Telegram Group Search
من به همون اندازه که نسبت به سوال «چرا ازدواج نمی‌کنی» گارد می‌گیرم، به سوال «چرا مهاجرت نمی‌کنی/می‌کنی» هم حس خوبی ندارم. نه اینکه خود سوال بد باشه، ولی لایهٔ پنهانی پشت اون‌ها اذیتم می‌کنه. این‌ها ترجیحات شخصی آدم‌هاست، چرا باید در موردش سوال کنیم؟
👏24👍62
شنیده‌م که هر انسانی «سایه» داره؛ بخش‌هایی سرکوب‌شده یا ناپسند در ناخودآگاهش. جنگ ما با اون‌ها بی‌نتیجه‌ست چون دیر یا زود، سایه خودش رو در رفتار، نگاه، یا حتی انرژی ما نشون می‌ده. بنابراین دیگران ممکنه ناخودآگاه همون سایه رو در ما تشخیص بدن، حتی اگر ما سال‌ها تلاش کرده باشیم پنهانش کنیم.
12🤔1
امروز همه‌ش به جلسه گذشت. جلسات دور از هم برگزار می‌شد و زمان من هم کم بود. عقربه‌های ساعت تو هم در مسابقهٔ دوی سرعت شرکت می‌کنند؟ برای همین باید از همهٔ وسایل نقلیهٔ عمومی و غیرعمومی استفاده می‌کردم تا به موقع برسم. بخشی از راه را حتی پیاده رفتم، نمی‌دانم چند قدم بود و چند کیلومتر ولی تهران را گز می‌کردم و همه‌چیز ناباورانه زیبا بود. انگار هر گوشهٔ شهر می‌خواست چیزی زیبا به من نشان دهد، چیزی که من مدت‌هاست نمی‌بینم. غمگین بودم اما هرکسی را که می‌دیدم مهربان بود. انگار مهربانی تزریق کرده باشند به همه. انگار گرد مهربانی ریخته باشند همه‌جا و آدم‌ها ناخودآگاه نفسش کشیده باشند. باورت می‌شود به بی‌برقی نخوردم؟ حق داری باور نکنی. کارم را ارائه می‌دادم و تعریف می‌شنیدم. برای لحظاتی یادم می‌رفت که خسته‌م. می‌دانستی خستگی هم اینطور در می‌رود؟ راستی، یادت هست چکیدهٔ مقاله‌م را برای یک مجله فرستاده بودم؟ خودم به استاد محبوبم پیشنهاد داده بودم. پذیرش گرفت. حالا ۶ ماه وقت دارم تا مقالهٔ کامل را بنویسم و بفرستم. می‌دانستی ۶ ماه برای کار پژوهشی کیفی کم است؟ خیلی کم است. چشم روی هم بگذاری تمام می‌شود. اما استاد محبوبم می‌گفت «تو از پسش برمیایی» و نمی‌دانست قبل از او، خودم کنار خودم ایستاده و همین حرف‌ها را در گوش خودم خوانده بودم.
9
GHOSTEEN | شبح
من نمی‌دونم این نظرِ نامحبوبه یا نه اما معتقدم کسانی که جزو رتبه‌ برتر‌های کنکور هستند، ابداً نخبه نیستند و این صفت رو بارها به اشتباه در رابطه باها‌شون به کار می‌برند.
به‌نظر من نخبه بودن به معنی «شاخص بودن»ـه؛ یک‌جورهایی مثل سرشیر که بخش شاخص شیره. نخبه کسیه که توی یک بُعد خاص، یک مهارت یا عرصه، به نقطه‌ای رسیده که دیگران به راحتی به اون نمی‌رسن. اما همون‌طور که سرشیر تنها بخشی از شیره، نخبه بودن هم در بخش‌هایی از وجود یک انسان تعریف می‌شه. کسی می‌تونه در یک بُعد شاخص و «نخبه» باشه، اما توی سایر ابعاد، یک انسان کاملاً عادی یا حتی ضعیف. رتبهٔ تک‌رقمی کنکور —بدون تکیه بر امتیازات ناعادلانه— نشون از نخبگی توی حوزهٔ آموزشی و ذهنی داره. اما همون فرد ممکنه مثلاً توی روابط انسانی هیچ شاخصیتی نداشته باشه. به‌نظرم نمی‌شه گفت کسی که رتبهٔ تک‌رقمی آورده، «نخبه» نیست. هست، چرا که نه. هیچ‌کس تمام‌قد «سرشیر» نیست، هرکسی در بخشی از وجودش شاخص بودنش رو نشون می‌ده.
19👏4👍2
استاد محبوبم برام فراخوان یک همایش رو فرستاده که توی ماکائو برگزار می‌شه. اصرار که «برو». با این وضعیت «نمی‌دونم جلوتر چه اتفاقی میفته» انتظار خیلی بالایی از من داره. گفتم: «دوست دارم برم ولی فعلاً شرایطش رو ندارم». چرا باید توی این وضعیت، چنین هزینه‌ای رو برای همایش خارجی بذارم؟ نمی‌دونم شاید هم دارم اشتباه می‌کنم.
14
چند روزه دارم فیلم‌های چند سال پیش ایرانی رو دوباره می‌بینم. دلم می‌خواد در فضایی آشنا باشم و این فیلم‌ها اون نیاز رو پاسخ می‌دن. رسیدم به فیلم‌های فرهادی و حس کردم امضای مخصوص خودش رو توی چند مورد تکرار می‌کنه. یکی‌شون اینه که معمولاً لوکیشن ابتدای فیلم با انتهای اون یکیه؛ مثل فروشنده یا جدایی نادر از سیمین. همین باعث شد به فکر بیفتم که امضای کاری من برای «بعدها» چی می‌تونه باشه؟ چه چیزی رو بنویسم یا چه کاری انجام بدم که وقتی کسی بخونه یا ببینه، حدس بزنه کار منه. جذابه این ایده.
🔥153👍3😍1
تجربه، خیلی وقت‌ها چیزی نیست که توی لحظه بفهمی چقدر داره کمکت می‌کنه. آدم وقتی وسط یه موقعیت قرار می‌گیره، مجبوره جلو بره، و بالاخره یک‌جوری از اون موقعیت می‌گذره. وقتی بعداً توی یه موقعیت شبیهش گیر می‌کنه، می‌بینه چقدر جلو انداختتش. تجربه می‌تونه بهت سرعت بده؛ کاری که یه بار از صفر، کلی زمان و انرژی می‌خواست، بار دوم یا سوم دیگه سریع‌تر، مطمئن‌تر و با اعتمادبه‌نفس‌ بیشتر انجام می‌دی. تجربه مثل یه نقشه‌ست. تو اولش توی تاریکی راه می‌ری، هرچی بزنی به در و دیوار، جای اون ضربه‌ها توی ذهنت می‌مونه. دفعهٔ بعد، همون نقشهٔ ذهنی باعث می‌شه کمتر بزنی به در و دیوار. همین یعنی جلو افتادن.
15
امروز یکی از مقالات فارسی حوزهٔ گردشگری رو می‌خوندم. تأثیر حواس پنج‌گانه بر درک گردشگران از بناهای تاریخی رو بررسی می‌کرد. فرض کنید وارد تخت‌جمشید می‌شید، طبیعتاً اولین حسی که فعال می‌شه، بیناییه. شما اول «می‌بینید». اما نتیجهٔ مقاله این بود که بینایی هیچ نقشی در درک گردشگر نداره! در عوض، مثلاً نقش حس چشایی نسبتاً پررنگه. عجیب بود. این نتیجه در واقع داره یکی از بدیهیات رو زیر سوال می‌بره. اینجا برای من یک سؤال پیش اومد: چطور داور مقاله بدون بررسی دقیق استدلال پژوهشگر توی بخش «بحث»، چنین نتیجه‌ای رو پذیرفته؟
8🤯7
سهم من از جهان
امروز یکی از مقالات فارسی حوزهٔ گردشگری رو می‌خوندم. تأثیر حواس پنج‌گانه بر درک گردشگران از بناهای تاریخی رو بررسی می‌کرد. فرض کنید وارد تخت‌جمشید می‌شید، طبیعتاً اولین حسی که فعال می‌شه، بیناییه. شما اول «می‌بینید». اما نتیجهٔ مقاله این بود که بینایی هیچ…
این مورد باعث شد دوباره به خود پژوهش فکر کنم. پژوهش فقط ابزاری برای پر کردن رزومهٔ فردی نیست. هرچند بهش اینجوری نگاه می‌شه. دروغ چرا، خود من هم شیفتهٔ اینم دورم رو با مقالات مختلف و «هرچی دستم می‌رسه» پر کنم که مزیت رقابتی‌م بیشتر و بیشتر بشه. ولی خب این رو هم باید پذیرفت که ارزش واقعی پژوهش در خود اثره؛ در اینکه نتیجه‌ای منطقی و نوآورانه ارائه بشه، نه اینکه صرفاً یک نظریهٔ قدیمی بارها و بارها آزمون بشه. پژوهشگر همیشه باید گوشهٔ ذهنش نگه‌ داره که کارش می‌تونه چراغ راه دیگری باشه.
15
قبل‌تر فکر می‌کردم رایتینگ آیلتس رو که رد کنم، میفتم توی سرازیری. ولی نه. مقاله نوشتن به یک زبون دیگه زحمت زیاد می‌طلبه. هنوز بهش تماماً عادت نکردم. ولی خب جلو می‌رم و هرروز یک نکتهٔ جدید یاد می‌گیرم که بهم انگیزه می‌ده.
19
Forwarded from EL vIsiOn
چه کوچک، معصوم، بی‌خبر از بی‌رحمی زندگی و ساده بودیم عزیزم.
با گوگل نوت‌بوک کار می‌کنم و یک‌سری از فایل‌ها رو آپلود کردم تا مجبور بشم سریع‌تر بخونم و تحلیل کنم و بنویسم. لینک رو با استاد محبوبم هم share کردم. بهم گفت چهار-پنج‌تا پادکست از نوت‌های من درست کرده که هم خودش گوش بده و هم من به عنوان یک شنونده (نه صرفاً نویسندهٔ کار) بشنوم تا ایرادهای کار رو متوجه بشم. ایدهٔ جالبی بود.
👍143👏1
حس عجیبیه وقتی می‌بینی یک روز معمولی، همونیه که بعداً بیشتر از همه دلت براش تنگ می‌شه.
👌218
پارسال والدین دانش‌آموزهای متوسطهٔ اول شروع کردن به اعتراض که معلم ریاضی زیادی سخت‌گیر و جدیه و بچه‌ها ازش می‌ترسن. معلم ریاضیه خیلی باتجربه بود و من هم قبول داشتم شخصیت جدی‌ای داره. اما مشکل اصلی اینجا بود که پدرومادرها دائم اون رو با معلم کلاس پنجم مقایسه می‌کردن؛ معلمی که به قول خودشون «خیلی کول و باحال» بود و بچه‌ها کنارش خوش می‌گذروندن. عجب مقایسه‌ای! جالب اینجاست که من اون معلم دوم رو هم خوب می‌شناختم؛ همون کسی بود که بارها توی دفتر معلم‌ها جوک‌های نخ‌نمای جنسی تعریف می‌کرد و حس می‌کرد باید کاپ بامزه بودن فقط و فقط به خودش داده بشه. بگذریم. بعد از کلی کش‌وقوس و جلسات، مدیر مدرسه تصمیم گرفت که معلم ریاضی رو کنار بذاره. بله، دقیقاً همین کار رو کرد. در نهایت هم همون معلم دوم جاش رو گرفت. حالا خبر این ماجرا به گوش پایه‌های پایین‌تر هم رسیده و دوباره همون زمزمه‌ها بلند شده که «ما فلان معلم رو نمی‌خوایم، اون یکی رو بیارید.» فعلاً مدیر تصمیم گرفته نادیده بگیردشون. باید دید تا کجا می‌تونه مقاومت بکنه.
🤯18👍4
Forwarded from Land of thoughts 💭
سهم من از جهان
پارسال والدین دانش‌آموزهای متوسطهٔ اول شروع کردن به اعتراض که معلم ریاضی زیادی سخت‌گیر و جدیه و بچه‌ها ازش می‌ترسن. معلم ریاضیه خیلی باتجربه بود و من هم قبول داشتم شخصیت جدی‌ای داره. اما مشکل اصلی اینجا بود که پدرومادرها دائم اون رو با معلم کلاس پنجم مقایسه می‌کردن؛ معلمی که به قول خودشون «خیلی کول و باحال» بود و بچه‌ها کنارش خوش می‌گذروندن. عجب مقایسه‌ای! جالب اینجاست که من اون معلم دوم رو هم خوب می‌شناختم؛ همون کسی بود که بارها توی دفتر معلم‌ها جوک‌های نخ‌نمای جنسی تعریف می‌کرد و حس می‌کرد باید کاپ بامزه بودن فقط و فقط به خودش داده بشه. بگذریم. بعد از کلی کش‌وقوس و جلسات، مدیر مدرسه تصمیم گرفت که معلم ریاضی رو کنار بذاره. بله، دقیقاً همین کار رو کرد. در نهایت هم همون معلم دوم جاش رو گرفت. حالا خبر این ماجرا به گوش پایه‌های پایین‌تر هم رسیده و دوباره همون زمزمه‌ها بلند شده که «ما فلان معلم رو نمی‌خوایم، اون یکی رو بیارید.» فعلاً مدیر تصمیم گرفته نادیده بگیردشون. باید دید تا کجا می‌تونه مقاومت بکنه.
این پست خانم ماهی رو بخونید که من هم یه مثال مشابه دارم در مورد اینطور ارزیابی ...

توی یه شرکتی من مشغول بودم ، مدیر شرکت بر مبنای نظر مدیر منابع انسانی روش ارزیابی مشخص کردن که همه در مورد هم نظر بدن، مثلاً من طراح محصول قرار بود در مورد عملکرد کارشناس جذب نیروی منابع انسانی، نظر بدم و از طریق این نظر عملکرد یکساله پرسنل قرار بود، ارزیابی بشه، کل برخورد من با این شخص توی یک سال شاید فقط به یک سلام و علیک خشک توی سرویس بهداشتی ختم میشد 😂😂 اونم اگه تلاقی اتفاق بیفته. نه من از جنس کار اون خبر داشتم نه اون... نه من دغدغه کاری اون رو می دونستم و نه اون... (حتی در خیلی از موارد مدیر مستقیم آدم هم از خیلی چیزها بی اطلاعه)
اینطوری میشد ارزیابی بر مبنای ندانسته ها... کاملاً مشخص بود که این طرح بی نتیجه ترین طرح موجود خواهد بود ولی بدیش این بود که هیچ کس اراده مقابله با این طرح رو نداشت چون مدیریت عامل ازش خوشش اومده بود و مابقی فقط داشتن تائیدش می کردن... یعنی منبع قدرت شرکت پشت طرح بود و بقیه برای به خطر نیافتادن جایگاه شون سکوت اختیار کرده بودن (یا اینکه اصلاً براشون مهم نبود، صرف هزینه و زمان) قاعدتاً توی این طرح افرادی که دایره اجتماعی بالاتری داشتند، عملکرد بالاتری داشتند حتی به قیمت نداشتن بازدهی.

می دونید " وقتی معیار اصلی انتخاب حالا توی کیس خانوم ماهی از "یادگیری" به "سرگرمی" و توی تجربه من از "تخصص" به "سطحی نگری" تغییر کنه، نتیجه‌اش دقیقاً همین می‌شه؛ محبوبیت جای کیفیت رو می‌گیره. "
👌71
Divane nevesht
ببینید من کاملا به همه کسانی که حیوان خونگی دارن احترام میذارم.
ولی من یک بیماری روحی دارم به اسم فوبیا حیوانات(!) تعریف فوبیا طبق رفرنس روانپزشکی چیه؟ ترس بدون دلیل منطقی.
این نوشتهٔ الی باعث شد من هم اون‌چه تجربه کردم بنویسم:

من سال‌های زیادی دچار فوبیای گربه بودم. اینجا هم بارها گفته بودم که دارم باهاش مبارزه می‌کنم و در نهایت هم با «مواجههٔ تدریجی» و لمس مستقیم گربه ترسم ریخت. البته این مورد به این معنا نیست که برای همه کار می‌کنه. بنابراین چیزی که می‌خوام بگم از تجربه و مطالعهٔ شخصیم میاد.

نکته‌ای که خیلی وقت‌ها اشتباه گرفته می‌شه اینه که فوبیا فقط «ترس ساده» نیست؛ فوبیا یک نوع ترس شدیده که خارج از کنترل فرده و حتی وقتی خطری واقعی وجود نداره هم می‌تونه باعث اضطراب اون فرد بشه. کسی که نسبت به یک حیوان خاص فوبیا داره، واقعاً از اون حیوان می‌ترسه. «ادا» درنمیاره، الزاماً نسبت به حیوانات «نفرت» نداره و نمی‌خواد بهشون «آزار» برسونه. این نکتهٔ مهمیه؛ چون گاهی اوقات «ترسیدن از» حیوانات رو با «آزار رسوندن» بهشون یکی می‌گیرن. این ترس می‌تونه به دلایل مختلف شکل بگیره؛ گاهی به خاطر تجربهٔ مستقیم خود فرد، گاهی هم به خاطر تجربهٔ دیگه‌ای که بهش منتقل و توی ذهنش پررنگ شده. ترس چنین آدمی «غیرعادی» یا «مسخره» نیست. گاهی شدت این ترس به حدی می‌رسه که فرد دچار پنیک می‌شه. پس با پرسش‌هایی مثل «وا؟ گربه به این نازی، چرا می‌ترسی؟» یا «سگ به این مهربونی ترس نداره» بهتره ترس‌شون کوچیک شمرده نشه. یک‌ذره نیاز به همدلی دارن.

اما از اون طرف ماجرا هم باید نگاه کنیم: همون‌طور که آدم‌های اطراف بهتره با فردی که فوبیا داره همدل باشن، خود اون فرد هم نباید دیگران رو وادار کنه طبق ترس اون زندگی کنن. مثلاً نمی‌شه به دیگران گفت «هیچ‌وقت پت نگه ندار چون من می‌ترسم». نگه‌داری از حیوانات خانگی، مهر ورزیدن بهشون حق و علاقهٔ خیلی‌هاست. اما بهترین راه چیه؟ شاید پیدا کردن یک تعادل محترمانه. حالا به هر نحوی و روشی که هر دو طرف ماجرا و البته حیوانات بتونن با کمترین آسیب زندگی کنن.
👍52
2025/09/05 18:37:29
Back to Top
HTML Embed Code: