوم. اسم پارک، ملکه است و آدمها زیرِ اسبِ رمکردۀ یک پادشاه جمع شدهاند. گروههای پراکندهای هم گوشهوکنار مشغول صحبتاند. برخی هم مشغول عکسگرفتن با عکسِ کشتهشدهها و زندانیها. مینشینم روی یک نیمکت. صدای شعار میآید. میخواهم عکس بگیرم از «زن، زندگی، آزادی»ها! تلفنم خاموش میشود. هر شعار، دلم را میلرزاند. برای بیشترشان یک تصویر از خیابانهای تهران توی سرم، بالا میآید. صدایم در نمیآید. عکس بچهها هم لولهشده در دستانم میمانند.
سه سال از آن روزها میگذرد. از آن جنونِ جمعی، از آن لحظاتِ دلهره، از آن یقین که «اینبار رفتنیاند.» دوستی میگوید یادش هست در بین استوریها، شماره هم گذاشته بودم برای پیداکردن همدیگر. گفت که متعجب مرا دنبال میکرده. راستش خودم که به روایاتِ خیابانم نگاه میکنم، وحشت میکنم. ما بودیم؟ چه میکردیم؟ آن حجم از شجاعت و امید چطور چندروزه، همهجا را قرق کرد؟ این حیرت هنوز هم ادامه دارد. هنوز پر هستیم از لحظههای بیهمتای باهمبودن و نترسیدن. هنوز رعشه میافتد به تنمان وقتی یاد آن شجاعتِ جمعی میافتیم و هنوز میپرسیم که واقعی بود؟ حسرتِ بسیاری از ما بازگشتن به آن روزها و تجربهکردنِ دوبارۀ آنهاست
بعد از آنهمه جانی که بیجان شد، اینهمه دیواری که قد کشید دورِ آزادیها، چه برگشتنی؟ اما شاید باید کسی بگوید از این حیرت؛ از اینکه بهقولِ دوستی، گویی دری باز شد، چیزهایی دیدیم و کشیدیم و بعد در بسته شد. ما نه آدمهای قبل شدیم، نه همان آدمهایی که پشتِ این در را دیدند، ماندیم. میانِ تمامِ این احساساتِ هزارگونه، یک حسِ کمتر گفتهشده، «خماری» است؛ خمارِ آن نشئگیِ شورانگیز. کنارِ بیشمار نام و نشانی که داشت، باید از آن مستیِ نامستور هم گفت؛ آن اوجِ جاودانه؛ آن آرزوی مدام؛ آنجا، «آنجا -که دیگر- شراب هم نمیبَرَد(مان)»
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2511/
@harasswatch
دیدبان آزار
دور از خیابانهای تهران
سه سال از آن روزها میگذرد. از آن جنونِ جمعی، از آن لحظاتِ دلهره، از آن یقین که «اینبار رفتنیاند.»
ديدبان آزار
Photo
🔹وضعیت بحرانی زندان قرچک؛ انتقامجویی سیاسی و ناکارآمدی سیستماتیک
۱۹ نفر از زنان زندانی سیاسی محبوس در زندان قرچک در سوگواری همبندی خود سمیه رشیدی، و در اعتراض به برخوردهای غیرمسئولانه از سوی مسئولان زندان قرچک، و عدم پاسخگویی و پذیرش مسئولیت خود، و نیز در اعتراض به عدم انتقال آنان به زندان اوین به مدت دو روز دست به اعتصاب غذا زدند.
در سه ماه گذشته، وضعیت نگهداری زنان زندانی سیاسی در بند قرنطینه زندان قرچک نگرانیهای زیادی را برانگیخته است. علاوه بر برخوردهای قهری و شدید مانند انفرادیهای خودسرانه و یورش گارد به بند زنان، عدم رسیدگی به وضعیت زنان بیمار تا جایی پیش رفت که سمیه رشیدی که بابت شعارنویسی در بازداشت به سر میبرد جان خود را در اثر بیتوجهی کادر پزشکی زندان قرچک از دست داد. الهه محمدی، روزنامهنگار و زندانی سیاسی سابق در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «سمیه همبندی و هماتاقی ما در سال ۱۴۰۱ در زندان قرچک و از بازداشتیهای «زن، زندگی، آزادی» بود. زن کارگری که زیاد حرف نمیزد و در انتظار آزادی بود. بهمن همان سال آزاد شد و حالا از پنج ماه پیش دوباره بازداشت شده، برای چه؟ شعارنویسی. چه دردی به جان خانوادهاش نشسته و آنها که مسبب این وضعیتاند با بیخیالی بر صندلیهایشان سفت تکیه زدهاند.»
نیلوفر حامدی، دیگر زندانی سابق هم پنج ماه در زندان قرچک محبوس بوده نوشته که شرایط این زندان غیرقابلتحمل است.
جمیله عزیزی و سودابه اسدی، که بابت اتهامات مالی در این زندان نگهداری میشدند، به دلیل فقدان امکانات پزشکی و تعلل در اعزام به مراکز درمانی جان باختند. چند ماه قبل، فرزانه بیژنیپور، زندانی جرائم عمومی که در بند شش زندان قرچک محبوس بود هم جان خود را از دست داد. او با احساس لرز و حال بد به بهداری زندان مراجعه کرد اما پزشک زندان گفت که او تمارض میکند. همبندیهای فرزانه بیژنیپور برای دومینبار او را با حال بد به بهداری بردند اما پزشک به یک قرص مسکن اکتفا کرد. شامگاه، فرزانه بیهوش شد و پس از انتقال به بهداری در همان حال درگذشت.
