Telegram Group Search
تصویر تو
با چشم‌های من
به خاک خواهد رفت
گیاهی
از اشک پنهان پشت پلکم
خواهد نوشید
برگ نازکی از خاکم خواهد رست
که نام تو را
در رگبرگ‌هایش پنهان کرده‌ست
و پرنده‌ای که می‌آید به هوایش
بی‌گمان روح سرگردان من است
در کالبدی کوچک
که هرچه را عمری نگفته
حالا می‌خواهد از حنجره‌ای نازک
سرریز کند

#ساغرشفیعی
Forwarded from Alireza shafa (علیرضا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نسخه کم حجم ویدیو ی دختر ایران
زیر لب می‌خوانم:
                         «مهسا»

و دخترانی گیسوافشان
در جامه‌های بلند
دف می‌زنند

از لابه‌لای ابر، آفتاب می‌زند ناگاه
گیسو می‌افشاند بر این سرزمینِ سرد
آستین زربفتش از لای ابرها پیدا
دف به دست گرفته
شور می‌ریزد بر تاریکی زمین
نور جوانه می‌زند از خاک

دختران می‌رقصند
دخترانِ خنیا
دخترانِ رامش
دخترانِ آفتاب
نام همهٔ آنها
«مهسا»

#ساغرشفیعی
#مهسا_امینی
Forwarded from کانال شعرهای محمد مصدق (محمد مصدق)
بيايی و خانه بوی تو بردارد 
بيايی و آينه روی تو بردارد 
بيايی و نمانی و بماند بو 
بيايی و نمانی و بماند رو 
بيايی و نمانی و من آبيارِ درختی ناپيدا شوم به گلدانِ نامی
هر روز کاسه‌ی غزلی بريزم پاش
هر عصر قيچی بيتی بردارم و هرس بکنم حواشیِ آفتابی‌اش را 

بيايی و بارانی شود خانه از وزشِ تو 
بيايی و خانه توفانی شود از تپشِ من 
بيايی و مرزِ فصل‌ها بشکند و چار فصل يگانه شوند 
در يک تبسمِ دندان‌نما و يک کرشمه‌ی گيسويت 
بيایی و نمانی، نمانی و بگريزی و انکار کنی همه‌چيز را به واژه‌ی يک نه 
با معنی معطرِ هزار آری
بيايی و خانه بوی تو بردارد 

بیایی و خانه بوی تو بردارد
بيايی و آينه روی تو بردارد 
بيايی و پای نازکت آب بدهد 
آهوی نخ‌نمای قالی را تا از پسِ پنجاه سال تشنگی
سيراب، موی نو برآورد و 
چالاک خيز بزند فرازِ چکاد و بايستد آن بالا
شاخ در شاخِ آفاق بامداد
 

#منوچهر_آتشی
@m_mosadegh
می‌روم
روی خطی باریک
تمام روزها...
ماه‌ها...
تمام عمر...
بر لبه‌ای لیز

این سو اگر بلغزم،
دیوانگان سنگم می‌زنند.
آن سو اگر،
فرزانگان به سخره‌ام می‌گیرند.

خودم را نگه می‌دارم
روی همین لبهٔ دشوار
تا شاعر بمانم!

#ساغرشفیعی
#روز_شعر_فارسی
#شاعر
#شعر_سپید
از کتاب:
#حالا_نام_دیگری_دارم
گندمزار
به هر سازی که باد بزند ، می رقصد
به خودم نگاه می کنم:
ساقه ی گندمی
زیر دندان آفتاب...

#ساغر_شفیعی
زندگی تقویمی است
بی یک روز قرمز

یک نفس باید زندگی کرد
از صبح تا شب
شب تا صبح

نه فرصت نفس تازه کردن
نه سر خاراندن

دارم از فرط زندگی از پا می‌افتم

آقای رئیس!
چمدانم را بسته‌ام
معطل یک امضای شما هستم
تا به تعطیلات بروم


#ساغر_شفیعی
#من_هم_ازشاعران_دهه_چهل_هستم
Forwarded from گل نرگس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گشودم دست خود را پیش کف بین
که واگوید اگر دارد خبر، هیچ

ز عمر رفته و آینده من
بگوید فاش اگر بیند اثر، هیچ

ببیند تا درخت عمرم آیا
سرانجام آورد روزی ثمر، هیچ

دهان بگشود و دستم بست کف بین
که کف می بینم و باقی دگر، هیچ

ساعد باقری
هزار رنگ و فريبا...لطيف و شورانگيز...
به باغ كوچك قلبم خوش آمدي پاييز!

