group-telegram.com/shohada72_313/91478
Last Update:
💟 #مثل_هیچڪس
#قسمت_پنجم
با آستین پاره و خونے ڪه از گوشه ے لبم جارے بود یک گوشه روے جدول حیاط دانشگاه نشستم و مشغول پاک ڪردن لبم شدم. ڪاوه ڪه از شدت ناراحتے شوڪه شده بود به خانه رفت. محمد هم سعے مے ڪرد مرا آرام ڪند. میدانستم هرچه بین من و آرمین بوده آن روز تمام شده و باید فاتحه ے این دوستے را بخوانم. ڪمے ناراحت بودم. اما به نظرم ادامه ے دوستے با فردے ڪه خودش را آنقدر ویژه مے دید ڪه به همه ے اطرافیانش از بالا نگاه مے ڪرد فایده اے نداشت. در همین افڪار بودم ڪه محمد سڪوت را شڪست و گفت :
_ داداش راضے نبودم بخاطر من با رفیقت این ڪارو ڪنے. باور ڪن منم نمیخواستم باهاش بحث ڪنم اصلا من ذاتاً اهل بحث ڪردن نیستم. من فقط...
اجازه ندادم جمله اش تمام شود، گفتم :
+ اصلا موضوع تو نبودے. دیگه تحمل این اخلاقش برام ممڪن نبود. بلاخره از یه جایے این دوستے خراب میشد. الانم دیگه برام مهم نیست... فقط نمیدونم با این سر و ریخت چطورے برم خونه ڪه مادرم چیزے نفهمه و دوباره میگرنش عود نڪنه.
مادرم روے تربیت من حساس بود. اگرچه هیچوقت نتوانسته بود حریف شیطنت هایم شود ولے هربار ڪه میفهمید من دعوا ڪرده ام انگار از تربیت من نا امید مے شد و غصه مے خورد. بعد هم میگرنش شدت میگرفت و تا چند ساعت گرفتار سردرد مے شد. دلم نمیخواست حالا ڪه به قول خودشان آقاے مهندس شده ام و دیگر بچه نیستم باز هم احساس نا امیدے ڪنند.
محمد گفت:
_ بیا بریم خونه ے ما یه نفسے تازه ڪن، لباستم عوض ڪن ڪه مادرت چیزے نفهمه. آروم تر ڪه شدے برگرد خونه.
میدانستم این بهترین راه ممڪن است اما من تا آن روز با محمد یک سلام و علیک گذرا هم نداشتم. حالا چطور میتوانستم این پیشنهاد را بپذیرم. گفتم :
+ نه داداش ممنون. همینقدر ڪه تا الان موندے اینجا ڪافیه. منم میرم یه هوایے به ڪله م بخوره تا ببینم چے میشه.
_ چرا تعارف مے ڪنے؟ من اصلا اهل تعارف ڪردن نیستم، اگه برام سخت بود ڪه بهت نمیگفتم! پاشو، پاشو جمع ڪن بریم یه ساعتے خونه ے ما بمون یڪم روبراه شے بعد برو خونه.
+ آخه...
_ دیگه آخه نداره ڪه. اے بابا.. بلند شو دیگه.
بلاخره قبول ڪردم و با محمد راهے شدم. تاڪسے دربست گرفتیم و هر دو عقب نشستیم. خیره به پنجره بودم و اتفاقات آن روز را مرور مے ڪردم. از اینڪه این اتفاق باعث شده بود چند ساعتے با محمد وقت بگذرانم احساس خوبے داشتم. همینطور ڪه با خودم فڪر میڪردم ناگهان زیر لب گفتم :
_عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
+ چی؟
_ منظورم این بود ڪه از آشناییت خوشبختم
محمد خنده ے بلند دلنشینے ڪرد و گفت :
+منم از آشناییت خوشبختم.
هردو ترجیح میدادیم درباره ے مسائلے ڪه پیش آمده بود حرفے نزنیم. ڪمے از مسیر گذشت. به سمت محله هاے قدیمے شهر نزدیک مے شدیم. حدس زدم باید خانه شان قدیمے و حیاط دار باشد. بالاخره رسیدیم و سر یک ڪوچه ے باریک پیاده شدیم. وارد ڪوچه شدیم، عطر گل یخ تمام فضاے ڪوچه رو پر ڪرده بود...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
انتشار با ذکر #منبـــــع
🆔 shohada72_313
✾࿐༅🍃🥀🍃༅࿐✾
BY زندگی به سبک شهدا
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/shohada72_313/91478