group-telegram.com/sagharshafiee/1115
Last Update:
تاملی کوتاه بر کتاب شعر «چشمانت اگر نیلی بود» اثر ساغر شفیعی
آنچه بیش از هر چیز در این کتاب میتواند نمایان باشد حضور مولف در سطر سطر آن به عنوان یک زن معاصر ایرانی است؛ با تمام کاستیها و موهباتش. البته مولف قصد ندارد این کاستیها را پنهان کند. بلکه با گرفتن نمای دوربین کلوزاپ -روی آنها برای روایتشان- سعی میکند به روایتی عاشقانه برسد. و تراژدی که گاه ناگزیر است!
در شعر شماره هجده این کتاب میخوانیم:
«اگر مرد بودم
نه شیک و اتو کشیده
دوست داشتم درویشی باشم
در ریش و پشم، گم
اگر درخت بودم
سرو نه
بیدی آشفته حال
اگر شعر
نه غزل
که متنی بی در و پیکر
اما زنم
هذیانهایم را لباس حریر پوشاندهام
و دیوانه درونم
به جِنگ جِنگ ِ زنجیرش
دلخوش است»
در شعر بالا راوی روایتش را با نوعی چیستانگویی پیش میبرد. و وقتی در بند پایانی دوربین را کلوزاپ روی خودش میگیرد مخاطب را -برای فهم بیشتر موقعیت- احاله میکند به بندهای پیشین. و پرسشها و جوابهایی که بیشتر و بیشتر شکل میگیرند؛ به خاطر موتیف [بنمایه] پنهانی که آشکارا ارتباط بین سطرها را میسر کرده؛ با هر بار ارجاع مخاطب از بند پایانی به سطور پیشین!
در شعر شماره چهل و هشت این کتاب میخوانیم:
«بچهها بی اشتها
مانیتور را با چشمهایشان قورت میدهند.
آنقدر حرص میخورم که سیر میشوم
از این سفره چیدن و برچیدن
مهم نیست
دقایقی دیگر
پشت پنجره غوغاست
از گنجشکانی
که عاشق دستپخت منند»
مولف برای اینکه نماینده زن معاصر ایرانی باشد و سطرهایش دغدغههای او را نمایندگی کند از جزئیات کوچک حرف میزند؛ از وجهههای مشترک نادیده گرفته شده. و همین جزئیات کوچک است که باعث فهم مشترک مخاطب میشود
در شعر شماره پنجاه و یک این کتاب میخوانیم:
«انگار آفتاب، مادربزرگ من است
با دستهای حنابسته
انگار این خیابان روشن ِ گرم
حیاط خانهی اوست
و این نیمکت
تخت چوبی ایوانش
چرتم بگیرد،
سر میگذارم روی پاهای لاغرش
تا بال چادرش را رویم بکشد و
سرم را بجورد.
خود آفتاب است انگار
مادربزرگ بور کوچک من»
مهمترین کرونوتوپ [زمان/مکان] برای مولف خانه پدری و اجدادی است. کرونوتوپی که بارها در این کتاب محل و محور روایات است. در شعر بالا اما سنگینی نوستالژیک آن در زمان/مکانی غیر، اینهمانی میشود؛ تا با ایجاد نوعی تردید در مخاطب این پرسش را به وجود آورد آیا راوی خود واقعیاش را در آن خانه جا گذاشته؟ یا این فقط یک آرزوی محال است برای بازگشت! سوالی که فقط بی پاسخ ماندن آن است که میتواند باعث تهییج مخاطب در همدلی با راوی شود
در شعر پنجاه و پنج این کتاب میخوانیم:
«میخی به دیوار کوبیدهام
برای بارانیات
یعنی خیال رفتن، دست از سرت برمیدارد؟
زیرانداز و چای
بلکه کمی بیشتر بمانی
تو هر جای دنیا بایستی
من آمادهی چادر زدنم»
دوباره ایجاد پرسش و تردید در مخاطب برای تهییج او در همدلی. و البته مشخص که این ساختار در روایت عاشقانه بیشترین بازدهی را هم در انگیزش مخاطب دارد
در شعر شصت و پنج این کتاب میخوانیم:
«رودی عمیق میگذرد، آرام، سبز
از میان علفهای بلند، سیراب
تابستان
پاهای لختش در آب، تا زانو
پیراهن نازکش سبز، تنش داغ
تابستان
با انبوه گیسوان بلندش»
یکی از راههای ساخت یک روایت شاعرانه ایجاد دو تصویر موازی است. در شعر بالا تصویر اولیه درباره تابستان است؛ تصویر ثانویه درباره یک زن. چنانکه تصویرسازی از تابستان باعث پر رنگ شدن تصویر زن میشود. و در خوانشی چندباره این دو تصویر در هم خواهند آمیخت؛ بی که بشود یکی را از دیگری تمیز داد
در شعر شماره هشتاد و شش این کتاب میخوانیم:
«تنها با یک کلمه
آبستن شعری شدم
طفلکم را در سبدی لای نیزارها رها کردم
رود... رود...
که به تقدیر سپردمت
چرا که خواستم عزیزت بدارم
حالا نه اژدها، نه عصا
رنگ چشمانت اگر نیلی بود، میشناسمت
چه دریا بشکافی، چه درخت بسوزانی
یادت باشد
معجزه من بودم
که به کلامی
بارور شدم»
بیامتنیت از سطر ابتدایی تا انتهایی در این شعر، محور اصلی باقی میماند. اما کماکان طنز ملیحی که در لایههای زیرین این شعر وجود دارد است که باعث جلب توجه مخاطب و ماندگاری این شعر در خاطر او میشود؛ طنز ملیحی که در تقابل با کهنالگوی تئولوژیک روایت اصلی پیش میرود. شاعر برای ایجاد این فضای آنتاگونیستی از ارزشمندترین دارائیاش -یعنی شعرش- بهره میگیرد؛ که شعر تنها چیزی است که یک شاعر دارد
علیرضا حلاج
BY وقتی باران پیانو می زند
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/sagharshafiee/1115