چقدر با تو دلم شعر تازه مي خواهد
چقدر مي شوم از حس تازه اي لبريز

به چشم ميشي تو دل سپرده ام يك عمر
به آن نگاه غم آلود بي قرار عزيز

به كام تشنه ي من - اين پياله ي خالي -
ببار يكسره، يكبند ، يكنفس، يكريز

دوباره پر كن از احساس، باغ شعرم را
دوباره بر سر من ، واژه هاي ناب بريز

بپوش ابر و بده بوي خاك را بر باد
بپاش گرد طلا روي برگ ها پاييز!

#ساغرشفيعي
Forwarded from Saghar Shafiee
منوچهر آتشی

هنوز آنجا خبرهاییست
هنوز آن سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که خورشید
درنگی می دهد از پشت نخلستان
غروب غربت باز بیابان را
هنوز آنجا سوال چشم
را در پهندشت بهت
هزاران پاسخ وحشت فزای سرب و آهن نیست
هنوز آنجا سخن اندک سکوت افزون
زمین زندگی کردن فراوان یک وجب خاک زیادی بهر مردن نیست
هنوز آنجا
شقیقه ها سفید از آرد گندم
پسین خستگی وقتی که می آیند
پیاده با قطار قاطران از آسباد دره نزدیک
تنور گرم و بوی نان تازه عالمی دارد
و در شب های مهتابی
به روی ترت گندم نیمه شب ها
شروه خواندن
پای خرمن ها غمی دارد
هنوز ان سوی کوه آوازهایی ساده می خوانند که مهتاب
چمنزاران رویای نجیب بازیاران را
تماشا می کند از کوچه های آب
هنوز آنجا
خبرهاییست
به شبهای زمستان می توان تا صبح
سخن از باد و باران گفت
و تیترموک اگر پاسخ نداد از سال پر برکت
غم دل می توان با ساز قلیان گفت
هنوز آنجا ؟
دلم مشتاق کوچی با تو زین مهمان کش شوم است
که در شیب پلنگستان دیزاشکن
پیاده همسفر با آبهای بی وطن باشیم
سوی
آن سوی کوه آنجا
شبی مهمان عاموهای من باشیم.


#منوچهر_آتشی
دست‌هایم به چه کار می‌آیند
اگر از تو ننویسند؟

مثل چناری بی برگ
اگر لانهٔ گنجشکی نباشد

یا دیواری کسالت‌آور
اگر گربه‌ای بر آن راه نرود

شب برای سکوت آفریده شد
پاییز برای شعر
و لب‌های تو
برای بوسیدن

#ساغر_شفیعی
#چشمانت_اگر_نیلی_بود
#شعر_عاشقانه
#شعر_سپید
طور دیگری فکر می کنی
طور دیگری فکر می کنم
با اینهمه
دوستت دارم

من فکر می کنم
به طور دیگری که تو فکر می کنی
سکوت می کنم

لبخند تو را
وقتی خیال می کنی مثل تو فکر می کنم
دوست دارم

#ساغرشفیعی
#چشمانت_اگر_نیلی_بود
کتاب: چشمانت اگر نیلی بود
ناشر: مروارید
شامل ۹۹ شعر سپید
مولف: ساغر شفیعی
تاملی کوتاه بر کتاب شعر «چشمانت اگر نیلی بود» اثر ساغر شفیعی


آنچه بیش از هر چیز در این کتاب می‌تواند نمایان باشد حضور مولف در سطر سطر آن به عنوان یک زن معاصر ایرانی است؛ با تمام کاستی‌ها و موهباتش. البته مولف قصد ندارد این کاستی‌ها را پنهان کند. بلکه با گرفتن نمای دوربین کلوزاپ -روی آن‌ها برای روایتشان- سعی می‌کند به روایتی عاشقانه برسد. و تراژدی که گاه ناگزیر است!

در شعر شماره هجده این کتاب می‌خوانیم:

«اگر مرد بودم
نه شیک و اتو کشیده
دوست داشتم درویشی باشم
در ریش و پشم، گم
اگر درخت بودم
سرو نه
بیدی آشفته حال
اگر شعر
نه غزل
که متنی بی در و پیکر

اما زنم
هذیان‌هایم را لباس حریر پوشانده‌ام
و دیوانه درونم
به جِنگ جِنگ ِ زنجیرش
دلخوش است»

در شعر بالا راوی روایتش را با نوعی چیستان‌گویی پیش می‌برد. و وقتی در بند پایانی دوربین را کلوزاپ روی خودش می‌گیرد مخاطب را -برای فهم بیشتر موقعیت- احاله می‌کند به بندهای پیشین. و پرسش‌ها و جواب‌هایی که بیشتر و بیشتر شکل می‌گیرند؛ به خاطر موتیف [بن‌مایه] پنهانی که آشکارا ارتباط بین سطرها را میسر کرده؛ با هر بار ارجاع مخاطب از بند پایانی به سطور پیشین!


در شعر شماره چهل و هشت این کتاب می‌خوانیم:

«بچه‌ها بی اشتها
مانیتور را با چشم‌هایشان قورت می‌دهند.
آن‌قدر حرص می‌خورم که سیر می‌شوم
از این سفره چیدن و برچیدن


مهم نیست
دقایقی دیگر
پشت پنجره غوغاست
از گنجشکانی
که عاشق دست‌پخت منند»

مولف برای اینکه نماینده زن معاصر ایرانی باشد و سطرهایش دغدغه‌های او را نمایندگی کند از جزئیات کوچک حرف می‌زند؛ از وجهه‌های مشترک نادیده گرفته شده. و همین جزئیات کوچک است که باعث فهم مشترک مخاطب می‌شود

در شعر شماره پنجاه و یک این کتاب می‌خوانیم:

«انگار آفتاب، مادربزرگ من است
با دست‌های حنابسته
انگار این خیابان روشن ِ گرم
حیاط خانه‌ی اوست
و این نیمکت
تخت چوبی ایوانش
چرتم بگیرد،
سر می‌گذارم روی پاهای لاغرش
تا بال چادرش را رویم بکشد و
سرم را بجورد.
خود آفتاب است انگار
مادربزرگ بور کوچک من»

مهمترین کرونوتوپ [زمان/مکان] برای مولف خانه پدری و اجدادی است. کرونوتوپی که بارها در این کتاب محل و محور روایات است. در شعر بالا اما سنگینی نوستالژیک آن در زمان/مکانی غیر، این‌همانی می‌شود؛ تا با ایجاد نوعی تردید در مخاطب این پرسش را به وجود آورد آیا راوی خود واقعی‌‌اش را در آن خانه جا گذاشته؟ یا این فقط یک آرزوی محال است برای بازگشت! سوالی که فقط بی پاسخ ماندن آن است که می‌تواند باعث تهییج مخاطب در هم‌دلی با راوی شود

در شعر پنجاه و پنج این کتاب می‌خوانیم:

«میخی به دیوار کوبیده‌ام
برای بارانی‌ات
یعنی خیال رفتن، دست از سرت برمی‌دارد؟
زیرانداز و چای
بلکه کمی بیشتر بمانی
تو هر جای دنیا بایستی
من آماده‌ی چادر زدنم»

دوباره ایجاد پرسش و تردید در مخاطب برای تهییج او در هم‌دلی. و البته مشخص که این ساختار در روایت عاشقانه بیشترین بازدهی را هم در انگیزش مخاطب دارد

در شعر شصت و پنج این کتاب می‌خوانیم:

«رودی عمیق می‌گذرد، آرام، سبز
از میان علف‌های بلند، سیراب

تابستان
پاهای لختش در آب، تا زانو
پیراهن نازکش سبز، تنش داغ

تابستان
با انبوه گیسوان بلندش»


یکی از راه‌های ساخت یک روایت شاعرانه ایجاد دو تصویر موازی است. در شعر بالا تصویر اولیه درباره تابستان است؛ تصویر ثانویه درباره یک زن. چنانکه تصویرسازی از تابستان باعث پر رنگ شدن تصویر زن می‌شود. و در خوانشی چندباره این دو تصویر در هم خواهند آمیخت؛ بی که بشود یکی را از دیگری تمیز داد

در شعر شماره هشتاد و شش این کتاب می‌خوانیم:

«تنها با یک کلمه
آبستن شعری شدم
طفلکم را در سبدی لای نیزارها رها کردم
رود... رود...
که به تقدیر سپردمت
چرا که خواستم عزیزت بدارم
حالا نه اژدها، نه عصا
رنگ چشمانت اگر نیلی بود، می‌شناسمت
چه دریا بشکافی، چه درخت بسوزانی
یادت باشد
معجزه من بودم
که به کلامی
بارور شدم»