ماهها قبل، صدها کنشگر مدنی و فعال حقوق زنان در بیانیهای نسبت به این روند هشدار دادند و نوشتند: «محرومیت از رسیدگی پزشکی در زندانهای جمهوری اسلامی، نمونهای پرتکرار از نقض حقوق اولیه انسانی است که بهمثابه ابزاری برای اعمال فشار مضاعف بر زندانیان به کار میرود.
متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2513/
@harasswatch
۱۹ نفر از زنان زندانی سیاسی محبوس در زندان قرچک در سوگواری همبندی خود سمیه رشیدی، و در اعتراض به برخوردهای غیرمسئولانه از سوی مسئولان زندان قرچک، و عدم پاسخگویی و پذیرش مسئولیت خود، و نیز در اعتراض به عدم انتقال آنان به زندان اوین به مدت دو روز دست به اعتصاب غذا زدند.
در سه ماه گذشته، وضعیت نگهداری زنان زندانی سیاسی در بند قرنطینه زندان قرچک نگرانیهای زیادی را برانگیخته است. علاوه بر برخوردهای قهری و شدید مانند انفرادیهای خودسرانه و یورش گارد به بند زنان، عدم رسیدگی به وضعیت زنان بیمار تا جایی پیش رفت که سمیه رشیدی که بابت شعارنویسی در بازداشت به سر میبرد جان خود را در اثر بیتوجهی کادر پزشکی زندان قرچک از دست داد. الهه محمدی، روزنامهنگار و زندانی سیاسی سابق در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «سمیه همبندی و هماتاقی ما در سال ۱۴۰۱ در زندان قرچک و از بازداشتیهای «زن، زندگی، آزادی» بود. زن کارگری که زیاد حرف نمیزد و در انتظار آزادی بود. بهمن همان سال آزاد شد و حالا از پنج ماه پیش دوباره بازداشت شده، برای چه؟ شعارنویسی. چه دردی به جان خانوادهاش نشسته و آنها که مسبب این وضعیتاند با بیخیالی بر صندلیهایشان سفت تکیه زدهاند.»
نیلوفر حامدی، دیگر زندانی سابق هم پنج ماه در زندان قرچک محبوس بوده نوشته که شرایط این زندان غیرقابلتحمل است.
جمیله عزیزی و سودابه اسدی، که بابت اتهامات مالی در این زندان نگهداری میشدند، به دلیل فقدان امکانات پزشکی و تعلل در اعزام به مراکز درمانی جان باختند. چند ماه قبل، فرزانه بیژنیپور، زندانی جرائم عمومی که در بند شش زندان قرچک محبوس بود هم جان خود را از دست داد. او با احساس لرز و حال بد به بهداری زندان مراجعه کرد اما پزشک زندان گفت که او تمارض میکند. همبندیهای فرزانه بیژنیپور برای دومینبار او را با حال بد به بهداری بردند اما پزشک به یک قرص مسکن اکتفا کرد. شامگاه، فرزانه بیهوش شد و پس از انتقال به بهداری در همان حال درگذشت.
ماهها قبل، صدها کنشگر مدنی و فعال حقوق زنان در بیانیهای نسبت به این روند هشدار دادند و نوشتند: «محرومیت از رسیدگی پزشکی در زندانهای جمهوری اسلامی، نمونهای پرتکرار از نقض حقوق اولیه انسانی است که بهمثابه ابزاری برای اعمال فشار مضاعف بر زندانیان به کار میرود.
متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2513/
@harasswatch
دیدبان آزار
زندانیان بند سیاسی زندان قرچک دست به اعتصاب غذا زدند
19 نفر از زنان زندانی سیاسی محبوس در زندان قرچک در سوگواری همبندی خود سمیه رشیدی، و در اعتراض به برخوردهای غیرمسئولانه از سوی مسئولان زندان قرچک، و عدم پاسخگویی و پذیرش مسئولیت خود، و نیز در اعتراض به عدم انتقال آنان به زندان اوین از امروز به مدت د
ديدبان آزار
Photo
🔹از معلمی در غزه تا خبرنگاری زیر بمباران
برگردان: مهتاب محبوب
بعد از سالها تلاش، احساس کردم که با تلاش و اراده زندگیای ساختهام. برای مدتی غزه زیبا بود. میتوانستم خرج خانوادهام را بدهم و سطح زندگیمان بهبود یافت. در سال ۲۰۲۳، آخرین مراحل را برای اتمام خانه طی کردیم. پدرم با شادی و غرور فراوان زندگی میکرد. خوشحال بود که من به قولم عمل کردهام و به آنچه او آرزو داشت رسیدهام. مشتاقانه منتظر سفر به خارج از غزه برای درمان بیماری مادرم بودم. بعد از آن اکتبر ۲۰۲۳ رسید.
جنگ اکتبر، شدیدتر از تمام جنگهای پیشین بود؛ بمباران مداوم، آوارگی سراسیمه، محاصره، گرسنگی، تشنگی، قطع برق و قطع ارتباطات را به همراه داشت. از همان روز اول که بهعنوان روزنامهنگار وارد میدان شدم، سعی کردم وقایع را مستند کنم و اخبار را به جهان برسانم. ارتباط برقرارکردن برایم مبارزه و تلاشی مضاعف بود. همزمان باید از خانوادهام مراثبت میکردم، آنها به درمان، غذا، آب و امنیت نیاز داشتند. آواره شده بودیم؛ آوارگی بهمعنای بیخانمانی در خیابان. نمیداستیم به کجا پناه ببریم. یک شب بسیار سرد را در پارکینگ بیمارستان گذراندیم. شبی دیگر اصلاً نتوانستیم سرپناهی پیدا کنیم. همهجا خبر از مرگ و فقدان بود: دوستان، همکاران و دانشآموزان. مرگ دانشآموزانی که به آنها درس داده بودم و رویاهایشان را با من در میان گذاشته بودند، ویرانم میکرد. شادترین روزهای زندگیام را با آنها در مدرسه خواهران رزاری گذرانده بودم. آن خاطرات برایم یگانه و جایگزینناپذیرند. این دردی متفاوت است، دردی متاسفانه بدون مرگ.
کارکردن بهعنوان روزنامهنگار در طول جنگ یعنی مبارزه برای شنیده شدن. در حالی که با قطعی اینترنت، جابجایی مداوم و نبود امنیت مواجه هستم. قبلا همیشه به مردم میگفتم: «من یک انسانام، نه یک زن آهنین.» با این حال، سعی میکردم برای دیگران قوی باشم. وقتی ماه مه سال گذشته از خانهام آواره شدم، احساس کردم روحم از بدنم جدا شده است. ۱۲ سال کار کرده بودم و محرومیت کشیده بودم تا برای خانهای زیبا پول پسانداز کنم. در طی جنگ و در بحبوحه قحطی، برای تهیه لباس زمستانی و غذا تقلا میکردم. بعد ارتش ما را مجبور کرد که بدون برداشتن کوچکترین وسیلهای آنجا را ترک کنیم. بهسرعت با مادر بیمارم و کیفی که وسایل کارم را در آن نگه میداشتم فرار کردم و لباسها و تمام خاطراتی را که با تلاش زیاد ساخته بودم، جا گذاشتم. با آنها خداحافظی نکردم.
متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2514/
@harasswatch
برگردان: مهتاب محبوب
بعد از سالها تلاش، احساس کردم که با تلاش و اراده زندگیای ساختهام. برای مدتی غزه زیبا بود. میتوانستم خرج خانوادهام را بدهم و سطح زندگیمان بهبود یافت. در سال ۲۰۲۳، آخرین مراحل را برای اتمام خانه طی کردیم. پدرم با شادی و غرور فراوان زندگی میکرد. خوشحال بود که من به قولم عمل کردهام و به آنچه او آرزو داشت رسیدهام. مشتاقانه منتظر سفر به خارج از غزه برای درمان بیماری مادرم بودم. بعد از آن اکتبر ۲۰۲۳ رسید.
جنگ اکتبر، شدیدتر از تمام جنگهای پیشین بود؛ بمباران مداوم، آوارگی سراسیمه، محاصره، گرسنگی، تشنگی، قطع برق و قطع ارتباطات را به همراه داشت. از همان روز اول که بهعنوان روزنامهنگار وارد میدان شدم، سعی کردم وقایع را مستند کنم و اخبار را به جهان برسانم. ارتباط برقرارکردن برایم مبارزه و تلاشی مضاعف بود. همزمان باید از خانوادهام مراثبت میکردم، آنها به درمان، غذا، آب و امنیت نیاز داشتند. آواره شده بودیم؛ آوارگی بهمعنای بیخانمانی در خیابان. نمیداستیم به کجا پناه ببریم. یک شب بسیار سرد را در پارکینگ بیمارستان گذراندیم. شبی دیگر اصلاً نتوانستیم سرپناهی پیدا کنیم. همهجا خبر از مرگ و فقدان بود: دوستان، همکاران و دانشآموزان. مرگ دانشآموزانی که به آنها درس داده بودم و رویاهایشان را با من در میان گذاشته بودند، ویرانم میکرد. شادترین روزهای زندگیام را با آنها در مدرسه خواهران رزاری گذرانده بودم. آن خاطرات برایم یگانه و جایگزینناپذیرند. این دردی متفاوت است، دردی متاسفانه بدون مرگ.
کارکردن بهعنوان روزنامهنگار در طول جنگ یعنی مبارزه برای شنیده شدن. در حالی که با قطعی اینترنت، جابجایی مداوم و نبود امنیت مواجه هستم. قبلا همیشه به مردم میگفتم: «من یک انسانام، نه یک زن آهنین.» با این حال، سعی میکردم برای دیگران قوی باشم. وقتی ماه مه سال گذشته از خانهام آواره شدم، احساس کردم روحم از بدنم جدا شده است. ۱۲ سال کار کرده بودم و محرومیت کشیده بودم تا برای خانهای زیبا پول پسانداز کنم. در طی جنگ و در بحبوحه قحطی، برای تهیه لباس زمستانی و غذا تقلا میکردم. بعد ارتش ما را مجبور کرد که بدون برداشتن کوچکترین وسیلهای آنجا را ترک کنیم. بهسرعت با مادر بیمارم و کیفی که وسایل کارم را در آن نگه میداشتم فرار کردم و لباسها و تمام خاطراتی را که با تلاش زیاد ساخته بودم، جا گذاشتم. با آنها خداحافظی نکردم.
متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2514/
@harasswatch
دیدبان آزار
از معلمی در غزه تا خبرنگاری زیر بمباران
میخواهم داستانم را تعریف کنم، داستانی که از بدو تولد در غزه با رویا و امید به زندگی ادامه داده است. من رویدا عامر هستم، یک معلم علوم و روزنامهنگار سیساله.
ديدبان آزار
Photo
🔹الهام صالحی به یک سال حبس تعزیری و دو سال ممنوعیت فعالیت در فضای مجازی محکوم شد
در روز ششم مهرماه، دادگاه الهام صالحی، فعال مدنی محبوس در زندان قرچک در شعبه ۲۳ دادگاه انقلاب (شعبه نیابت) برگزار شده است. او پس از برائت از اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، با اتهامات تبلیغ علیه نظام، نشر اکاذیب و حضور بدون حجاب در معابر عمومی محاکمه شده و به یک سال حبس تعزیری و دو سال ممنوعیت فعالیت در فضای مجازی محکوم شده است.
او در تاریخ ۱۱ مرداد در منزل شخصی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و تا چندین روز نزدیکان و خانواده از او و محل نگهداریاش کاملا بیخبر بودند. پس از گذراندن روزها در سلول انفرادی، الهام صالحی هماکنون در کنار دیگر زنان زندانی سیاسی در بند قرنطینه زندان قرچک و در شرایط نامناسب این زندان نگهداری میشود. مدتی قبل، برای او قرار وثیقه دو میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومانی تعیین شد، مبلغی بسیار بالا که تاکنون نزدیکان او موفق به تامین آن نشدهاند. در ادامه یادداشتی را میخوانید از «سین» که برای الهام به دیدبان آزار ارسال شده است:
روله عزیزم؛ «تو را ندیدهام از نزدیک». این جمله را چندبار رو به چندنفر گفته باشم خوب است؟ خیلیها را از نزدیک ندیدهام. تمام صورتهای زیبایی که بوسیدهام، تمام آغوشهای گرمی را که فشردهام، تمام آن انگشتها که بوسه زدهام به لحظه مشتشدنشان، بیشترشان از دور بودهاند و با دلبستگی. نزدیک دیگر چیست؟ نزدیک با لمس و حضور فیزیکی وقتی مساوی شود، میشود همین که مینویسیم: «تو را از ندیدهام از نزدیک.»
روله عزیزم، من از دور بارها خندیدم و گریستم، از دور برای جانهای عزیزی که شناختم فریاد زدم. حاشا که دوریای اینچنین، بارها نزدیکتر از نزدیک است برایم. این را برای تو گفتهام و تو هم برای من. اصلا همین دوری که نزدیکترین نزدیک است ما را به هم رساند. همین دوری که آرمان تو، پوچ و پوکش کرد و بانگش آنقدر دلنشین و میخکوبکننده بود که پیش از آنکه همکلامت شوم به من رسیده بود. تو از دور نزدیکترین بودی و هستی. تو را در لعنت فرستادنت به مرزها، به جداییها و دلتنگیها و نابرابریها و بیعدالتیها شناختم. تو را برای هر ترانه لُری برای عشق و آزادی که خواندی و خواهی خواند، تو را در تصویر مادربزرگ، در قصههای همه آن زنانی که دوستشان داریم، تو را در جادههای جنوب و بوی بلوط بازیافتم.
نسخه کامل یادداشت:
https://www.instagram.com/p/DPeEpGPCHYP/?igsh=c2pqbTN2ZXM2N2R1
@harasswatch
در روز ششم مهرماه، دادگاه الهام صالحی، فعال مدنی محبوس در زندان قرچک در شعبه ۲۳ دادگاه انقلاب (شعبه نیابت) برگزار شده است. او پس از برائت از اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، با اتهامات تبلیغ علیه نظام، نشر اکاذیب و حضور بدون حجاب در معابر عمومی محاکمه شده و به یک سال حبس تعزیری و دو سال ممنوعیت فعالیت در فضای مجازی محکوم شده است.
او در تاریخ ۱۱ مرداد در منزل شخصی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و تا چندین روز نزدیکان و خانواده از او و محل نگهداریاش کاملا بیخبر بودند. پس از گذراندن روزها در سلول انفرادی، الهام صالحی هماکنون در کنار دیگر زنان زندانی سیاسی در بند قرنطینه زندان قرچک و در شرایط نامناسب این زندان نگهداری میشود. مدتی قبل، برای او قرار وثیقه دو میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومانی تعیین شد، مبلغی بسیار بالا که تاکنون نزدیکان او موفق به تامین آن نشدهاند. در ادامه یادداشتی را میخوانید از «سین» که برای الهام به دیدبان آزار ارسال شده است:
روله عزیزم؛ «تو را ندیدهام از نزدیک». این جمله را چندبار رو به چندنفر گفته باشم خوب است؟ خیلیها را از نزدیک ندیدهام. تمام صورتهای زیبایی که بوسیدهام، تمام آغوشهای گرمی را که فشردهام، تمام آن انگشتها که بوسه زدهام به لحظه مشتشدنشان، بیشترشان از دور بودهاند و با دلبستگی. نزدیک دیگر چیست؟ نزدیک با لمس و حضور فیزیکی وقتی مساوی شود، میشود همین که مینویسیم: «تو را از ندیدهام از نزدیک.»
روله عزیزم، من از دور بارها خندیدم و گریستم، از دور برای جانهای عزیزی که شناختم فریاد زدم. حاشا که دوریای اینچنین، بارها نزدیکتر از نزدیک است برایم. این را برای تو گفتهام و تو هم برای من. اصلا همین دوری که نزدیکترین نزدیک است ما را به هم رساند. همین دوری که آرمان تو، پوچ و پوکش کرد و بانگش آنقدر دلنشین و میخکوبکننده بود که پیش از آنکه همکلامت شوم به من رسیده بود. تو از دور نزدیکترین بودی و هستی. تو را در لعنت فرستادنت به مرزها، به جداییها و دلتنگیها و نابرابریها و بیعدالتیها شناختم. تو را برای هر ترانه لُری برای عشق و آزادی که خواندی و خواهی خواند، تو را در تصویر مادربزرگ، در قصههای همه آن زنانی که دوستشان داریم، تو را در جادههای جنوب و بوی بلوط بازیافتم.
نسخه کامل یادداشت:
https://www.instagram.com/p/DPeEpGPCHYP/?igsh=c2pqbTN2ZXM2N2R1
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹دستهای خزنده و جدال بر سر صندلیها
نویسنده: زک
دوباره خبر جدیدی شنیدم از اتفاقی که برای دختری در اسلامشهر در مسیر خانهاش در یک سواری افتاده است. در همین تابستان سیاه، الهه حسیننژاد به قتل رسید. هیچ زنی وقتی که در آن تاریکی در کنار خروجی ایستگاه آزادگان از بین سواریها جاخالی میدهد و در انتظار اتوبوس است احساس امنیت نمیکند. در حالی که علیرغم وعدهها، بیش از هشت سال است که هنوز ایستگاهی در حد فاصل میدان نماز اسلامشهر و ایستگاه متروی آزادگان راه نیفتاده.
چرا راهاندازی ایستگاه متروی اسلامشهر تا این حد به درازا کشیده شد و هرگز جزو اولویتها نبوده؟ چرا در کنار خروجی شماره یک ایستگاه متروی آزادگان هیچ نظارتی روی ماشینهای سواری ناشناس که ممکن است در مسیر بین مترو تا اسلامشهر هر بلایی سر مسافر بیاورند نیست؟ چرا تعداد اتوبوسها باید آنقدری کم باشد و اتوبوسها تا حدی پر شوند که از ترس پرتشدن مسافرها به بیرون از اتوبوس حتی نتوان درها را باز و بسته کرد؟
اگر کنار پنجره بنشینم مدام فکر میکنم که دستهایی از پشت قرار است روی پایم کشیده شوند. اگر در صندلی کناری بنشینم همیشه مردی هست که در نزدیکترین موقعیت خودش را به بدنم میچسباند. شکمش را جلو میاندازد و هر آنچه بین پاها و شکمش هست را به صورت من که روی صندلی نشستهام نزدیکتر میکند و از هر پیچی که در مسیر است استفاده میکند تا پایینتنهاش را به بدنم به چسباند. همه اینها را امتحان کردهام.
موقع ویرایش این متن مادرم از من میپرسد که آیا خبر فرار دختر اسلامشهری از دست سواری که قصد آزار و تعرض به او را داشته شنیدهام یا نه؟ میگویم که اتفاقا دارم متنی درباره همین چیزها مینویسم. از من میخواهد که با خودم اسپری یا شی تیز به همراه ببرم. توصیه میکند که مثل خواهرم یک پنجه بوکس تهیه کنم چون بههرحال لازمم میشود. به او اطمینان میدهم که من فقط با اتوبوس به خانه میآیم و جای نگرانی نیست. اما میدانم که دروغ میگویم. روزهایی هم هست که به ناچار با تاکسی اینترنتی به خانه میآیم و در تمام مسیر انگشتهایم را روی در و شیشه میکشم و چند تار مو از سرم میکنم و در ماشین میاندازم تا اگر دزدیده یا کشته شدم اثری از من در ماشین بماند. به این فکر میکنم که اثر انگشتم در کدام قسمتهای ماشین میتواند ماندگارتر شود و راننده به ذهنش نمیرسد که بعد از کشتن من آن قسمت را با دستمال پاک کند. به مادرم اطمینان میدهم که امنترین مسیر را برای رسیدن به خانه انتخاب میکنم اما میدانم که هیچ مسیری به خانهمان آنقدر امن نیست که خیال هر دوی ما را راحت کند.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2515/
@harasswatch
نویسنده: زک
دوباره خبر جدیدی شنیدم از اتفاقی که برای دختری در اسلامشهر در مسیر خانهاش در یک سواری افتاده است. در همین تابستان سیاه، الهه حسیننژاد به قتل رسید. هیچ زنی وقتی که در آن تاریکی در کنار خروجی ایستگاه آزادگان از بین سواریها جاخالی میدهد و در انتظار اتوبوس است احساس امنیت نمیکند. در حالی که علیرغم وعدهها، بیش از هشت سال است که هنوز ایستگاهی در حد فاصل میدان نماز اسلامشهر و ایستگاه متروی آزادگان راه نیفتاده.
چرا راهاندازی ایستگاه متروی اسلامشهر تا این حد به درازا کشیده شد و هرگز جزو اولویتها نبوده؟ چرا در کنار خروجی شماره یک ایستگاه متروی آزادگان هیچ نظارتی روی ماشینهای سواری ناشناس که ممکن است در مسیر بین مترو تا اسلامشهر هر بلایی سر مسافر بیاورند نیست؟ چرا تعداد اتوبوسها باید آنقدری کم باشد و اتوبوسها تا حدی پر شوند که از ترس پرتشدن مسافرها به بیرون از اتوبوس حتی نتوان درها را باز و بسته کرد؟
اگر کنار پنجره بنشینم مدام فکر میکنم که دستهایی از پشت قرار است روی پایم کشیده شوند. اگر در صندلی کناری بنشینم همیشه مردی هست که در نزدیکترین موقعیت خودش را به بدنم میچسباند. شکمش را جلو میاندازد و هر آنچه بین پاها و شکمش هست را به صورت من که روی صندلی نشستهام نزدیکتر میکند و از هر پیچی که در مسیر است استفاده میکند تا پایینتنهاش را به بدنم به چسباند. همه اینها را امتحان کردهام.
موقع ویرایش این متن مادرم از من میپرسد که آیا خبر فرار دختر اسلامشهری از دست سواری که قصد آزار و تعرض به او را داشته شنیدهام یا نه؟ میگویم که اتفاقا دارم متنی درباره همین چیزها مینویسم. از من میخواهد که با خودم اسپری یا شی تیز به همراه ببرم. توصیه میکند که مثل خواهرم یک پنجه بوکس تهیه کنم چون بههرحال لازمم میشود. به او اطمینان میدهم که من فقط با اتوبوس به خانه میآیم و جای نگرانی نیست. اما میدانم که دروغ میگویم. روزهایی هم هست که به ناچار با تاکسی اینترنتی به خانه میآیم و در تمام مسیر انگشتهایم را روی در و شیشه میکشم و چند تار مو از سرم میکنم و در ماشین میاندازم تا اگر دزدیده یا کشته شدم اثری از من در ماشین بماند. به این فکر میکنم که اثر انگشتم در کدام قسمتهای ماشین میتواند ماندگارتر شود و راننده به ذهنش نمیرسد که بعد از کشتن من آن قسمت را با دستمال پاک کند. به مادرم اطمینان میدهم که امنترین مسیر را برای رسیدن به خانه انتخاب میکنم اما میدانم که هیچ مسیری به خانهمان آنقدر امن نیست که خیال هر دوی ما را راحت کند.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2515/
@harasswatch
دیدبان آزار
دستهای خزنده و جدال بر سر صندلیها
به مادرم اطمینان میدهم که امنترین مسیر را برای رسیدن به خانه انتخاب میکنم اما میدانم که هیچ مسیری به خانهمان آنقدر امن نیست که خیال هر دوی ما را راحت کند.
🔹مانیفست زن ترنس
برگردان: رها نبوتی
این مانیفست خواهان خاتمه فرافکنی مشکلات اجتماعی بر زنان ترنس و پایاندادن به تمسخر و انسانزدایی از آنان در همهجا است. برای اهداف این مانیفست، «زن ترنس» به هر فردی اطلاق میشود که در هنگام تولد، جنسیت مردانه به او اختصاص داده شده، اما خود را زن میداند و/یا بهعنوان زن زندگی میکند. هیچ شرطی نباید بر واژه «زن ترنس» اعمال شود—نه براساس توانایی فرد در «زنانه جلوهکردن»، نه سطح هورمونهای او، و نه وضعیت اندام جنسیاش—چراکه بهراستی جنسیتزده است که هر زنی (چه ترنس و چه غیرترنس) را تنها به اعضای بدنش تقلیل دهیم یا از او بخواهیم که مطابق ایدهآلهای ظاهری تحمیلشده جامعه زندگی کند. شاید هیچ اقلیت جنسیای بهاندازه زنان ترنس بد فهمیده و مورد حمله قرار نگرفته باشند. بهعنوان یک گروه، ما بهطور سیستماتیک توسط نهادهای پزشکی و روانشناسی بیمارانگاری شدهایم، توسط رسانهها بزرگنمایی و تمسخر شدهایم، توسط سازمانهای جریان اصلی لزبین و گی، به حاشیه رانده شدهایم، توسط بخشهایی از جامعه فمینیستی نادیده گرفته شدهایم، و در موارد بسیار، قربانی خشونت مردانی شدهایم که احساس میکنند وجود ما بهنوعی مردانگی و دگرجنسگرایی آنان را به خطر میاندازد. به جای آنکه فرصت داده شود خودمان درباره مسائلی که مستقیماً زندگی ما را تحت تأثیر قرار میدهند سخن بگوییم، با زنان ترنس بیشتر شبیه سوژههای تحقیقاتی رفتار میشود: دیگران ما را زیر میکروسکوپ خود قرار میدهند، زندگی ما را کالبدشکافی میکنند و انگیزهها و خواستههایی را به ما نسبت میدهند که نظریهها و برنامههای خودشان درباره جنسیت و گرایش جنسی را تأیید کند. دلیل اینکه زنان ترنس تا این حد مورد تمسخر و نفرت قرار میگیرند این است که ما بهطور منحصربهفرد در تقاطع چندین نوع پیشداوری دوگانه مبتنی بر جنسیت قرار داریم: ترنسهراسی، همسوجنسیتزدگی(cissexism) و زنستیزی.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2516/
@harasswatch
برگردان: رها نبوتی
این مانیفست خواهان خاتمه فرافکنی مشکلات اجتماعی بر زنان ترنس و پایاندادن به تمسخر و انسانزدایی از آنان در همهجا است. برای اهداف این مانیفست، «زن ترنس» به هر فردی اطلاق میشود که در هنگام تولد، جنسیت مردانه به او اختصاص داده شده، اما خود را زن میداند و/یا بهعنوان زن زندگی میکند. هیچ شرطی نباید بر واژه «زن ترنس» اعمال شود—نه براساس توانایی فرد در «زنانه جلوهکردن»، نه سطح هورمونهای او، و نه وضعیت اندام جنسیاش—چراکه بهراستی جنسیتزده است که هر زنی (چه ترنس و چه غیرترنس) را تنها به اعضای بدنش تقلیل دهیم یا از او بخواهیم که مطابق ایدهآلهای ظاهری تحمیلشده جامعه زندگی کند. شاید هیچ اقلیت جنسیای بهاندازه زنان ترنس بد فهمیده و مورد حمله قرار نگرفته باشند. بهعنوان یک گروه، ما بهطور سیستماتیک توسط نهادهای پزشکی و روانشناسی بیمارانگاری شدهایم، توسط رسانهها بزرگنمایی و تمسخر شدهایم، توسط سازمانهای جریان اصلی لزبین و گی، به حاشیه رانده شدهایم، توسط بخشهایی از جامعه فمینیستی نادیده گرفته شدهایم، و در موارد بسیار، قربانی خشونت مردانی شدهایم که احساس میکنند وجود ما بهنوعی مردانگی و دگرجنسگرایی آنان را به خطر میاندازد. به جای آنکه فرصت داده شود خودمان درباره مسائلی که مستقیماً زندگی ما را تحت تأثیر قرار میدهند سخن بگوییم، با زنان ترنس بیشتر شبیه سوژههای تحقیقاتی رفتار میشود: دیگران ما را زیر میکروسکوپ خود قرار میدهند، زندگی ما را کالبدشکافی میکنند و انگیزهها و خواستههایی را به ما نسبت میدهند که نظریهها و برنامههای خودشان درباره جنسیت و گرایش جنسی را تأیید کند. دلیل اینکه زنان ترنس تا این حد مورد تمسخر و نفرت قرار میگیرند این است که ما بهطور منحصربهفرد در تقاطع چندین نوع پیشداوری دوگانه مبتنی بر جنسیت قرار داریم: ترنسهراسی، همسوجنسیتزدگی(cissexism) و زنستیزی.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2516/
@harasswatch
دیدبان آزار
مانیفست زن ترنس
این مانیفست خواهان خاتمه فرافکنی مشکلات اجتماعی بر زنان ترنس و پایاندادن به تمسخر و انسانزدایی از آنان در همهجا است.
ديدبان آزار
Photo
🔹زهرا قائمی، کارمند دانشکده علوم خانواده دانشگاه تهران، به دست همسرش کشته شد.
🔹#زن_زندگی؛ آن زنی باشیم که مردسالاری کمر به قتلش بسته است
نویسنده: سبا معمار
در روز ششم دسامبر ۱۹۸۹ مارک لپین اسلحهای نیمهخودکار به دست گرفت و به دانشگاه پلیتکنیک مونترال رفت، زنان و مردان را تفکیک کرد و زنان را به گلوله بست و سرآخر خود را کشت. در نامه خودکشیاش صراحتا نوشته بود که اقدامش نه اقتصادی، که سیاسی است: «تصمیم گرفتم فمینیستها را، که همیشه زندگیام را نابود کردهاند، به درک بفرستم. هفت سال است که زندگی هیچ لذتی برایم نداشته است. تصمیم دارم به زندگی این سلیطهها پایان دهم. حتی اگر رسانهها من را قاتلی دیوانه بنامند، من خودم را اندیشمندی منطقی میدانم که به هیبت فرشته مرگ درآمده تا دست به اقدامی افراطی بزند. فمینیستها همواره خشمگینم کردهاند. آنها فرصتطلبهایی هستند که میخواهند از دانش انباشتهشده توسط ما مردان استفاده کنند.»
در سالگرد قتلعام زنان به دست مارک لپین، آندریا دورکین سخنرانیای کرده بود که خواندن بخشهایی از آن در مواجهه با کشتار هرروزه زنان الهامبخش خواهد بود: «از زنانی که به قتل رسیدهاند، ممکن است برخی فمینیست بوده باشند و برخی نه. زنان این حق را پیدا نمیکنند که بگویند چه هستند، چون همه ما نهایتا یکی هستیم. مردان اطراف ما هر اقدامی که برای شرافتمان انجام دهیم را اقدامی فمینیستی تلقی میکنند، چه اینطور باشد چه نه؛ هر اقدامی برای خروج از حلقه اطاعت اقدامی فمینیستی است، چه اینطور باشد چه نه. میخواهم این را به همان خوبی درک کنیم که مارک لپین درک کرد. میخواهم چیزی بگویم که گفتنش برایم بسیار دشوار است. فکر میکنم یکی از مهمترین تعهداتی که هرکس میتواند به زندگی یا به فمینیسم بدهد این باشد که مطمئن شود اگر به دست یک زنبیزار به قتل برسد، حتما حقش بوده است: که حتما هر کاری که او در ذهنش به آن متهمش کرده را انجام داده، که حتما هر خیانتی که بهخاطرش او را میکشد، مرتکب شده است.
فمینیستها باید بدانند که درحالیکه ما خودمان را زیاد جدی نمیگیریم، مردان اطرافمان اغلب ما را جدی میگیرند. فکر میکنم راهی که بتوانیم این زنان را، که به خاطر جرائمی که مرتکب شده یا نشدهاند -یعنی جرائم سیاسی- محترم بشماریم این است که تمام جرائمی که به خاطرش کشته شدهاند را مرتکب شویم: جرائمی علیه برتری مردانه، جرائمی علیه حق تجاوز، جرائمی علیه حق مالکیت مردان بر زنان، جرائمی علیه انحصار مردان بر فضای عمومی و گفتمان عمومی.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2385/
@harasswatch
🔹#زن_زندگی؛ آن زنی باشیم که مردسالاری کمر به قتلش بسته است
نویسنده: سبا معمار
در روز ششم دسامبر ۱۹۸۹ مارک لپین اسلحهای نیمهخودکار به دست گرفت و به دانشگاه پلیتکنیک مونترال رفت، زنان و مردان را تفکیک کرد و زنان را به گلوله بست و سرآخر خود را کشت. در نامه خودکشیاش صراحتا نوشته بود که اقدامش نه اقتصادی، که سیاسی است: «تصمیم گرفتم فمینیستها را، که همیشه زندگیام را نابود کردهاند، به درک بفرستم. هفت سال است که زندگی هیچ لذتی برایم نداشته است. تصمیم دارم به زندگی این سلیطهها پایان دهم. حتی اگر رسانهها من را قاتلی دیوانه بنامند، من خودم را اندیشمندی منطقی میدانم که به هیبت فرشته مرگ درآمده تا دست به اقدامی افراطی بزند. فمینیستها همواره خشمگینم کردهاند. آنها فرصتطلبهایی هستند که میخواهند از دانش انباشتهشده توسط ما مردان استفاده کنند.»
در سالگرد قتلعام زنان به دست مارک لپین، آندریا دورکین سخنرانیای کرده بود که خواندن بخشهایی از آن در مواجهه با کشتار هرروزه زنان الهامبخش خواهد بود: «از زنانی که به قتل رسیدهاند، ممکن است برخی فمینیست بوده باشند و برخی نه. زنان این حق را پیدا نمیکنند که بگویند چه هستند، چون همه ما نهایتا یکی هستیم. مردان اطراف ما هر اقدامی که برای شرافتمان انجام دهیم را اقدامی فمینیستی تلقی میکنند، چه اینطور باشد چه نه؛ هر اقدامی برای خروج از حلقه اطاعت اقدامی فمینیستی است، چه اینطور باشد چه نه. میخواهم این را به همان خوبی درک کنیم که مارک لپین درک کرد. میخواهم چیزی بگویم که گفتنش برایم بسیار دشوار است. فکر میکنم یکی از مهمترین تعهداتی که هرکس میتواند به زندگی یا به فمینیسم بدهد این باشد که مطمئن شود اگر به دست یک زنبیزار به قتل برسد، حتما حقش بوده است: که حتما هر کاری که او در ذهنش به آن متهمش کرده را انجام داده، که حتما هر خیانتی که بهخاطرش او را میکشد، مرتکب شده است.
فمینیستها باید بدانند که درحالیکه ما خودمان را زیاد جدی نمیگیریم، مردان اطرافمان اغلب ما را جدی میگیرند. فکر میکنم راهی که بتوانیم این زنان را، که به خاطر جرائمی که مرتکب شده یا نشدهاند -یعنی جرائم سیاسی- محترم بشماریم این است که تمام جرائمی که به خاطرش کشته شدهاند را مرتکب شویم: جرائمی علیه برتری مردانه، جرائمی علیه حق تجاوز، جرائمی علیه حق مالکیت مردان بر زنان، جرائمی علیه انحصار مردان بر فضای عمومی و گفتمان عمومی.
نسخه کامل متن:
https://harasswatch.com.com/news/2385/
@harasswatch
دیدبان آزار
#زن_زندگی؛ آن زنی باشیم که مردسالاری کمر به قتلش بسته است
ندریا دورکین جنایتهای تاریخی علیه زنان را نسلکشی میخواند و میگفت «اقدامات نسلکشی علیه زنان کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و هرگز باعث خشم، وحشت یا تاسف نشدهاند. این نفرت جنسیتی از نظر میزان شدت، بیمنطق و خفتبار بودنش برای حرمت انسان، با نفرت