group-telegram.com/har_ruz_ba_shohada/8656
Last Update:
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۶۳۸۶
#قسمت_دوم ( ۲ / ۲ )
#فرماندهاى_كه_نگذاشت_بشكنيم!!
🌷.....بعد از ظهر بود که دیدم زندانیها رو چند تا از بچهها کول کردن یا زیر بغلشونو گرفتن دارن میارنشون. حواسم به حاجی بود و منتظرش بودم که دیدم حاجی با قد بلند و استوارش و اون چفیه که از پارچههای کفنی که دور گوشت های یخ زده استفاده میشه برای خودش درست کرده بود؛ دیدم با یک آرامش خاصی داره میياد. خودمو به حاجی رسوندم و بوسیدمش و آمديم جایی که حاجى بخواد استراحت کنه. به شوخی گفتم: حاجی پارتی مارتی داشتی که همه شل و پل بودن و شما راست و راست قدم میزدى و میآمدى؟!
🌷من عباس نجاری با حاج محب چیزی به نام پنهانی و ریا کاری نداشتیم به همین خاطر همیشه با هم راحت بودیم. با نبشی آهنى زده بودن کف پاهای حاجی که وقتی داشت جورابشو در میآورد؛ ناخن و گوشت پای حاجی هم درمیاومد. گفت: عباس روغن داری؟ ما همیشه ته ۵ كيلويىهای روغن آشپزخانه رو جمع میكرديم و تو پلاستیک نگه میداشتيم که وقتی بچهها کابل میخوردن، جایی که زخمی میشد رو واسشون چرب میكرديم؛ تا بهتر بشن. گفتم: آره. حاجی گفت: بیار و کمرم و چرب کن.
🌷وقتی خواستم زیرپوششو بالا بزنم دیدم مثل جوراب بالا نمییاد. چنان چسبيده بود به بدن حاجی که خدا شاهده نمیتونستم دست بزنم؛ چون اگه دست میزدم گوشتها هم کنده میشد. گفتم: نمیتونم حاجی. گفت: نمیخواد فقط خواستم بگم پارتی مارتی نبوده و اگه قرار بود تو زیر بغل من حاج محب رو بگیری، بعد کی جواب این بچههای اسرا (بسیجیها و ارتشیها) رو میده؟؟؟ اگه منو پشتتون میكردين و میآوردين همه بچههای اینجا میشكستن! چون همه به عنوان فرمانده نگاه میكنن. هیچ جوابی نداشتم و فقط ساکت شدم. اگر مقاومت حاج محب نبود همه کم میآورديم جلوى اون همه دشمن!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز سردار حاج محبعلی فارسی
راوی: آزاده سرافراز عباس نجاری
📚 "خاطرات اسارت اردوگاه ١٨ بعقوبه"
#فاطمیه 🏴
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
BY 🌷 هر روز با شهدا 🌷
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/har_ruz_ba_shohada/8656