بیامتنیت از سطر ابتدایی تا انتهایی در این شعر، محور اصلی باقی می‌ماند. اما کماکان طنز ملیحی که در لایه‌های زیرین این شعر وجود دارد است که باعث جلب توجه مخاطب و ماندگاری این شعر در خاطر او می‌شود؛ طنز ملیحی که در تقابل با کهن‌الگوی تئولوژیک روایت اصلی پیش می‌رود. شاعر برای ایجاد این فضای آنتاگونیستی از ارزشمندترین دارائی‌اش -یعنی شعرش- بهره می‌گیرد؛ که شعر تنها چیزی است که یک شاعر دارد



علیرضا حلاج
وقتی باران پیانو می زند
کتاب: چشمانت اگر نیلی بود ناشر: مروارید شامل ۹۹ شعر سپید مولف: ساغر شفیعی
صدمین شعر کتاب که مجوز نگرفت، این شعر است👇

باز هم استخوان آورده‌اند
در تابوتی پیچیده در پرچم

میان شن‌های داغ
سرشانهٔ آفتاب‌سوختهٔ کسی را جسته‌اند
که سال‌هاست
اسلحه را زمین انداخته‌است

یکی از استخوان‌ها اما
شاید در دهان شغالی
رفته باشد آن‌طرف مرز
تا در تابوتی
پیچیده در پرچمی دیگر
با احترام
تشییع شود

#ساغر_شفیعی
۱۳۹۰
روزی دستم را رها کردی
و گذاشتی
مثل قایق غمگینی
همراه جریان آب بروم

حالا دنبالم می‌گردی که چه؟
می‌خواهی تماشا کنی
موج‌ها با من چه کردند؟

خیال می‌کنی می‌توانی مرمتم کنی؟
و عمر رفته را
خلاف جریان آب ، پارو بزنی؟

دست بردار
تو دیگر آن جاشوی جوان نیستی
و من
سکان قلبم را
سال‌هاست
دست ناخدای دیگری سپرده‌ام

ساغر شفیعی
Forwarded from رضا اسماعیلی
🔻

| ۱
سرمای بیرون
یا گرمای درون
مدیون کدام محبت است
بخار روی شیشه؟!

| ۲

کنار آوار
سر بر شانه هم
در و پنجره آواره...!

| ۳

تمام سه ساعت
به خدا بیامرزدشان می گذرد
بغض می کنیم
وقت تماشای فیلم عروسی مان!

| ۴

و چه می دانست خورشید
غروبش
زیباترین لحظه وجودش
خواهد بود!

| ۵

خبر از زندگی می دهد
یا مرگ
آژیر بلند آمبولانس؟!


| قربان بهاری |
می‌خواهم از حقیقت آینه برگردم
یکبار جای تو باشم
از دور
دست‌هایم را ببویم و ببوسم
می‌خواهم با چشم‌های تو نگاه کنم
و خودم را زیبا ببینم
آنقدر که به گیسویم سوگند بخورم
می‌خواهم از دور
خودم را
آنطور که تو خیال می‌کنی ببینم:
پاک
صاف
صادق
با چشم‌هایی نجیب‌تر از یک کره اسب زیبا
می‌خواهم از زبان تو، نامم را
مثل یک قرص کوچک مسکن
هر چند ساعت
نه
هر چند دقیقه یکبار
نه...
درد عمیق است
ممتد است
طعم زهرمار هجران می‌دهد
حیران می‌مانم از این گردنهٔ مه‌آلود
که چشم، چشم را نمی بیند
می‌خواهم با دست تو
دستم را بگیرم
ببرم در کوه و جنگل
بدهم دست خرسی گرسنه
و آسوده برگردم
سیگاری بگیرانم
با لبانی آغشته به دود و ناسزا
و دوستت دارمی تلخ

ساغر شفیعی

@taranom_ordibehesht
پرنده باش!
چرخ بزن در هوای من
که قفلی نیست
دری نیست
قفسی نیست

پرنده باش!
آوازی بخوان
که یک عمر از آن بشود نوشت

پرنده باش!
پرندهٔ من باش!
و آب از گودیِ دستم بنوش
بنوش و بخوان و بچرخ
بال بزن!
بال بزن مثل هر پرنده ای
و برو!

#ساغر_شفیعی
#باد_با_رفتنت_موافق_است
#انتشارات_ایهام
2025/10/19 15:49:23
Back to Top
HTML Embed Code: